۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۴

در ساغر اگر باه گلنار بخندد
نبود عجب ار مست به هوشیار بخندد

آن رند که در سلسله عشق نهد پای
شک نیست که بر سبحه وزنار بخندد

دیوانه و عریان سر کوی نکویان
هر جا نگرد خرقه و دستار بخندد

آنرا که تو کل بخدا همچو خلیل است
بر صولت نمرودی و بر نار بخندد

ایعاشق دلداده تو از گریه بپرهیز
بگذار ملامتگر بیکار بخندد

هرگه که تبسم کند آن لعل شکرخند
در حقه مرجان در شهوار بخندد

تا مشگ شمیم سر زلف تو شنیده
بر آهوی چین نافه تاتار بخندد

درویش اگر کسو فقر تو بپوشد
بر تاج کی و جامه زرتار بخندد

در ماتم پروانه اگر شمع بگرید
بر سوختن خویش بناچار بخندد

شوق حشم لیلیش از بس که بسر هست
مجنون تو در وادی خونخوار بخندد

چون آینه اش کاشف اسرار یقین شد
منصور عجب نیست که بر دار بخندد

یعقوب کند گریه بیوسف همه عمر
یوسف بخود اندر سر بازار بخندد

با گریه ابر و اثر ناله بلبل
نبود عجب ار غنچه بگلزار بخندد

خرسند شده زاهد از تولیت وقف
کر کس چو رسد بر سر مردار بخندد

آشفته ثناخوان تو شد ایشه مردان
بر حالت او دشمن مگذار بخندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.