عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای خاک ز درد دل نمی یارم گفت
کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت
دام دل عالمی فتادت در دام
دلبند خلایقی در آغوش تو خفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
اقبال همائی ست در این کاخ فراخ
گستاخ پرنده هر دم از شاخ به شاخ
در کاخ به اقبال چه باشی گستاخ
کاین هر دو چو قلب شد نه اقبال و نه کاخ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
گیرم که مرا خدمت تو شاهی داد
ملکی به سزا ز ماه تا ماهی داد
نه عمر عزیز با تو ضایع کردم
تو عمر گذشته را عوض خواهی داد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۱
این رسم نگر که دهر پرشور نهاد
وین بار گران بر تن بی زور نهاد
این بند که پیل و شیر ازو ناله کنند
بر پای ضعیف پشه و مور نهاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از حادثه هر کجا که بندی افتد
در کار مراد مستمندی افتد
از قله چرخ اگر درآید سنگی
بر سینه تنگ دردمندی افتد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
با دل گفتم که یار بر می گردد
وز ناز به وقت کار بر می گردد
دل گفت چو روزگار برگشت ز ما
او نیز چو روزگار بر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
تا کی عمرت به خودپرستی گذرد
یا در غم نیستی و هستی گذرد
آن عمر که مرگ باشد اندر پی او
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با هجر چنان حریف خو نتوان کرد
وز زشتی ایام نکو نتوان کرد
این شادی آنکه بی رخش غمگینم
وین یاد کسی که یاد او نتوان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
برهان که به مرگ خوب ناگاه بمرد
از طالع بد به کام بدخواه بمرد
اسباب اجل هیچ نبودش لیکن
از حسرت شغل و هوس جاه بمرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
در جعبه روزگار یک تیر نماند
کاندر دل من به کینه تا پر ننشاند
یک آیت غم بر ورق گردون نیست
کاین دل به نظر ز بام تا شام نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
گر خواب خوش است عق مرگش خواند
ور حالت مستی ست جنون را ماند
دیوانگی و مرگ به جان می جویم
تا یکدمم از غم جهان برهاند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
عهدی دارد جهان که تا بتواند
در دور فلک مرا به جان رنجاند
نذری دارد فلک که در گرد جهان
تا می گردد مرا همی گرداند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۹
ای نفس چو برگ کامرانیت نماند
خو با غم کن که شادمانیت نماند
عیشی و جوانی و خوشت وقتی بود
آن عیش گذشت و آن جوانیت نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۳
خورشید بماناد اگر سایه نماند
تن باقی ماند اگرچه پیرایه نماند
خورشید که خسرو سپهر آمد گفت
شیرین بزیا دیر اگر دایه نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
گردون سیه دل که به کاسی ماند
یکدم نزند که بر اساسی ماند
قصد درو کشته عمرم دارد
آنگه مه نو بین که به داسی ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۶
تا چرخ زمین را مدد از خور ندهد
گل لاله نرویاند و کان زر ندهد
در بی برگی بر هنر چون دهمت
کآن شاخ که بی برگ بود برندهد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۷
گفتم به یکی کله که خاکش فرسود
چونی؟ که بدی؟ جفای چرخت چه نمود؟
گفتا چو تو بودم و چنین گشتم، زود
تو نیز نه بس دیر چو من خواهی بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۷
ای نفس اگر خاک تو بر باد شود
بس دشمن و دوست کز تو آزاد شود
هم دوست به نیکی ز غمت باز رهد
هم دشمن بد به مرگ تو شاد شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۵
نه کار به آب دیده بر می آید
نه کام دل رمیده بر می آید
نه زندگیی به خوشدلی می گذرد
نه جان به لب رسیده بر می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۳
خوش باش به هر حال و مشو بیش اندیش
نیکی و بدی به وقت خویش آید پیش
زنهار ز چرخ تا نباشی دلریش
کو نیز خبر ندارد از گردش خویش