عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۶
ما اطیب عیشی معه لولایی
لولای لما حجبت عن مولایی
حزنی فرحی و قتلتی احیایی
ما اصنع یا قوم دوایی دایی
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۸
دل در سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
شد در غم تو هر چه مرا بود و نبود
الّا غم تو که برقرار خویش است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۰
جان در تن من زنده برای غم تست
بیگانهٔ عالم آشنای غم تست
لطف است که می کند غمت با دل من
ور نه دل تنگ من چه جای غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۱
ای دل غم عاشقی تو را تنها نیست
سر نیست که سرگشتهٔ این سودا نیست
پوشیده غمی می‌خور و بیهوده مجوی
وصلی که سررشتهٔ او پیدا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۲
من با غم عشق تو نباشم جز شاد
وآن کاو نشود جفت غمت شاد مباد
ممکن نشود که شاد باشد آن جان
کز قافلهٔ غم تو او دور افتاد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۳
خواهم که مرا با غم او خو باشد
گر دست دهد غمش چه نیکو باشد
هان ای دل سرکش غم او در برگیر
چون در نگری خود غم او او باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۴
در هر نفسی درد سری آرد غم
یک لحظه مرا زدست نگذارد غم
دل خون شد و از دیده ام افتاد برون
دست از من بیچاره نمی دارد غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۶
مسکین دل من که رای دارد با غم
در سینه همیشه جای دارد با غم
غمهای تو کوه را درآرد از پای
کاهی چه بود که پای دارد با غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۱
دل در غم غم زنش که غم با غم خورد
غم نیست که از غم تو غم را غم خورد
گر غم غم من غمزده را غم نخورد
دل را غم تو از غم غمها غم خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۲
بیگانهٔ جان شد دل و خویش غم تو
قربان دل من است کیش غم تو
سلطان جهان پیش غمت مسکین است
مسکینان را چه قدر پیش غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱
هنگام بهار آمد و من بی رخ یار
رخساره به خون دیدگان کرده نگار
چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود
مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳
شد زنده زمین مرده از لطف بهار
وقت طرب است ساقیا باده بیار
فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار
حیفی باشد عظیم یا رب زنهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴
ای دلشدگان رخت به بستان آرید
چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید
روزی دو سه گل پیش شما مهمان است
مهمان دو روزه را گرامی دارید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۸
امشب طرب تمام در دلها نیست
یا هست ولی در دل من تنها نیست
بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست
کان کاو همه جنت است و شخص اینجا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۰
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست
کان دلبر من درین میان امشب نیست
هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست
اصل همه وصل اوست و آن امشب نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۹
دل وقت سماع بوی دلدار برد
حالت به سراپردهٔ اسرار برد
وین زمزمه مرکب است مر روح تو را
بردارد و خوش خوش به برِ یار برد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۶
بی روی تو دل کیست چه کار آید ازو
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
می گرید تا خاک شود وز گل او
نی روید و ناله های زار آید ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۷
شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد
سررشتهٔ جانم همه آتش گردد
چون سوز رها کنم بمیرم حالی
می سوزم تا وقت دلم خوش گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۰
ای شمع هوای دلفروزی داری
شب زنده هم از برای روزی داری
تا صبح از آرزوی شیرین لب او
از گریه میاسای که سوزی داری
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۵
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود
ناگه صنمم خیال چون ماه نمود
خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی
شرمت بادا که عشق تو هیچ نبود