عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۸
چند گویی که زحمتت کردم
تا نگردی ز من گران گران
به سر تو که دوستر دارم
زحمت تو ز رحمت دگران
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۴
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۸
پسران فلان سه بدبختند
که چهارم نزاد مادرشان
این بدست آن بتر به نام ایزد
وان بتر تر که خاک بر سرشان
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
با موزه به آب در دویدی به نخست
تا خرمن من به باد بردادی چست
چون تیز شد آتش دلم گشتی سست
خاکش بر سر که او نه خاک در تست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست
یا از تو مرا چه درد روزافزونست
پیداست چو روز نزد هرکس که مرا
با این لب خندان چه دل پر خونست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
پای تو اگرچه در وفا محکم نیست
در دست تو یک درد مرا مرهم نیست
با این همه از غمت گزیرم هم نیست
دل بی‌غم دار کز تو دل بی‌غم نیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت
آخر ز وفاش باز نتوانی داشت
هرچند ز تو به جز جفا حاصل نیست
من تخم وفاداری تو خواهم کاشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
چون آتش سودای تو جز دود نداشت
مسکین دل من امید بهبود نداشت
در جستن وصل تو بسی کوشیدم
چون بخت نبود کوششم سود نداشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲
گر دوست مرا به کام دشمن دارد
یا خسته دل و سوخته خرمن دارد
گو دار کزین جفا فراوان بیش است
آن منت غم که بر دل من دارد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
دل گرچه غمت ز جان نهان می‌دارد
اشکم همه خرده در میان می‌دارد
جان بی‌تو کنون فراق تن می‌طلبید
دل بی‌تو کنون ماتم جان می‌دارد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
با آنکه غم عشق تو از من جان برد
وان جان به هزار درد بی‌درمان برد
تا دسترسی بود مرا در غم تو
انگشت به هیچ شادیی نتوان برد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاند
ننشست که تا به روز هجرم ننشاند
گویی که اگر چنین بمانی چه کنم
دل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
دل درخور صحبت دل‌افروز نبود
زان بر من مستمند دلسوز نبود
زان شب که برفت و گفت خوش‌باد شبت
هرگز شب محنت مرا روز نبود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۳
یک شب مه گردون به رخت می‌نگرید
وز اشک ز دیده خون دل می‌بارید
یک قطره از آن بر رخ زیبات چکید
وان خال بدان خوشی از آن گشت پدید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۶
زان پس که وصال روی در پرده کشید
واندوه فراق پرده بر من بدرید
گفتم که مگر توانمش دید به خواب
خود خواب همی به خواب نتوانم دید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۷
وصل تو که از سنگ برون می‌آید
در کوکبهٔ خیال چون می‌آید
با هجر همی‌گوید ازین رنگرزی
من می‌دانم که بوی خون می‌آید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
از آرزوی خیال تو روز دراز
در بند شبم با دل پر درد و نیاز
وز بی‌خوابی همه شب ای شمع طراز
می‌گویم کی بود که روز آید باز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۱
در منزل آبگینه هنگام درنگ
چون بی‌تو دل شکسته را دیدم تنگ
گفتم که چگونه‌ای دلا گفت مپرس
چونانک در آبگینه اندازی سنگ
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۲
هر مرحله‌ای که رخت برداشته‌ام
از خون جگر مرحله تر داشته‌ام
از تو خبر وصل مبادم هرگز
گر بی‌تو ز خویشتن خبر داشته‌ام
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۵
من غره به گفتار محال تو شدم
زان روی سزای گوشمال تو شدم
وین طرفه که آزمود صد بار ترا
هم باز به عشوه در جوال تو شدم