عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۷
ای که در هجرت شکیبایی ز دل ها میرود
هیچ میدانی که بی رویت چه بر ما میرود
تا صبا را در گلستان دیده ام آسوده ام
زان که در کویت ندارد ره که آن جا میرود
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۸
از تحمل های من بر من تغافل می کند
هرچه با من می کند صبر و تحمل می کند
دل درون سینه بهر داغ دارم باغبان
خدمت گلبن برای حاطر گل می کند
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۹
نگویم حال خود از حال من گوبی خبر باشد
به بی دردان بیان درد دل درد دگر باشد
به محض این که گفتی خواهمت کشتن، مرا کشتی
دروغ ست این که کشتن دیگر و گردن دگر باشد
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۰
در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید
برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید
شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم
شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۲
چون خون خورم بناله، میلم زیاده باشد
بی نغمه خوش نباشد، جایی که باده باشد
از دست دل بناخن کندم تمام سینه
چون خانه ای که در وی آتش فتاده باشد
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۳
عمریست که دل راه به دلدار ندارد
بار از دلم و دل خبر از یار ندارد
امروز کسی در پی دلجویی من نیست
این شیشه شکسته است خریدار ندارد
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۴
بس که بر دیوار و در هر لحظه افتد عکس داغ
شب که شد در خانه ام صد جای می سوزد چراغ
داغ میکردم چو خون از داغ دل میریزدم
داغ گردد می کشی کش می بریزد از ایاغ
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
بی تو من هرجا که یک ساعت نشیمن کرده ام
ناله خیزد سال ها از بس که شیون کرده ام
دامنم باید فشاند از دل چو دیدم روی او
زان دل صد پاره ی خود را به دامن کرده ام
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۹
شادکی گردم اگر درد دلم گوش کنی
نشنوی به که کنی گوش و فراموش کنی
مژه بر هم مزن ای دیده که نتوانم دید
که تو با عکس رخش دست در آغوش کنی
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۰
گرفتارم میان چین زلف و چین ابرویی
چون آن کشتی که هردم می رباید بادش از سویی
به معنی برده ام پی نیستم پروانه و بلبل
که گاهی سوزم از رنگی و گاهی نالم از بویی
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
جانا از رشک می سپارم جان را
درمان این است درد بی درمان را
دانی زچه در عشق تو خون شد جگرم
بسیار فشردم به جگر دندان را
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
از عمر من آن چه کاهد ای حور نسب
بر عمر تو افزاید و این نیست عجب
ایام من و تو چون شب و روز بود
بر روز فزاید آن چه کاهد از شب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
دور از رخت ای سروقد شکرلب
صبحم همه شام بود و روزم همه شب
چون روز نبود مدت عمر مرا
از روز فراق اگر ننالم چه عجب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
از آتش چهره چون برانداخت نقاب
شد آب دل سوخته اندر تب و تاب
از معجز حسن اوست ورنه هرگز
آتش نشنیدیم که مسکن کند آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
چشمم زین پیش ای بت خورشید جناب
راضی بودی که بیندت گاه به خواب؟
اکنون اگرت دمی ببیند گرید
آخر چشمم برون بیامد از آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
تا روشن شد دیده ام از رقعه دوست
چون غنچه ز خرمی نگنجم در پوشت
جبریل امین آمده یا قاصد یار
این رقعه آیه رحمت است یار رقعه ی دوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
مشک است به گرد نقطه پرگارت
وز خوی شبنم نشسته بر رخسارت
با ساحر چشم دود بنمود و به خار
از آب لبان و آتش رخسارت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
در جلوه چو سرو قدت ای یار کجاست
مثل تو گلی در همه گلزار کجاست
بسیار بود سرو خرامنده که دید
گل هست ولی گل وفادار کجاست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
با من که ز ناله ام فلک برحذر است
هر لحظه سلوک تو به رنگ دگر است
با یک رنگی اگر دورنگی چه عجب
چشمی تو و چشم را دورنگی هنر است
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
گفتم سفری کنم اگر تقدیرست
دلگیری فارس را سفر تدبیر است
اما چکنم که آب چشم تر من
چون خاک سر کوی تو دامنگیر است