عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴
ای شب منم [و] وصال جانان امشب
بگریخته از زمانه پنهان امشب
ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷
جز حق تو بکن جمله فراموش امشب
وز جام وصال باده می نوش امشب
تا بوک به وصل جاودانی برسی
منشین و به جان و دل همی کوش امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۳
دردا که درون صفه ما را ره نیست
و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست
ای بس که گذشت صبحها از من و تو
وز سرّ صبوح این دل ما آگه نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۴
ای دل صفت جمال او نتوان گفت
وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
هر چند مقرّبی ولی از هیبت
هرگز سخن وصال او نتوان گفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۲
این ره به قدم چون بر وی برخیزد
بند منی از راهِ توی برخیزد
یکبار مرا ز زحمت من برهان
تا من تو شوم تو من دوی برخیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۳
روزی که جمال تو مرا دیده شود
از فرق سرم تا به قدم دیده شود
در من نگری همه تنم جان گردد
در تو نگرم همه تنم دیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۴
چون در غم تو شادی من نفزاید
جز در طلبت جان و دلم نگشاید
خاک در تو چو سرمه شد در چشمم
ملک دو جهان به چشم اندر ناید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۸
در دست غم عشق نهادم دل را
خاص از پی آن پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد روزی
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۰
دلدار به دل گفت گرت رغبت ماست
از خاک درم دیدهٔ تو دور چراست
دل گفت که ای جان من آن زهره کراست
کز خاک در توتیا آرد خواست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۶
قفلی زده ام زمهر تو بر سر دل
تا مهر دگر کسی نگنجد در دل
این طرفه تر است کار ماند مشکل
نه دل سرما دارد و نه ما سر دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۲
با دل گفتم چیست بگو تدبیرم
کز آرزوی وصال تو می میرم
دل گفت که لاف می زنی با من نیز!
دستار چه از روی طبق برگیرم؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۳
تا با دل دلبرم دلم دل بنهاد
دل داده دلم ندید زان رو دل داد
دلدار دلم چون دل دلدارم دید
هم دلش به دلخوشی دلم را دل داد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۴
با دل گفتم که این چه زیر و زبری است
میل تو مدام سوی شاهد از چیست
دل گفت مرا چونک در او می نرسم
بی سایهٔ او بگو که چون شاید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۷
با دل گفتم مشکلت آسان نشود
با یار سر تو هرگز آسان نشود
باری سر خویش گیر ازو دست بدار
دل گفت همه شود ولی آن نشود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۰
از دیده چه گویم که ازو دارم غم
وز دل چه خبر دهم که بودش همدم
القصّه دل و دیده فتادند به هم
تا درد مرا هیچ نباشد مرهم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۲
ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم
در دام بلا فتاده ای می بینم
از یار کناره کرده ای می دانم
دل در دگری نهاده ای می بینم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۶
با یار چرا چنین صبوری ای دل
افتاده به دنبال غروری ای دل
نزدیک آمد رفتن و هستی غافل
انصاف بده زکار دوری ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۲
اندر طلبت گرچه به سر می پویم
رخساره به خوناب جگر می شویم
چون در نگرم تو با منی من غلطم
سررشتهٔ خود جای دگر می جویم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۴
پیوسته تو را به صد هوا می طلبم
وین درد غم تو را دوا می طلبم
چون می نگرم کانچ منم جمله تویی
من غافلم از خود که تو را می طلبم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۵
هر چند که من به خویشتن می نرسم
وز محنت دل به شغل تن می نرسم
بر نامه و نامه بر حسدها دارم
کایشان به تو می رسند و من می نرسم