۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

کشتن عاشق اگر عقاب ندارد
لیک باین قدر هم ثواب ندارد

هست حسابی بکار و روز جزائی
کار نگوئی که تو حساب ندارد

خوی برخ تست یا گلاب چکیده است
گرچه گل آتشین گلاب ندارد

چهره و زلفت مگر که ماه و سحابست
لیک مه این عنبرین سحاب ندارد

گو بکن از خون ما تو دست نگارین
پنجه سیمینش ار خضاب ندارد

خواب کند بخت من ولی بشب وصل
دیده عاشق مگو که خواب ندارد

گفت که خونت بریزم از دم خنجر
با همه طفلی چرا شتاب ندارد

ای بت شیرین نهی تو زین چه بگلگون
هست دو چشم من ار رکاب ندارد

تخم فشاندیم و آب دیده ضرورست
آه که این چشمه هیچ آب ندارد

گفتمش آشفته را جواب سلامی
گفت برو حرف تو جواب ندارد

این دل سودازده که مانده پریشان
راه بجز کوی بوتراب ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.