عبارات مورد جستجو در ۲۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۵
بتم چو روی سوی خانهٔ کتاب آرد
زخلق اگر نکند رخ نهان که تاب آرد
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۱۱ - تحفه آوردن فقیه عالم علی ابراهیم اسماعیل کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی را
گاه از گاه احماضی رفی و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی، و در اثنای این حال فقیه عالم علی ابراهیم اسماعیل ادام الله توقیفه که از احداث فقهای حضرت جلت بمزیت هنرو خرد مستثنی است -و در این وقت توفیق حسن عهدی یافت و مزاج او بتقلب احوال تفاوت کم پذیرفت -نسختی از کلیله ودمنه تحفه آورد. اگرچه ازان چند نسخت دیگر در میان کتب بود بدان تبرک نموده آمد، و حقوق او را باخلاص دوسی برعایت رسانیده شد، و ذکر حق گزاری و حریت او بدان مخلد گردانیده آمد، جزاه الله خیرالجزاء و لقاه مناه فی اولاه و اخراه. در جمله بدان نسخت الفی افتاد، و بتامل و تفکر محاسن این کتاب بهتر جمال داد، و رغبت در مطالعت آن زیادت گشت، که پس از کتب شرعی در مدت عمر عالم ازان پرفایده تر کتابی نکرده اند: بنای ابواب آن برحکمت و موعظت؛ وانگه آن را در صورت هزل فرانموده تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام بسبب هزل هم بخوانند و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد.
نصرالله منشی : مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع
بخش ۳ - به سمع انوشیروان رساندن ذکر کلیله و دمنه را
و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که در خزاین ملوک هند کتابیست که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و طیور و حشرات جمع کرده اند، و پادشاهان را درسیاست رعیت و بسط عدل و رافت، و قمع خصمان و قهر دشمنان، بدان حاجت باشد، و آن را عمده هر نیکی و سرمایه هر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می‌شناسند، و چنانکه ملوک را ازان فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد، و آن را کتاب کلیله ودمنه خوانند.
نصرالله منشی : خاتمهٔ مترجم
بخش ۱
اگر بدین کتاب دابشلیم را، که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد، و در امتها و ملتها تازه و زنده می‌ماند، چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند،
فخر الملوک وارث سلطان نامدار
بهرامشاه قبله شاهان نامور
شاهی کزوست دوده محمود را شرف
شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر
مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد؛ و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه، که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته، در ضمن آن ایراد کرده آمد، و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان، ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است، و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد؛ توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد، و بسبب قبولی که از مجلس عالی، ضاعف الله اشراقه، آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره، لاقالت ثابتة الارکان، سمت تخلید و تابید یابد و تا آخر عمر (عالم )هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد، و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد.
واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی، و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد، و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است:
اگر بنام کسی گفت بایدم شعری
بپیش طبع تو باشی همه بهانه من
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲۳
سه نقطه یک الف همی نگرم
الفی در حروف می شمرم
در همه حرف ها یکی بینم
نقطهٔ اول است در نظرم
هفت هیکل به ذوق می خوانم
آری میراث مانده از پدرم
این کتابخانه را بخواهم شست
وز سر کاینات در گذرم
خبر از حال خود همی دارم
تا نگوئی تو ام که بی خبرم
روز و شب با وجود در دورم
کی شود آخر این چنین سفرم
بندهٔ سیدم که عمرش باد
لاجرم پادشاه بحر و برم
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۹۲ - بهترین دوست کتابست
رنج و زحمت طلبی‌، باش معاشر با خلق
حشر با خلق بلی رحمت و رنج آرد بار
خواهی از دغدغه و رنج فراغت یابی
ترک صحبت کن و در خانه نشین صوفی‌وار
باش مأنوس به یاری که نپرسد ز تو چیز
هم نگوید به تو چیزی که نپرسی ناچار
گر سخن خواهی با تو سخن آرد به میان
ور خمش باشی خاموش نشیند به کنار
هرچه زو خواهی آرد به برت از هر باب
هرچه زو پرسی پاسخ دهدت در هر کار
نه سخن سازد و نز خلق نماید غیبت
نه خبر پرسد و نی کشف نماید اسرار
تا تو در خوابی او نیز بماند خفته
تا تو بیداری او نیز بماند بیدار
آن‌چنان محرم و یکدل که نباید ببرش
نه تعارف‌، نه تکلف‌، نه تحفظ‌، نه وقار
با تو در خانه بود تا تویی اندر خانه
هم به گلزار بود تا تو اندرگلزار
ور به زندان فکنندت به مثل آنجا نیز
مونس روز غم تست و انیس شب تار
لیک در صحبت مخلوق تو را ترک کند
هست عذرشکه‌بهٔک دل نسزد عشق دویار
او حکیمست و فقیه است و طبیبست و ادیب
کیمیاوی و رباضی‌، فلکی و معمار
واعظ و زاهد و صنعتگر و نقاش و خطیب
حاسب و کاتب و خطاط و سپاهی و سوار
داند اسرار نباتات و علاج حیوان
که بود اهل گل و اهل مل و اهل شکار
گر ز جغرافی پرسی به تو بنماید راست
عرض و طول و جهت و مردم هر شهر و دیار
گر ز تاریخ بپرسی بنماید تاریخ
ور ز اشعار بپرسی بسراید اشعار
نکنی گر سخنی از سخنانش را فهم
بر تو تکرار کند گر تو بخواهی صد بار
همه خط داند از چینی و از سنسکریت
پهلوی و گرگ و مصری و خط مسمار
ور ز انساب ملل خواهی گوید به تو باز
ز آریایی و ز سامی و ز حامی و تتار
این‌چنین دوست کتابست از او روی متاب
این چنین یار کتابست ازو دست مدار
به چنین شاهد زیبا به بطالت منگر
بشنو از من به کس او را به امانت مسپار
ور امانت بسپردیش ازو چشم بپوش
دیگری خواه ز بازار و به جایش بگذار
لله الحمد که در خانهٔ ما حرفی نیست
که بهار است و کتابست و کتابست و بهار
با چنین حال شدم حبس‌، ز من عبرت گیر
ای که با خلقی محشوربه لیل وبه نهار
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
خاتمهٔ کتاب شهید بلخی
بود روزی شهید بنشسته
درکتبخانه در به رخ بسته
نسخها چیده از یمین و یسار
بود سرگرم سیر آن گلزار
ناگه آمد ز در، گرانجانی
خشک‌ مغزی‌، عظیم نادانی
گفت با شیخ‌، کای ستوده لقا
از چه ایدر نشسته‌ای تنها
شیخ برداشت از مطالعه سر
وز شکرخنده ربخت گنج گهر
کفت آری چو خواجه پیدا شد
بنده تنها نبود و تنها شد
هرکرا نور معرفت به سرست
گرچه‌تنهاست‌یک‌جهان‌بشرست
وان که را مغز بی‌فروغ و بهاست
در میان هزارکس تنهاست
ثمر عمر، عقل و تجربت است
تجربت بیخ علم و معرفت است
این همه علم‌ها که مشتهرند
حاصل زندگانی بشرند
در کتب حرف‌ها که انبارست
جوهر و مایه‌های اعمارست
عمرها را اگر عیارستی
صفحهٔ علم پیلوارستی
هرکتابی کش از خرد بهریست
نقد عمری و حاصل دهریست
بر نادان کتاب‌، کانایی است
زی حردمند، جان دانایی است
پیش او عقده بر زبان دارد
پیش این زنده است و جان دارد
هرکرا با کتاب کار افتاد
عمرش‌از شصت تا هزار افتاد
وان که‌ در خلوتش کتب‌ خوانیست
خاطرش فارغ از پریشانی است
هرکه شد باکتاب یار و ندیم
یاد نارد ز دوستان قدیم
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۹ - اشارت به کتاب های خدای تعالی
هست حق را کتاب ها بسیار
گشته نازل بر انبیای کبار
صد و چار است در خبر مذکور
لیکن آن را در آن مدان محصور
هر کتابی که کرده حق انزال
باش مؤمن به آن علی الاجمال
همچو تورات آن کتاب کریم
بر کلیم و صحف بر ابراهیم
دیگر انجیل کامده ست فرود
بر مسیح و زبور بر داوود
جامع این چهار قرآن است
