۱۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۹

آندم که زنم از عشق فرخنده دمی باشد
در دادن سر ما را ثابت قدمی باشد

شایسته درویشان افتاده ملامتها
خاصه که دل درویش با محتشمی باشد

نه بتکده تنها شد جای صنم چینی
مقبل بود آن کعبه کاو را صنمی باشد

چشم تو خطا نبود گر میرمد از زلفت
آهوی خطائی را از دام رمی باشد

در ملک وجودت نیست راهی بسوی کعبه
خوش آنکه بفرمانش ملک عدمی باشد

زیر علم حیدر بردیم پناه آری
هر کس بتمنائی زیر علمی باشد

شاید که زند آبی بر آتش دل گاهی
چون دیده عاشق را پیوسته نمی باشد

فرخنده سری باید شایسته سودایت
خرسند دلی کاو را از عشق غمی باشد

زخمه خورد از مژگان مسکین دل آشفته
چون بربطش از ناله تا زیر و بمی باشد

حاشا که هلد افغان تا میزندش چوگان
دانی که دهل یکدم خاموش نمیباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.