۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۵

جهد کن جهد که تیرش زکمان میگذرد
هر که آن تیر و کمان دید زجان میگذرد

عمر سان میگذرد جان جهانش برکیب
جهدی ای جان که زره جان جهان میگذرد

یکجهان فتنه بیاورد چو آمد در شهر
تا چه از رفتن آن مه بجهان میگذرد

گفته بودی که زمانی به لبت لب بنهم
هان دم بازپسین است و زمان میگذرد

یک فلک اخترش افتند بلرزه چو سهیل
به یمن گر شبی آن برق یمان میگذرد

پیش رخسار بدیع تو بسی مختصر است
وصف عشاق که از شرح و بیان میگذرد

افتدش آتش غیرت بدهان آشفته
شمع سان نام تواش چون بزبان میگذرد

من و سودای تو از سود وزیانم چه غمست
عاشق روی تو از سود و زیان میگذرد

هر کرا داغ غلامی علی بر جبهه است
از سر سلطنت کون و مکان میگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.