که محمد مبلغ آن است
معنی و لفظ آن بود معجز
ناید از خلق مثل آن هرگز
فصحای عرب اگر به تمام
سحر ورزند در ادای کلام
عاجز آینده و قاصر و مضطر
یکسر از مثل سوره اقصر
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ نمیدانند ایشان أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ که اللَّه میداند ما یُسِرُّونَ آنچه نهان میدارند وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۷) و آنچه آشکارا میکنند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ و هست از جهودان قومى که نویسنده نه‏اند لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ توریة ندانند از نوشته، إِلَّا أَمانِیَّ مگر چیزى خوانند از فراشنیده، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۷۸) و نیستند مگر بر پنداره که مى‏پندارند و گمان مى‏برند.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ویل ایشان را یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ که نوشته مى‏نویسند بدست خویش ثُمَّ یَقُولُونَ و آن گه میگویند هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خداست عز و جل لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا تا بفروختن حق به بهاى اندک مى‏خرند، فَوَیْلٌ لَهُمْ ویل ایشان را مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ از آن دروغ که مى‏نویسند بدست خویش وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (۷۹) و ویل ایشان را از آنچه میستانند از رشوت.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ و گفتند که نرسد بکسى از ما آتش دوزخ فردا إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً مگر روزى چند شمرده قُلْ پاسخ کن ایشان را و گوى أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً نزدیک اللَّه پیمانى گرفته دارید؟ فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ اگر دارید اللَّه عهد خود را خلاف نکند، أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ یا بر خداى عز و جل چیزى مى‏گویید که ندانید.
بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً آرى هر که بدى کند وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ و در آید گرد بر گرد وى گناه وى فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشانند که دوزخیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۱) ایشان جاوید در آنند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند و رساننده را استوار گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ایشانند که بهشتیان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۲) ایشان در آن بهشت جاودانند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ و عهد گرفتیم و پیمان ستدیم از فرزندان یعقوب لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ که تا نپرستید جز از اللَّه وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و پدر و مادر را نوازند و با ایشان نیکویى کنند وَ ذِی الْقُرْبى‏ و با خویشان و نزدیکان وَ الْیَتامى‏ و با کودکان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و با درویشان وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و مردمان را نیکویى گوئید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال خویش بدهید ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ پس از آن وصیت که شما را کردیم برگشتید إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ مگر اندکى از شما وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (۸۳) و از وفا روى گردانیدید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند که اللَّه فرزندى گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى‏عیبى وى را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نیست فرزند بل که رهى است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه وى را پرستگاراند و به بندگى مقر.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمى‏آید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بى‏گمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى‏ و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ‏
پى مى‏برند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویده‏اند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ مثل عیسى بنزدیک خدا کَمَثَلِ آدَمَ هم چون مثل آدم است خَلَقَهُ، مِنْ تُرابٍ بیافرید آدم را از خاک، ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۵۹) آن گه وى را گفت که باش و مى‏بود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ این سخن راست است و پاک بسزا از خداوند تو.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۶۰) تو که رسول منى از گمان افتادگان مباش.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ هر که با تو حجت آرد در کار عیسى مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس ازین که بتو آمد از پیغام و دانش. فَقُلْ تَعالَوْا گوى بیایید، نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ تا بخوانیم پسران خویش، و شما پسران خویش وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ و زنان خویش و شما زنان خویش. وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن. ثُمَّ نَبْتَهِلْ پس مباهلت کنیم، فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ (۶۱) لعنت خدا کنیم بر دروغ زنان. إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این نامه قصه‏هایى است راست چنان که بود، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ و نیست هیچ خدا جز اللَّه. إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶۲) و خدایست که براستى اوست که توانا و دانا است.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت، و باز ایستند از تصدیق فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (۶۳) خداى داناست با آن مفسدان و تباهکاران.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ بگو اى اهل کتاب! تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ باز آیید بسخنى که آن سخن یکسان است بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ میان ما و میان شما، أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ که نپرستیم جز این خداى وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً و با وى هیچ انباز نگیریم، وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً و کسى از ما، کسى را بخدایى نگیرد و خدا نخواند، مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى، فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر از پذیرفتن این باز گردند، فَقُولُوا پس شما بگوئید اشْهَدُوا گواه باشید، گواهى دهید، بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴) بآنکه ما بارى گردن نهادگانیم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر تنى چشنده مرگست، وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ و مزدهاى شما بتمامى بشما سپارند، یَوْمَ الْقِیامَةِ و این مزد شما را روز رستاخیز دهند، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ هر که را دور کنند از آتش، وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ و در بهشت در آرند، فَقَدْ فازَ پیروز آمد و رست، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا و نیست زندگانى این جهانى، إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵) مگر بر خوردارى بفرهیب.
