۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۲

تا بکی راز غم عشق تو ناگفته بود
تا بکی گوهر اسرار تو بنهفته بود

تا بکی بر نکن چشم خود از خواب خمار
فتنه هر چند که به باشد گر خفته بود

چهره بنمای در آئینه ام ای شاهد غیب
زآنکه مرآت دل از زنگ هوس رفته بود

گفتم این شوخی و آئین ظرافت بگزار
گفت خوش باش که معشوق تو آلفته بود

مطرب از بهر خدا راست بزن پرده وصل
سخنی گوی از این قصه که نشنفته بود

گفته بودم که بگویم ببرت شوخ فراق
پیش چشمان تو هر راز نهان گفته بود

در سویدای دلم نیست بجز سر جنون
تا که سودای تو اندر سر آشفته بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.