۱۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۰

المنة لله که شب هجر سرآمد
خورشید مراد از افق وصل برآمد

گر دور بود منزل و ور راه خطرناک
غم نیست که لطف خضرم راهبر برآمد

بسمل شده امروز بداندیش و نماناد
آن تیر دعای سحری کارگر آمد

چونسوخت سراپای تو ایشمع زآتش
از سوزش پروانه ات آنگه خبر آمد

پرواز نکرده نکند شمع هلاکش
از حق مگذر دشمن پروانه پر آمد

میخور که زپا محتسب شهر در افتاد
آنروز که میخواره غمین بود سر آمد

بیدادی اگر رفت بتو هیچ عجب نیست
بس داد که از دست تو بر دادگر آمد

آن نخل که از خون دل ما شده سیراب
اکنون به رطبهای عجب بارور آمد

در خواب سر زلف تو آشفته مگردید
کامروز زهر روزش آشفته تر آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.