لَتُبْلَوُنَّ میخواهند آزمود شما را، فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ در مالهاى شما و در تنهاى شما، وَ لَتَسْمَعُنَّ و میخواهید شنید، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ از جهودان که کتاب دادند ایشان را پیش از شما، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و ازیشان که انباز گرفتند با خداى، أَذىً کَثِیراً ناخوشیهاى فراوان، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا اگر شکیبایى کنید بپرهیزگارى، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۸۶) آن از استوارى کارهاى دین است و درستى نشانهاى آن.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ خداى گرفت پیمان ازیشان که تورات دادند ایشان را، لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن محمد، وَ لا تَکْتُمُونَهُ و آن را پنهان نکنند، فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را انداختند با پس پشت ایشان، وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن پیمان خداى بهاى اندک خریدند، فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (۱۸۷) بد چیزى که میخرند.
لا تَحْسَبَنَّ مپندار، الَّذِینَ یَفْرَحُونَ ایشان که شاد مى‏شوند، بِما أَتَوْا بآنچه کردند، وَ یُحِبُّونَ و دوست میدارند، أَنْ یُحْمَدُوا که ایشان را بستایند.
بِما لَمْ یَفْعَلُوا بآنچه نمى‏کنند، فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ مپندار ایشان را، بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ که اهل رستن‏اند و بجاى رستن‏اند از عذاب، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸۸) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدا راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱۸۹) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب، قَدْ جاءَکُمْ آنک آمد بشما، رَسُولُنا فرستاده ما، یُبَیِّنُ لَکُمْ پیدا میکند شما را، کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ فراوانى از آنچه شما مى‏پنهان داشتید، مِنَ الْکِتابِ از کتاب، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ و مى فراگذارد و آسان کند فراوانى، قَدْ جاءَکُمْ آمد بشما، مِنَ اللَّهِ از خدا، نُورٌ روشنایى، وَ کِتابٌ مُبِینٌ (۱۵) و نامه پیدا.
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ راه نماید خداى بآن، مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ کسى را که بر پى خشنودى وى میرود، سُبُلَ السَّلامِ براههاى سلامت، وَ یُخْرِجُهُمْ و دمى برون آرد ایشان را مِنَ الظُّلُماتِ از تاریکها، إِلَى النُّورِ بروشنایى بِإِذْنِهِ بخواست خویش، وَ یَهْدِیهِمْ و راه مینماید ایشان را، إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۶) براه راست درست.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ که خدا عیسى مریم است، قُلْ گوى: فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً آن کیست که پادشاه است و بدست وى چیزى است از خواست و کار خداى، إِنْ أَرادَ اگر خداى خواهد، أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ که عیسى مریم را هلاک کند، وَ أُمَّهُ و مادر وى را، وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و هر که در زمین کس است، وَ لِلَّهِ و خدایراست، مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملک آسمان و زمین، وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، یَخْلُقُ ما یَشاءُ مى‏آفریند آنچه خواهد، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱۷) و خداى بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ جهودان و ترسایان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، ما پسران خداییم و دوستان وى، قُلْ بگو: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ پس چرا شما را مى‏عذاب کند خداى بگناهان شما، بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ بل، که گروهى مردمانید، مِمَّنْ خَلَقَ از آنچه او آفرید، یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وى آن را آمرزد که خود خواهد، وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و عذاب کند او را که خود خواهد، وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدایراست پادشاهى آسمانها و زمین، وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۱۸) و با وى است بازگشت هر کس.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب، قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا آمد بشما فرستاده ما، یُبَیِّنُ لَکُمْ پیدا میکند شما را، عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ بسستى و گسستگى از رسولان، أَنْ تَقُولُوا تا نگوئید: ما جاءَنا بما نیامد، مِنْ بَشِیرٍ هیچ بشارت دهنده‏اى، وَ لا نَذِیرٍ و نه هیچ بیم نماینده‏اى، فَقَدْ جاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ آنک آمد بشما رسولى که همانست و همین، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱۹) و خداى بر همه چیز تواناست.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ اى قوم یاد کنید و یاد دارید نعمت خداى بر خود، إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ که در میان شما پیغامبران فرستاد، وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً و شما را پادشاهان کرد، وَ آتاکُمْ و شما را داد، ما لَمْ یُؤْتِ آنچه نداد هرگز، أَحَداً هیچ کس را مِنَ الْعالَمِینَ (۲۰) از جهانیان.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ اى قوم درروید در زمین مقدس، الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ‏
آنچه خداى شما را نبشت و بهره کرد، وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ و از فرمان بردارى برمگردید به پس باز، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ (۲۱) که بازگردید بروز بترى پس سودمندى زیان‏کاران گردید.
قالُوا یا مُوسى‏ گفتند: یا موسى! إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ در آن زمین قومى‏اند جباران، وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها و ما در آن زمین نشویم، حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها تا آن گه که ایشان بیرون آیند از آن، فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها اگر بیرون آیند از آن، فَإِنَّا داخِلُونَ (۲۲) ما پس در شویم.
قالَ رَجُلانِ دو مرد گفتند: مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ از آن خداى ترسان، أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا که نیکویى کرده بود خداى با ایشان، ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ که اى قوم از در آن زمین بر اهل آن زمین درشوید، فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ که چون شما در شوید از در، فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ شما ایشان را بازمالید و کم آرید، وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا و پشت بخداى باز کنید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۳) اگر گرویدگانید.
قالُوا یا مُوسى‏ جواب دادند که یا موسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما در آن زمین نرویم هرگز، ما دامُوا فِیها تا آن جبّاران در آن زمین باشند، فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ تو رو با خداوند خویش، فَقاتِلا و کشتن کنید با ایشان، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (۲۴) که ما ایدر نشستگانیم.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من! إِنِّی لا أَمْلِکُ من پادشاه نه‏ام، إِلَّا نَفْسِی مگر بر خویشتن، وَ أَخِی و برادر خویش، فَافْرُقْ بَیْنَنا جدایى افکن میان ما، وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۵) و میان این قوم بیرون شدگان از فرمان بردارى.
