۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۱

چو یاد زلف توام در ضمیر میآید
زگفته ام همه بوی عبیر میآید

تو آهوی ختنی یا رب این چه افسونست
که شیر بیشه بدامت اسیر میآید

بسنگ خاره کند رخنه ناوک مژه ات
چو سوزنی که برون از حریر میآید

میان خیل بتان شهسوار کج کلهم
چو در میانه لشکر امیر میآید

زخون حلق من ای ترک شخ کمان بگذر
که صیدهای چنین کم بتیر میآید

بغیر آینه کانهم رخ تو عاریه کرد
کجا تو را بدو عالم نظیر میآید

اگر بکوی تو آشفته شکسته پرم
ولی زگلشن خلدم صفیر میآید

دوباره مانی اگر نقش صد نگار کند
کجا چو نقش رخت دلپذیر میآید

سواره تیغ بکف میرسد پی قتلم
چو آن بلا که زبالا بزیر میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.