۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۵

برون از دیده غواص صد دریای خون آمد
که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد

زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش
عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد

مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد
که هر جا میکشد دل در قفایش بیسکون آمد

مرنج از راستی کز سرو موزون بر بیالائی
بمه سنجیده ام حسن رخت صدره فزون آمد

زکف شد دامن دلدار اکنون باد در دستم
چها زین پس بمن یا رب زبخت واژگون آمد

چگونه ره برم در شام هجران بر سر کویش
اگر نه بوی زلف عنبرینش رهنمون آمد

اگر دیوانه زنجیر زلف آن پری روئی
برت آشفته صد مجنون پی درس جنون آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.