قالَ گفت خداى: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ آن زمین بر ایشان حرام ساختم، أَرْبَعِینَ سَنَةً چهل سال، یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ تا سامان گم کرده مى‏باشند و راه نیابند بیرون شدن را، فَلا تَأْسَ، پس تو اندوه مبر، عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۶) برین گروه که از طاعت دارى بیرون شدگانند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ پدران خویش و برادران خویش بدوستى مگیرید، إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ اگر ایشان مى‏دوست دارند که کفر بگزینند بر ایمان، وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ و هر که ایشان را بپذیرد بدل و بدوست گیرد از شما که مؤمنان‏اید، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. (۲۳) از بیدادگران است هم چون ایشان.
قُلْ گوى، إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ اگر چنان است که پدران شما و پسران شما، وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ و برادران شما و جفتان شما، وَ عَشِیرَتُکُمْ و خویشاوندان شما، وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها و مالهاى گرد کرده شما، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها و بضاعتى که دارید تجارت را که در آن از کاسدى میترسید، وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و مسکنهاى ساخته که پسندید، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ اگر چنان است که این همه دوست‏تر است بشما، مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ از خدا و رسول وى، وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ و کوشیدن با دشمن وى از بهر وى، فَتَرَبَّصُوا چشم میدارید، حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ تا آن گه که خداى کار خویش آرد و فرمان خویش بسر شما، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۲۴) و خداى پیش برنده و راه نماى کار فاسقان نیست.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ نهمار یارى کرد خداى شما را، فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ در جایگاهها فراوان، وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ روز حنین خوش آمد شما را اول انبوهى شما را، فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً آن انبوهى شما را سود نداشت و بکار نیامد، وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ و تنگ گشت بر شما زمین از تنگ‏دلى و تنگ کارى، بِما رَحُبَتْ زمین بدان فراخى، ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ. (۲۵) آن گه برگشتید بهزیمت پشت بداده.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ آن گه فرو فرستاد خداى آرام آشنایى خویش، عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ بر رسول خویش و برگرویدگان، وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و فرو فرستاد سپاهى از فریشتگان شما نمیدیدید، وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا و عذاب کرد کافران را، وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ. (۲۶) و خود آن بود سزاى کافران.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و پس از آن توبه میدهد خداى، عَلى‏ مَنْ یَشاءُ آن را که میخواهد از ایشان، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۲۷) و خداى آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ مشرکان پلیدند، فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا مبادا که در مسجد حرام آیند بعد ازین سال، وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً و اگر مى‏ترسید از درویشى، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ مگر که خداى شما را بى‏نیاز کند بفضل خویش اگر خواهد، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۲۸) که خداى دانائیست راست‏دان.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ کشتن کنید با ایشان که بنمى‏گروند بیکتایى خداوند و بروز رستاخیز، وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و حرام نمیدارند آنچه حرام کرد خداى و رسول او، وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ و دین اسلام نمیدارند و نمى‏پذیرند، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ از اهل کتاب از جهودان و ترسایان و صابیان، حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ تا آن گه که گزیت دهند از دست خود نقد، وَ هُمْ صاغِرُونَ. (۲۹) و ایشان خوار و کم آمده.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ جهودان گفتند، عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ که عزیز پسر خداست، وَ قالَتِ النَّصارى‏ ترسایان گفتند، الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ که مسیح پسر اوست، ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ این چیز آنست که بزبان میگویند، یُضاهِؤُنَ راست برابر دارند و هم سخن، قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ با کوران که پیش ازیشان بودند، قاتَلَهُمُ اللَّهُ لعنت باد از خداى بر ایشان، أَنَّى یُؤْفَکُونَ. (۳۰)
چون مى‏برگردانند ایشان را جهودان را از حقّ.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ جهودان گرفتند دانشمندان خویش را، وَ رُهْبانَهُمْ و ترسایان راهبان خویش را، أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان را بخدایى گرفتند فرود از خداى، وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و عیسى مریم را هم چنین، وَ ما أُمِرُوا و نه فرمودند ایشان را، إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً مگر که خداى پرستند یگانه یکتا، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۳۱) پاکى وى را از آنچه انباز با وى میخوانند.
یُرِیدُونَ میخواهند، أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ که نور خداى و چراغ او بکشند، بِأَفْواهِهِمْ بباد دهنهاى خویش، یَأْبَى اللَّهُ و ابا میکند خداى، إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ مگر تمام کند نور خود و افروخته دارد چراغ، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ. (۳۲) و هر چند دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ او آنست که بفرستاد رسول خویش را محمد براه نمونى، وَ دِینِ الْحَقِّ و دین راست، لِیُظْهِرَهُ آن را تا آن را زبر دارد و پیروز آرد، عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ بر همه دینهاى دیگر، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. (۳۳) و هر چند که دشوار آید مشرکان را.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ نمى‏بینند که اللَّه چون در مى‏گیرد کار و چون مى‏آفریند آفریده و از نیست هست میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ آن گه باز ایشان را از خاک بیرون آرد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۹) و آن بر خداى آسانست.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ و بنگرید که چون آفرید جهان و جهانیان را ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ پس اللَّه باز فردا بآفرینش پسین خلق را زنده کند إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۰) که اللَّه بر همه چیز توانا است.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ ببخشاید او را که خواهد وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ (۲۱) و با او گرداند شما را.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و شما پیش نشوید ازو، نه در زمین و نه در آسمان، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را فرود از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۲۲) نه خداوندى نه کار سازى نه یارى دهى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداى وَ لِقائِهِ و نشانهاى دیدن او و دیدن پاداش او أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی ایشان‏اند که نومید ماندند از بخشایش من وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۳) و ایشان‏اند که‏ ایشان را است عذابى دردنماى.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند: اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ بکشید او را یا بآتش سوزید او را فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ تا برهانید اللَّه او را از آتش ایشان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۴) درین نشانهایى است آشکارا گروهى را که بگروند.
