۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۳

زآن غنچه که از پرده بیک بار برآمد
گلزار بجوش آمد گل زار برآمد

کردند زگل دوری مرغان گلستان
تا آن گل نوخیز بگلزار برآمد

بیزار شد از سرو چمن قمری خوشخوان
تا با قد چون سرو برفتار برآمد

بس خرقه پرهیز که شد در گرومی
سرمست چو از خانه خمار برآمد

عاقل نتوان جست دگر در همه آفاق
تا در نظر خلق پریوار برآمد

تسبیح بخاک افکن و سجاده بمی شوی
کان مغبچه با زلف چو زنار برآمد

صوفی که بد از زرق رخش زرد همه عمر
از میکده با چهره گلنار برآمد

آورد پشیمانی بیع مه کنعان
تا نقش بدیع تو ببازار برآمد

آشفته چو آن زلف سیه دید بدل گفت
این مشک کی از طبله عطار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.