۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۶

شوخ چشمان دلی چو بخراشند
نمک از لعل لب بر او پاشند

رنج بردن بکوه حاجت نیست
گو بعشاق سینه بخراشند

حاجیان روزها بشب آرند
تا شبی بو که در حرم باشند

عارفان ار تو را شناخته اند
چه غم ار در لباس او باشند

رنگ تزویر زاهدان دارند
عاشقان می پرست و قلاشند

خواجه تاش تو آفتاب و مهند
ابر و باد آب پاش وفراشند

بت پرستان بنقش بت مفتون
حق پرستان بیاد نقاشند

منکران ولای حیدر را
گو بانکار خویشتن باشند

در دل آشفته راست نقش نگین
بملامت چگونه بتراشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.