وَ قالَ گفت: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً آنچه گرفتید از بتان فرود از اللَّه بخدایى مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مهریست میان شما درین جهان ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ پس آن گه روز رستاخیز شما بایشان کافر شوید و ایشان بشما وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و شما بر ایشان نفرینید و ایشان بر شما وَ مَأْواکُمُ النَّارُ و پس آن گه جایگاه شما آتش است وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۵) و شما را فریاد رسى نه و یارى دهى.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ایمان آورد باو لوط وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی گفت من از هر معبودى فرود از اللَّه با اللَّه بریدم و از هر کیشى جز توحید با اللَّه بریدم إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۶) که اللَّه اوست که تواناست داناى فراخ توان راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ و او را اسحاق بخشیدیم و یعقوب وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ و در نژاد او پیغامبرى نهادیم و حکم و دین وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و مزد او باو دادیم درین جهان وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) و در آن جهان از نیکان و شایستگان است.
وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ آن گه که قوم خویش را گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ شما آن کار زشت میکنید ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۲۸) هیچ کس بر شما پیشى نکرد با آن از جهانیان.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شما با مردان میگرائید وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ و راه نسل و فرزند مى‏ببرید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ و در انجمن ناپسندها و ناشایست‏ها میکنید. فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم او او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ عذاب خداى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۲۹) اگر مى راست گویى که پیغامبرى.
قالَ رَبِّ انْصُرْنِی گفت خداوند من یارى ده مرا عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ (۳۰) برین قوم تباه‏کاران.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ چون در آمد فرستادگان ما بر ابراهیم بِالْبُشْرى‏ بشارت دادن او را قالُوا گفتند إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما هلاک خواهیم کرد مردمان این شهر را إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ (۳۱) که مردمان آن بر خویشتن ستمکاران‏اند و گناه ایشان را.
قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً گفت لوط در آن است قالُوا گفتند نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها ما از توبه دانیم که در آن کیست لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۲) آن زن از ایشان بود که مى‏باز بایست ماند با هلاک شدگان.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً و چون فرستادگان ما بلوط آمد سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً رنجه شد او و اندوهگین از قوم خویش وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ گفتند مترس و اندوهگین مباش إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ ما رهاننده توایم و کسان تو مگر زن تو کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۳) آن زن از ایشان بود که از نجات باز ماندند و در میان تباه شدگان بماند.
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى‏ أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما فرو خواهیم آورد بر مردمان این شهر رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابى از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۳۴) بآن تباه‏کارى و بدى که میکردند.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا و آن گه باز گذاشتیم مِنْها از آن آیَةً بَیِّنَةً نشانى روشن لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۳۵) گروهانى را که خرد دارند و عبرت دریابند.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم باهل مدین مرد ایشان شعیب فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم اللَّه را پرستید وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ و از روز پسین بترسید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۳۶) و بگزاف و تباهى در زمین مروید بدکاران.
فَکَذَّبُوهُ دروغ‏زن گرفتند شعیب را فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ زلزله ایشان را فرا گرفت فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۳۷) تا هم در خان و مان خویش فراهم افتادند مرده.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ یاد کن عاد و ثمود را وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَساکِنِهِمْ و شما را پیدا مانده است از خان و مان و نشستگاههاى ایشان چیزى وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست ایشان را کارهاى ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ و ایشان را برگردانید از راه راست وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ (۳۸) گروهى بودند چست‏کار و باریک‏بین و زیرک‏دست.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ و یاد کن قارون را و فرعون را و هامان را وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى‏ بِالْبَیِّناتِ بایشان آمد موسى بپیغامها و نشانهاى روشن فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ گردن کشیدند در زمین وَ ما کانُوا سابِقِینَ (۳۹) پیش نشدند از ما و با ما برنیامدند و با ما نتاوستند.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ همه را بگناه ایشان گرفتیم فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً از ایشان بود که بر ایشان باران سنگ فرو هشتیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و از ایشان بود که بانگ بگرفت ایشان را تا زهره چکید وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ و از ایشان بود که بزمین فرو بردیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا و از ایشان بود که بآب بکشتیم، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیدادگر نبود تا بر ایشان بیداد کند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۴۰) لیکن ایشان بر خود بیداد کردند.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ مثل و سان ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً چون مثل و سان عنکبوت است که خانه گرفت وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ و سست‏تر همه خانه‏ها خانه عنکبوت است که نه گرما باز دارد نه سرما لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) اگر دانندى
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ اللَّه میداند ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ آنچه فرود ازو خداى میخوانند وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۴۲) و او توانا است دانا است.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثل، و سانها مى‏زنیم مردمان را وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (۴۳) و در نیابد آن را مگر دانایان.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اللَّه بیافرید آسمانها و زمینها را ب «کن» و سخن روان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۴۴) در آفرینش آن نشانى روشن است گرویدگان را.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ میخوان آنچه پیغام دادند بتو ازین نامه‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ و بپاى‏دار نماز بهنگام إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ که نماز باز زند از زشتى و ناپسند وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و یاد اللَّه بزرگست و مه است از یاد رهى او را وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (۴۵) و اللَّه میداند آنچه میکنند.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ و پیکار مکنید، با اهل کتاب گزیت پذیرفته‏اند إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بوفا کردن ایشان را إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ لکن با اهل شرک میکاوید و جنگ مى‏پیوندید وَ قُولُوا و گوئید آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ بگرویدیم بآنچه فرو فرستادند بر ما و آنچه فرو فرستادند بر شما وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ و خداوند ما و خداوند شما یکیست وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۴۶) و ما او را گردن نهادگانیم.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ و هم چنان بر تو قرآن فرو فرستادیم فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم باین قرآن گرویده‏اند وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و از اینان هم کس است که گرویده است بآن وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ (۴۷) و باز ننشیند از پذیرفتن سخن ما مگر ناگرویدگان.
