۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۸

خوابم چو با خیال جمالت یکی شود
بر دیده هرمژه زغمت ناوکی شود

آنرا که غوص لؤلؤئی اندر نظر بود
بحر محیط در نظرش اندکی شود

گو دیده دوبین بکند یار متحد
تا این دوئی بچشم حقیقت یکی شود

خلقی اگر زجوهر فردند در گمان
زاهل یقین زلعل تو رفع شکی شود

آشفته چون بطفلی پیری ندیده ای
پیرانه سر دلیل رهت کودکی شود

عاقل بکیش عشق زدیوانگان بود
هر کاو که یافت ذوق جنون زیرکی شود

درویش را زکسوت فقراست سلطنت
خاک در علی بسرش تاجکی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.