۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۶

اگر آن ماه پیکر پرده از رخسار برگیرد
زخجلت ابر را خورشید چون معجر بسر گیرد

چو گو افتاده ام اندر سم گلگون سمند او
مگر چوگان زلفش روزیم از خاک برگیرد

برآید آتشین آهم گر از دل در شب هجران
از آن ترسم که آتش در تمام خشک و تیر گیرد

عجب نبود بباغ ار میوه خونین ببار آرد
نهالی کاو زسیلاب سرشک من ثمر گیرد

اگر ریزد بعمان قطره اشکم عجب نبود
صدف کز شاخ مرجان بار نه عهد گهر گیرد

کشم هر چند جور از یار ما فارغ از رشکم
خنک آن کاو که چون من دلبر بیدادگر گیرد

متاع حسن کاسد شد که سر زد خط زرخسارش
کسادی آرد آری هاله چون گرد قمر گیرد

بگو دیوانه ای دیدم گسسته سلسله شیدا
گر آن زنجیر مو از حال آشفته خبر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.