عبارات مورد جستجو در ۴۷۶ گوهر پیدا شد:
جامی : دفتر اول
بخش ۶۷ - در وسوسه نماز و نیت برای کسب جمعیت
سوی وسواس او گراید دیو
همچو خون در رگش درآید ریو
گه بگوید نویت پی در پی
گه به لاحول سازد آن را طی
گه کند پست و گه بلند آهنگ
گه گزیند شتاب و گاه درنگ
گاه تا دوش ها برآرد دست
گه به پهلو فرو گذارد دست
گاه سر گاه ریش جنباند
گه چپ و راست رو بگرداند
کرد ورد نماز امام تمام
وان موسوس هنوز در احرام
خلق حیران که در چه کار است این
دیو خرم که یار غار است این
می کند از تکرر نیت
قصد کسب حضور جمعیت
لیک این معنی است بس مشکل
به یکی لحظه کی شود حاصل
کاش این فکر پیش ازین کردی
غم این کار پیش ازاین خوردی
هر که در خانه کرد خر تیمار
برد آسان به سوی منزل بار
وان که جو در سر بیابان داد
بارش آخر به پشت خویش نهاد
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۱۵ - تنگ شدن کار بر سلامان از ملامت بسیار و گریختن با ابسال
هر کجا از عشق جانی در هم است
محنت اندر محنت و غم در غم است
خاصه عشقی که‌ش ملامت یار شد
گفت و گوی ناصحان بسیار شد
از ملامت سخت گردد کار عشق
وز ملامت شد فزون تیمار عشق
بی‌ملامت عشق ، جان‌پروردن است
چون ملامت یار شد خون خوردن است
چون سلامان آن ملامت‌ها شنید
جان شیرینش ز غم بر لب رسید
مهر ابسال از درون او نکند
لیک شوری در درون او فکند
جانش از تیر ملامت ریش گشت
در دل اندوهی که بودش بیش گشت
می‌بکاهد از ملامت جان مرد
صبر بر وی کی بود امکان مرد؟
می‌توان یک زخم خورد از تیغ تیز
چون پیاپی شد، چه چاره جز گریز؟
روزها اندیشه کاری پیشه کرد
بارها در کار خویش اندیشه کرد
با هزار اندیشه در تدبیر کار
یافت کارش بر فرار آخر قرار
کرد خاطر از وطن پرداخته
محملی از بهر رفتن ساخته
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۰
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوکر
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۳
که تنگ و آذرم دارد و مرد بدسلب است
پسرش باز فضولست و مرد وسواسا
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
هر کس که در آن قامت موزون نگرد
او را بقیاس خویش کوته شمرد
چون روز نشاط و طرب ماست قدت
کوتاه نماید چو بشادی گذرد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۴
ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خودباش بهر درد دلی محرم خویش
تنها بنشین و خود همی خور غم خویش
ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۷ - وله ایضا
ندانم چه افتاد مال ترا
که چون خاطرت در پراکندگیست
به دیناری از وی صلت می کنی
پدیدست کت آخر زندگسیت
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹۵ - وله ایضا
پسر زر دوز آن کندۀ شوخ
آن ز عشق در می زر مرده
سخت خشمست ولی سست گذار
آتشین شکل ولی افسرده
زیر بالایی چون سوزن خویش
سرنگونسار به..... دربرده
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۶۶
ای ترک چرا چهره برافروخته ای
خود از همه چیز کینه اندوخته ای
این تنگ فرو گرفتنت بر مردم
مانا که ز چشم خویش آموخته ای
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۱۲ - یار عهد جوانی
به عهد جوانی چنان بودمی
که از سایه خود رمان بودمی
ملول از خود و از همه کس نفور
به اندوه نزدیک از انبوه دور
چنان فکرم از خویشتن می‌ربود
که آسایش از خواب و خوردم نبود
به سودا چنان مشتغل بودمی
که بی‌بهره از آب و گل بودمی
چو فرهاد شوریده در کوه و دشت
بسی گشته‌ام بشنو این سرگذشت
چه می‌گویم ار بازیابی رموز
نرفت از سرم شورِ شیرین هنوز
زمانی نبودم ز می ناگزیر
که هم پای مردست و هم دستگیر
مددگارِ فکر شبان روز من
نمودار طبع نوآموز من
چو بار موافق ندیدم چو می
شب و روز خالی نبودم ز وی
چنان با خودش هم نفس کردمی
که بی او نفس برنیاوردمی
چنان با دم من دمش در گرفت
که ملک وجودم مسخر گرفت
ولیکن به بیداد در ملک من
تصرّف نیارست کرد اهرِمن
چنانش به انصاف میداشتی
که بیگانه در ملک نگذاشتی
چو بیرون نشد حکمش از اعتدال
طبیعت به تدریج کرد احتمال
ازین پیشم این بیت اوراد بود
که بر بادم از طبع وقّاد بود
مرا راح روح اللهی دیگرست
که روحم ازو بوده در پیکرست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
عالِم که به جاهلش سوال است و جواب
پیوسته به جهل یابد از خلق، خطاب
هرچند، کس آرمیده باشد، عکسش
آید به نظر مضطرب از جنبش آب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
درد از طفلی لازمه هر فردست
نتوان گفتن کس به جهان بی‌دردست
در زیر فلک، شکسته رنگی عام است
هر سبزه که زیر سنگ روید، زردست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
کوچک خرد ار چه زود عاشق نشود
تا جان به تنش بود، پی عشق بود
هرچند که نام نان نداند طفلی
آن نیست که نان خوردنش از یاد رود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۲
شمعی تو، ولی ز انجمن پرهیزی
جانی و ز صحبت بدن پرهیزی
من با تو یکیّ و تو ز من پرهیزی
من بعد مگر ز خویشتن پرهیزی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۰
خوش در پی عقل و هوش افراختنی
هموراه به فکر خام پرداختنی
از شاخ بریده و گل چیده چو طفل
پیوسته خراب گلستان ساختنی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۷
تقریر ز حالی که نداری چه کنی
آهنگ خیالی که نداری چه کنی
در هر محفل، با عدم استعداد
اظهار کمالی که نداری چه کنی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴۷
از کس نبود هراس در تنهایی
امن است دلم ز پاس در تنهایی
از خلق کناره‌گیرم اما چه کنم
چون جمع شود حواس در تنهایی
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۷
الهی هر کس بر چیزی است و من ندانم بر چه ام، بیمم آنست که کی دانسته شود که من کیم ؟
کمال خجندی : کمال خجندی
مثنوی
به امعانی تبریزی یکی گفت
چو از شوق برادر شب نمی خفت
که چون در گل بماندی زاشتیاقش
چگونه می کشی بار فراقش
بدو گفت ای رفیق غمگسارم
چرائی بی خبر از کار و بارم
چنین بینی که پیش روی من هست
نمی بینی که از پنجه، شصت من هست
خری کو شست من برگیرد آسان
ز شست و پنج من نبود هراسان