۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۵

هر کرا عشق نهانی بزبان میاید
شمع سان آتش پیدایش بجان میآید

باغبانرا خبری میدهد و گلچین را
عندلیبی بگلی گر بفغان میآید

هر که او حالت طوفانی عشق تو بدید
حاش لله که زدریا بکران میآید

هر که در دوست شود فانی و هستی بنهد
نه از او نام بیابی نه نشان میآید

تا که در قصد که و خون که خواهد خوردن
ترک چشم تو که با تیر و سنان میآید

لذتی دیده از آن ابر و مژگان که دلم
پیش آن تیر و کمان رقص کنان میآید

صیدی ارچاشنی از تیر و کمان تو برد
جان بکف از پی آن تیر و کمان میآید

همه دانند که من کشته چشمان توام
ناوک تیر نظر گرچه نهان میآید

بیکی حمله بهم بشکنم از صولت عشق
گر برزمم سپه هر دو جهان میآید

من که باشم که زذات تو بگویم سخنی
وصف رویت بحکایت بزبان میآید

آتشی داشت حدیثی که بدفتر بنوشت
کلک آشفته که دود از سر آن میآید

هر کرا بنده بخوانی تو که دست ازلی
عارش از خواجگی کون و مکان میآید

چه شود گر سگ خویشش شمری ای مولا
زآنکه بر درگه تو روز و شبان میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.