۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۱

هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد
بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد

حالت بسمل عشق و مژه فتانش
داند آن خسته که دل برسر خنجر دارد

کرده چون پهلوی دارا دل مجروهم چاک
آنکه ابروی چو شمشیر سکندر دارد

نبود آرزوی کوثر و حورش در دل
آنکه دلبر ببرو باده بساغر دارد

تاج جمشید بسرکی نهد و افسر کی
هر که از خاک در میکده افسر دارد

کار ناصح بسر زلف تو افتادی کاش
تا بدیدی دل آشفته چه بر سر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.