قدسی مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱۳
شراری که شمعش ازان یافت تاب
بود سنگ چخماق آن آفتاب
طلبکار حاجات، دلبسته‌اش
بهار مناجات، گلدسته‌اش
ز بالایش اندیشه کوته‌کمند
بود بیت معمور بختش بلند
بود خطبه شاه تا درخورش
ز بال ملایک سزد منبرش
چه والاست قدرش که بالای آن
بود خطبه بر نام شاه جهان
حرم زان سبب قبله شد، کز نخست
به این مسجد اخلاص بودش درست
ز وصفش به بیت‌المقدس رهی‌ست
که هر بیت، بنیاد بیت‌اللّهی‌ست
اجابت زند بر عبادت نیاز
خوش آن کس که اینجا گزارد نماز
به ابروی محراب اشارت نمای
که وقت نمازست، از در درآی
توان کرد بر منبرش جان سپند
کزان نام شاه جهان شد بلند
ازان منبرش سر به گردون رساند
که جاوید در خطبه شاه ماند
ز آواز قرآن شده هوش‌ها
ز تسبیح و تهلیل پر، گوش‌ها
چنان خلق را سوی خود خوانده است
که محرابش ابرو نجنبانده است
چراغش گل باغ ایمن بود
که روشن ز دل‌های روشن بود
به تکلیف مردم برای نماز
درش چون در توبه پیوسته باز
چو خواهد کند خامه وصفش بیان
ز تسنیم و کوثر بشوید زبان
لب حوضش از آب زمزم ترست
ز محراب، با کعبه در بر درست
ز عمّان حوضش ز بس آب و تاب
لآلی برآید به جای حباب
زلالش ز هر موجه‌ای بی‌دریغ
به قطع تعلق کشیده‌ست تیغ
لب رستگاران ز آبش ترست
مگر منبعش چشمه کوثرست؟
شنیدم ز خاصان فرخنده فال
که پیش از جلوس ابد اتصال
شهنشاه دین‌پرور دین‌پناه
فلک قدر، شاه جهان پادشاه
پناه امم، صاحب تخت و تاج
که دارد شریعت به عهدش رواج
پس از فتح رانا، به صد عزّ و جاه
به دولت در اجمیر زد بارگاه
به طوف مزار حقایق شعار
معین جهان خواجه روزگار
حقایق‌پناه و معارف‌مآب
که دادش فلک، قطب عالم خطاب
کمر بست چست و قدم درنهاد
نه از راه رسم، از ره اعتقاد
چو عشاق، خود را به جانان رساند
طریق زیارت به پایان رساند
در آن روضه پاک، مسجد نبود
دلش را تمنای مسجد فزود
خداوند را با خدا شد قرار
که ماند ازو مسجدی یادگار
بسی برنیامد ز دور فلک
که آن قبله‌گاه ملوک و ملک
برآمد بر اورنگ شاهنشهی
ز لطف الهی به فرماندهی
به توفیق حق شد چو کارش به کام
بنا کرد این مسجد و شد تمام
به فرموده سایه کردگار
چو کرد این بنا را قضا استوار
بنایی چو بنیاد عشق استوار
چو عهد وفاپیشگان پایدار
نوشتند تاریخش اهل یقین
بنای شهنشاه روی زمین
***
به ملک دگر، خاطرم شاد نیست
بهشتی به از اکبرآباد نیست
درین گلشن عیش و دار سرور
به هر گوشه‌ای، جوش غلمان و حور
ز سبزان شیرین‌شمایل مپرس
لب پرنمک بین و از دل مپرس
چو سنبل همه مویشان پیچ‌پیچ
کمر هیچ و دل‌ها گرفتار هیچ
شکرخنده عام و دهن ناپدید
جهانی نمک، بی‌نمکدان که دید؟
دهن هیچ و در هیچ هم صد سخن
همین در میان گفتگوی دهن
به مو رُفته از چشم امّید خواب
ز دل‌ها به تاب کمر برده تاب
ندارم به جز حرف سبزان هوس
سخن سبز کردن همین است و بس
***
ندانم چه ترتیب کردند و فن
که فانوس را آب شد پیرهن
فروزان چراغ از پی آبشار
بود لوح سیمین که شد آشکار
ز عکس چراغان بود سطح آب
سپهری که باشد پر از آفتاب
ز عکس چراغان به دریا حباب
بلورین‌قدح بود و گلگون‌شراب
چراغان ز آب آتش انگیخته
زر و سیم با هم برآمیخته
نظر کن به فواره این حریم
اگر بید مجنون ندیدی ز سیم
بود بخت فواره‌اش ارجمند
در افشاندن سیم، دستش بلند
بلندست فواره را دست ازان
که بخشد به سیاره سیم روان
ندانم چه نیرنگ فواره ساخت
که در آستین سیم ساعد گداخت
در افشاندن سیم، دستش کریم
وز آن، صفحه چرخ، افشان سیم
ز رخسار گردون فرو شست گرد
که بودش سر شستن لاجورد
بود سرو فواره‌اش سیم‌تن
ببین تا چه باشد گل این چمن
چو خورشید، بر طرف جو پادشاه
سراسر رو کوچه صبح‌گاه
***
رفیقی که هرگز نورزد نفاق
کتاب است در زیر این نُه رواق
ز هر لفظم آید به گوش این خطاب
که باشد در گنج معنی، کتاب
غنیمت شمار این‌چنین دوستی
که دید اینقدر مغز در پوستی؟
کتاب است سرمایه آدمی
کتاب است پیرایه خرمی
گرت کس نباشد مکن اضطراب
غم بی‌کسی شوید از دل، کتاب
ز لوح قدر نیست یک نقطه کم
قدم کرده سر تا به پایش قلم
حقیقت‌شناسی بود با کمال
که لفظش بود قال و معنیش حال
نگوید سخن با همه قال و قیل
خموشی بود بر کمالش دلیل
سطورش پی ربط هر داستان
به هم متفق چون صف راستان
دل نکته‌سنجان بود دوستش
که مغز معانی‌ست در پوستش
ز حرفش جهانی پر و خود خموش
همین است آثار ارباب هوش
ز سرلوح، تاج زرش بر سر است
به ملک سخن، خسرو دیگرست
چو در خدمتش خامه بندد کمر
شود چون سیاهی روان مشک تر
سخن‌ور ز طرز کلامش خجل
قلم بسته بر حرفش از نقطه دل
نوای طرب می‌زند الفتش
کدورت ز دل می‌برد صحبتش
ورق‌هاش چون دلبران چگل
به خال و خط از عالمی برده دل
پی ربطش اوراق، هر یک سری
نهاده به پای ز خود برتری
به رویش نظر کرد هر چند کار
چو پرگار بر خط فتادش گذار
پر از علم هر صفحه‌ای سینه‌ای‌ست
ز هر سطر، مفتاح گنجینه‌ای‌ست
