عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۲
جام بی می کی دهد ذوق ای پسر
تا نگردد جام با می متحد
ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای
نوش می فرما و می گو رب زد
گرم باش و آتشی خوش برفروز
تا نگردی هم چو آب منجمد
لیس فی الدارین غیری یا حبیب
لیس مثلی کیف ضدی این و ند
نعمت الله در همه عالم یکیست
لاتجد مثلی و مثلی لاتجد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۳
آفتابی تو و ما سایهٔ تو
احولست آنکه یکی را به دو دید
روی او نور هم از روی تو یافت
چشم تو سرمه به چشم تو کشید
این چنین خوش سخن مستانه
در خرابات که گفت و که شنید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۴
شهرتی یافته است می گویند
نعمت الله را خدا بخشید
ما از او غیر او نمی جستیم
آشنا دید و خویش را بخشید
دُردی درد دل بسی خوردیم
لاجرم این چنین دوا بخشید
ما چو فانی شدیم در ره عشق
جاودان منصب بقا بخشید
می میخانه را به ما پیمود
خوش نوائی به بینوا بخشید
سیدم چون شفیع خود کردم
نعمت الله را به ما بخشید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۶
کار عالم به پختگی باشد
شیخ ما بین که خام می‌گردد
جل سیاهی که دل سیاه کند
گرد عبدالسلام می‌گردد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۷
هر چه می‌خواست آنچنان گردید
هر چه می‌خواهد آنچنان گردد
سلطنت بین که حضرت سلطان
مونس جان عاشقان گردد
علم ذوقی خوشی بیفزاید
آن معانی اگر بیان گردد
هر که دکان خویش کرد خراب
فارغ از سود و از زیان گردد
این عجائب نگر که از همه او
بر کنار است و بر میان گردد
با همه در لباس تا که چنین
محرم راز این و آن گردد
بنده‌ای را به لطف بنوازد
از کرم سید زمان گردد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۸
پیوسته شکسته باش چون ما
کو کار شکستگان برآرد
مائیم و دلی شکسته چون یار
پیوسته شکسته دوست دارد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۱
هر که او نقص دیگری گوید
شک ندارم که نقص او باشد
نقص مردم مگو که نیکو نیست
نقص آدم کجا نکو باشد
گر سراپای او فرو باشی
لطف او بر سرت فرو باشد
ور محب لقای او باشی
او محب لقای تو باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۲
جان جاهل به مرغکی ماند
که گرفتار در قفس باشد
حاصل عمر آنچنان مرغی
شک ندارم که یک نفس باشد
روشن از آفتاب خواهد بود
هر که چون ماه مقتبس باشد
این چنین روح پاک قدسی من
حیف باشد که در قفس باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۴
ساقی باید که می ببخشد
رندی باید که می بنوشد
تشریف شریف می دهد شاه
عبدی باید که آن بپوشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۶
آنکه حق را به خویشتن بیند
عارفان عارفش نمی‌دانند
وانکه او را به او مشاهده کرد
عارف است او و عارفش خوانند
پادشاها ملازمان درت
به یقینم که نیک نپسندند
که دو سه ترکمان بی‌ سر و پا
این چنین راه مک دربندند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۰
آفتابی تو و ما سایهٔ تو
احول است آن یکی را به دو دید
روی تو نور هم از روی تو یافت
چشم تو سرمه ز چشم تو کشید
این چنین خوش سخنی مستانه
در خرابات که گفت و که شنید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۱
در آینهٔ وجود حادث
انوار قدیم می توان دید
بر لوح ضمیر هر حقیری
اسرار عظیم می توان دید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۲
دل جام جهان نمای عشق است
بنگر که به تو تو را نماید
مجموع تجلّی الهی
در جام جهان ‌نما نماید
در هر چه نظر کنیم واللّه
نور رخ او به ما نماید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۳
صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت
چشمت به هفت پرده و سه آب در نظر
بگشای چشم و دل که ببینی جمال او
او نور چشم تو است و تو از خویش بی خبر
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۴
در حقیقت یکی عدد نبود
گر شماری یکی هزار هزار
باطنش را نگر که جمله یکی است
گر چه در ظاهر است این تکرار
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۵
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمود باز
از جمال خویش رخساری دگر
خود یک است اصل عدد از بهر آنک
تا بود هر دم گرفتاری دگر
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۷
گرد ملک عدم چه می‌گردی
تختگاه مرا به دست آور
این سرا و آن سرا به مردم بخش
دولت دو سرا به دست آور
نعمت این و آن چه می‌جوئی
نعمت‌اللّه را به دست آور
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۸
التفاتی به غیر او نکنی
گر چه باشد بهشت و حور و قصور
این سخن را ز من قبول کنی
گر نمازی گزاردی به حضور
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۱
خلق حسن باشدش هر که حسینی بود
هر که حسینی بود خلق حسن باشدش
میل به من باشدش هر که شناسد مرا
هر که شناسد مرا میل به من باشدش
نیک سخن باشدش هرکه لسان ویست
هر که لسان ویست نیک سخن باشدش
گر غم زن باشدش مرد نباشد تمام
مرد نباشد تمام گر غم زن باشدش
طرف چمن باشدش هر که بود سروناز
هرکه بود سروناز طرف چمن باشدش
حسن حسن باشدش سید سرمست ما
سید سرمست ما حُسن حسن باشدش
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۲
بنمود جمال او به خوابم
گفتم باشد مگر جمالش
بیدار شدم ز خواب مستی
نه نقش بماند نه خیالش
نه من ماندم نه غیر او هم
او ماند و کمال پر کمالش
از ما اثری نماند با ما
با او نبود کسی مجالش
دریاب به ذوق نعمت الله
این دولت و مال لایزالش