۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۷

عاشقان را بسر ار تیر بلا میبارند
جانب دوست همان به که فرونگذارند

ایدل آنانکه میسر شدشان ملک یقین
چون خلیل آتش افروخته گل انگارند

از چه رحمی بدل خسته عاشق نکند
هر دو چشم تو که همچو دل بیمارند

به که چون گوی فتد در خم چوگان اجل
آن سری کز شعف اندر قدمت بسپارند

تا قیامت مه و خور پرده زرخ برنکشند
پرده از روی نگارین تو گر بردارند

پرده بردار زرخ ایگل رعنا در باغ
که عروسان چمن میل تماشا دارند

گذری کن سوی گلزار که سرو و شمشاد
پیش قد تو کمر بسته و خدمتکارند

خار و گلچین شده همدست در این باغ بهم
خاطر بلبل دلسوخته میآزارند

سر نهاده بسر دست بکوی خوبان
مگر آشفته سگ خویش مرا بشمارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.