غیوری که سوی فلک دیده دیر
گه دیدنش افکند سر به زیر
سراپایش از لفظ و معنی‌ست پر
صدف‌وار پهلوی هم چیده دُر
خرد راست هر صفحه‌اش در نظر
محیطی لبالب ز لولوی تر
کند سحرها آشکار از دو کف
جهانی گهر جمع در یک صدف
به هم لفظ و معنی چو شیر و شکر
غریبان و مربوط با یکدگر
چرا آسمانش نخواند کسی؟
که زیر و زبر کرده دارد بسی
کشیده بسی سرزنش از قلم
کزو واکشیده‌ست چندین رقم
نگاری بود پر ز نقش و نگار
به رغبت کشندش ازان در کنار
ندارد زبان، لیک هر حرف آن
کلیدی بود بهر قفل زبان
سخن‌دوستی بین که در انجمن
سخن چیند اما نگوید سخن
ز نقد سخن داده وجه بیان
وفا کرده دخلش به خرج زبان
انیس خلایق به سرّ و علن
مددکار هر کس به وقت سخن
گهی در کنار سخن‌آگهان
گهی بر سر دست شاهنشهان
محیط سخن وز سخن بی‌خبر
صدف‌وار غافل ز قدر گهر
به جز خال و خط نیست اندیشه‌اش
مخطّط‌پرستی بود پیشه‌اش
به هر نوسوادی چو دیرینگان
خبر داده از حال پیشینگان
به ضبط سخن شهره در روزگار
برآورده حفظش ز نسیان دمار
سخن آنچنان در وی افشرده پای
که از نقل‌کردن نجنبد ز جای
ز افتادگی صفحه‌اش محترم
همه رو پر از نقش پای قلم
کند از زبان قلم گفتگوی
رود از رگ خامه آبش به جوی
چه نیرنگ‌سازی بود کز فسون
ز کان شبه گوهر آرد برون
ورق‌هاش همچون زبان در دهن
کمالی ندارد به غیر از سخن
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۵۶ - خلیل طالقانی قُدِّسَ سِرُّه
از افاضل روزگار و از عرفای والامقدار بوده. خدمت بسیاری از مشایخ طبقهٔ صوفیه را نموده. در سنهٔ خمسین در اصفهان زاویه نشین گردید و سی سال به انزوا گذرانید. اوقات خود را تبعیض کرده، سهمی را به ذکر و فکر و عبادات و ریاضات مشغول نموده و سهمی را مصروف کتابت کتب علمیه و در نهایت حسن خط قریب به هفتاد جلد کتاب به خط خود بر طلبهٔ علوم وقف فرموده. رسالهٔ زاد السبیل در آداب السّلوک و رساله در علم مناظر و مرایا نوشته و متن کافیه ابن حاجب را در کمال بلاغت به فارسی منظوم فرموده، غرض، از کاملین بود و این رباعی از اوست:
ای شوخ بیا در دل درویش نشین
ای کان نمک بر جگر ریش نشین
در هجر تو دامنم گلستان شده است
یک دم به کنار کشتهٔ خویش نشین
نجم‌الدین رازی : باب پنجم
خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد
پرداخته شد این کتاب مشحون بحقایق علوم مکنون بتوفیق و تأیید خداوند بیچون و فیض فضل قادر کن فیکون و فر دولت میمون و یمن همت همایون پادشاه دین پرور وسلطان عدل‌گستر خسرو کیخسرو روش کیقباد قباد نهاد اعلی الله فی‌الدارین اعلام دولته و نشر فی‌الخافقین جناح سلطنته بر دست منشی این معانی و مشید این مبانی الفقیر الی‌الله ابوبکر عبدالله بن محمدبن شاهاور الاسدی الرازی روز دوشنبه اول ماه مبارک رجب ماه خدای عظم‌الله برکته و بارک علینا هلاکه و بدره سال بر ششصد وبیست از هجرت بمحروسه سیواس حرسها الله تعالی.
امید بعنایت بی‌علت و عاطفت حضرت جلت چنان است که بدین توسل و تقرب ماجور بود نه مجبور و این کتاب در حضرت سلطنت منظور باشد نه مهجور. چه این گنج حقایق را سرسری مطالعه نتوان کرد و بعمرهای درزا بر رموز و دقایق آن اطلاع نتوان یافت. و هر چند این معانی غیبی را ازین روشن‌تر و مبرهن‌تر همانا در سلک بیان نتوان کشید ولیکن حل بعضی از مشکلات از رموز و اشارات که زبان مرغان را ماندهم سلیمان وشی تواند کرد. چنانک این ضعیف گوید.
هر دل نکشد بار بیان سخنم
هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
زین گونه معما که زبان سخن است
هم من دانم که ترجمان سخنم
و اماآنچ ملتمس این ضعیف است در اتمام این خدمت از ان حضرت آسمان رفعت نه مال وجاه دنیاوی است. با آنک بچنین واقعه هایل و مصیبت عام حاشا عن حضره السلطنه از وطن بغربت افتاده است و از مسرت بکربت و از کثرت بقلت و از جمعیت بتفرقت و نگویم از عزت بمذلت که عزت فقر هرگز روی ذلت نبیند و فقر و فخر همزادند که «الفقر فخری».
الله یعلم و الایام تعرفنا
انا کرام و لکنا مفالیس
اما ملتمس و مأمول آن است که در اوقات خلوات و ساعات فراغات بدست نیاز و کلید اخلاص در این خزانه خانه اسرار الهی که پر نقود مواهب نامتناهی است میگشاید و سر درجهای ابواب و فصول آن که پر جواهر ثمین حقایق و اصول است برمیاندازد و بدیده بصیرت از سر خلوص عقیدت غرر در آن را مطالعه میفرماید و زکوه آن را بعامل اعمال و وکیل استعمال میرساند تا بر مستحقان روحانی و جسمانی که مصارف زکوه و اصناف صدقه‌اند صرف میکند. تا آنچ این بیچاره بچندین موضع در قلم آورده است که پادشاه دین‌پرور و سلطان عدل‌گستر جهان و جهانیان را محقق شود و فواید آن بجملگی عالم و عالمیان برسد واین معنی و سیلتی شگرف باشد این ضعیف را در حضرت سلطان حقیقی بندامت و خجالت مأخوذ و معاتب و معاقب نگردد؛ ان‌شاء الله تعالی.
