۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۳

آتشین مرغ دلم چون بسخن میآید
شمع سان آتشم از دل بدهن میآید

من نخواهم که شکایت بنویسم که قلم
آتشی دارد و هر شب بسخن میآید

از شهیدان خود دار خواسته باشی تو نشان
کشته عشق تو دودش زکفن میآید

هر که در چاه غم عشق چویوسف افتاد
نتوان گفت که عارش زرسن میآید

صحبتش یافته اصحاب ولیکن بلباس
بوی رحمن سوی احمد زیمن میآید

کرم شب تاب مزن لاف بر ماه تمام
کی خسی جلوه کنان سوی چمن میآید

قدر نشناخته یاران زپیمبر غم نیست
مژده اکنون که اویسی زقرن میآید

شکرستان لبت خال سیاهی بگرفت
جای طوطی زچه مأوای زغن میآید

دل در آن حلقه خط مانده و بیرون نرود
مور بیچاره برون کی زلگن میآید

آهوان تو دوجین مشگ بدنباله کشند
این خطا گفت که اینها زختن میآید

ای بسا داغ که بر خاک گذارد سلمی
تا دگر باره سوی ربع و دمن میآید

مطلب کار علی را تو زیاران دگر
کار مردان تو نگوئی که ززن میآید

روح آشفته چو پرواز کند سوی نجف
چون غریبی است که او سوی وطن میآید

چون حسین و حسنش هست شفیع عرصات
روسیه رفته و با وجه حسن میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.