شها توقعم از خدمتی چنین کردن
نه جبه بود و نه دستار و طیلسان وردا
نه جاه و منصب و نه احتشام بود و قبول
نه مال و نعمت و ثروت نه حرمت دنیا
نه نیز شیر و می و انگبین نه میوه و باغ
نه خلد و حور و قصور و نه سایه طوبی
بلی دو چیز تمنای داعیت بودست
که باز حاصل هر دو همی شود بیکی
یکی تمتع شاه جهان که دایم باد
دوم بیان مقامات و کشف دین هدی
که تا بدین دو وسیلت رسم بمقعد صدق
که هست مقصد و مقصود حضرت مولی
اگر زکوه دهد شه بعامل اعمال
ازین خزانه شوم سرخ روی در عقبی
غرامتی نکشم زانچ در قلم آمد
خجالتی نبرم زانچ کرده‌ام آنها
ادیب صابر ازین باب ای شه عالم
چه سخت خوب یکی بیت میکند انشا
«بصد قصیده ترا خوانده‌ام کریم و رحیم
چنان مکن که خجل گردم اندرین دعوی»
شها هزار مجلد کتاب باید چنین
برای حضرت تو ساخت ازین معنی
سزد از عاطفت پادشاهانه که این تحفه درویشانه بعین الرضا ملحوظ و محفوظ گرداند و برزلات قدم مخلصانه و هفوات قلم دعاگویانه رقم عفو ملوکانه کشد و آن را از جمله «کلام العشاق یطوی و لایروی» داند. ختم کتاب از برای مبارکی بر دعای منظوم کرده‌اید تا «ختامه مسک» باشد
یا رب تو مرین سایه یزدانی را
بگذار بدین جهان جهانبانی را
اندر کنف عاطفت خویشش دار
این حامی بیضه مسلمانی را
والحمدلله رب العالمین و صلی‌الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - توصیف کتابی که سیفا فرستاده
رسید از حضرت سیفا کتابی
کتابی نه که بحری پرگهر بود
کتابی نه که پر ماه آسمانی
که در وی هر شکن کق قمر بود
پی عرض رموز آشنایی
ز هر حرفش سطرلاب دگر بود
کتابی نه همایون‌فر همایی
که عنقای وفایش زیر پر بود
نظر بر پای هر حرفش چو مستان
فتاده مست وز خود بی‌خبر بود
نیارستم به پایش دیده مالید
ز بس در هر مژه جوش نظر بود
گلی بر شاخسار لفظ و معنی
ز داغ سینه ما تازه‌تر بود
گمان بردم که از گلزار لطف‌ست
چو بوییدم ز گلزار دگر بود
به خط عنبرین دوست می‌ماند
چو در جانش کشیدم نیشتر بود
هر آن بادی کز آن گلزار می‌جست
ز باد صبحدم گستاخ‌تر بود
به جان عقل یعنی خاک پایت
که جان بی‌نور رایت مختصر بود
به خاک پای غم یعنی سر من
که سر بی خاک پایت دردسر بود
در آتش خانه فکرم کزین بیش
هزاران شعله با ریگ شرر بود
ز دی ماه فراق افسرد چندان
که گویی طبع آتش سرد و تر بود
ازین آتش که کلکت بر من افشاند
مرا هم چشمه چشمه در جگر بود
ولی هرگز هوای جلوه گستاخ
نکرد آنجا که هوشت را گذر بود
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۳ - فصل
و بباید دانست که این کتاب و لغت پهلوی بوده است و تا به روزگار امیر اجل عالم عادل، ناصرالدین ابو محمد نوح بن نصر السامانی – انار الله برهانه – هیچ کس ترجمه نکرده بود. امیر عالم نوح بن نصر فرمان داد خواجه عمید ابوالفوارس فناروزی را تا به زبان پارسی ترجمه کند و تفاوت و اختلالی که بدو راه یافته بود بردارد و درست و راست کند به تاریخ سنه تسع و ثلثین و ثلثمائه‌ (۳۳۹). خواجه عمید ابوالفوراس رنج برگرفت و خاطر در کار آورد و این کتاب را به عبارت دری پرداخت. اما عبارت عظیم نازل بود و از تزیین و تحلی عاری و عاطل و با آنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوق و تصنع بود، هیچ مشاطه این عروس را نیاراسته بود و در میدان فصاحت، مرکب عبارت نرانده و آن کلم حکم و ابکار و عذاری را حله نساخته بود و حیله نپرداخته و نزدیک بود که از صحایف ایام، تمام مدروس گردد و از حواشی روزگار بیکار محو شود و اکنون به فر دولت قاهره احیا پذیرفت و از سر طروات و رونق گرفت.
عرایس غید فمن ناهد
تروق و من کاعب معصر
نظام من السحر الفاظه
تغص من الدر و الجواهر
و هر چند من بنده را قدرت و استقلال و مکنت و استظهار آن نبود که در چنین معرکه اقدام نمایم و در چنین مهلکه اقتحام کنم و خود را در معرض صلف نهم و در لباس فضل جلوه دهم، اما سعادت ندا می کرد و کرم عمیم پادشاه استدعا می فرمود:
فعم صباحا لقد هیجت لی شجنا
واردد تحیتنا انا محیوکا
و می فرمود که همای همت و سیمرغ سعادت ما ظل عنایت بر تو می گسترد و آفتاب اقبال و کواکب سعود ما شعاع عواطف و آثار لواطف بر تو نثار می کنند و می گویند:
بای حکم زمان صرت متخذا
ریم الفلا بدلا من ریم اهلیکا
پس بنده دولت قاهره – شید الله ارکانها و ثبت بنیانها- با وسعت دل و فسحت امل، این مهم را تلقی نمود و آن خراید را که از حلی براعت عاطل بودند واز حله بلاغت عاری، لباس الفاظ در پوشانیده و پیرایه معانی بربست و رجای محکم و ثقت مستحکم است به فضل پادشاه روی زمین- اعز الله انصاره- که این مخدره عقل را از تشریف ملاحظت و نظر مطالعت، حظی تمام ارزانی دارد و به فر قبول حضرت، منظور و مقبول عالمیان شود و ردای فخر و طراز عز و کسوت مجد او ابد الدهر خلق و کهنه نشود و منزلت رفیع و درجت منیف و رتبت سنی او انحطاط و انحدار نپذیرد و تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد، آثار انوار او از حواشی ایام مندرس نگردد و جلال قبول او در ظلال عزل نیفتد. ایزد تعالی تاریخ این دولت را فهرست معالی ایام گرداناد و صیت او که چون روز بر بسیط زمین رونده است، بر بساط زمان پاینده داراد. انه القادر علی ذلک و الموفق له.