عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۵۶
تا پرده ز روی گلِ تر باز افتاد
بلبل با گل همدم و همراز افتاد
ناآمده گویی به سرانجام رسید
زین شیوه که کار غنچه آغاز افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۵۷
آن نقد نگر که در میان دارد گل
یعنی که کنار زرفشان دارد گل
گل میخندد که زعفران خورد بسی
شک نیست در آن که زعفران دارد گل
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱
ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی
روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی
دعوی کردی که صادقم دم دادی
کاذب بودی به خنده بیرون بُردی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳
ای صبح به جز نام تو را صادق نیست
زیرا که دلت چون دلِ من عاشق نیست
چون تو ز خورشید پشت گرم میداری
با خنده دم سرد بهم لایق نیست
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴
ای صبح قدم به جایگه بایدداشت
در بحر فلک دم پگه باید داشت
گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت
چون غوّاصان دست نگه باید داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۵
ای شب مزن از ستاره چندینی جوش
خفاش بسیست نور و ظلمت در پوش
وی صبح گر آفتاب داری در دل
چون همنفسِ تو کاذب افتاد خموش
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱۱
آوازِ خروس صبح در سمع افتاد
آتش ز فروغ باده در شمع افتاد
برخیز و صبوح کن که چون ابرِ بهار
از خندهٔ صبح گریه بر جمع افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱۹
ای صبح دمی به خنده بگشای لبی
تا باز رهم من از چنین تیره شبی
چون از خورشید در دل آتش داری
گر درگیرد دَمِ تو نَبْوَد عجبی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۰
ای صبح!‌اگر تو یاریی خواهی کرد
آنست که پرده داریی خواهی کرد
من خود ز سیه گری شب میترسم
تو نیز سفیدکاریی خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۴
گر زلفِ بتم نیی تو ای شب بسر آی
تا کی ز درازی تو کوتاهتر آی
وی صبح اگر از دل کُهْ میندمی
یعنی که ز سنگ آخر از پرده برآی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۶
در شمع نگر فتاده در سوز و گداز
برّیده ز انگبین به صد تلخی باز
شاید که زبانْش در دهان گیرد گاز
تا در آتش زبان چرا کرد دراز
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۲
شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر:
در زیر نهاده شمعدان طشتی زر
چون گوهر شبچراغم آمد آتش
افتاد ازان طشت چو گوهر با سر
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۶
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
سرمایهٔ ابر و دایهٔ دریا شد
در هشت بهشت بوی مشک افتادست
زین رنگ که بر رگوی ما پیدا شد
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۲۷
خورشید چو رخ نمود انجم برخاست
فریاد ز جان و دل مردم برخاست
شعر دگران چه میکنی شعر این است
دریا چو پدید شد تیمم برخاست
عطار نیشابوری : بخش دوم
الحكایة ‌و التمثیل
کرد در کشتی یکی گبری نشست
موج برخاست و شد آن کشتی ز دست
سخت میترسید گبر هیچ کس
گفت ای آتش مرا فریاد رس
گفت ملاحش خموش ای ژاژ خای
آتش اینجا کی شناسد سر ز پای
موج چون هم مردکش هم سرکش است
در چنین موجی چه جای آتش است
گر کند اینجایگه آتش قرار
تا زند یک دم برآید زو دمار
گبر گفت ای مرد پس تدبیر چیست
گفت تسلیم است تا تقدیر چیست
چون برآید بحر تقدیرش بجوش
شیر گردد همچو مور آنجا خموش
عطار نیشابوری : بخش دوم
الحكایة ‌و التمثیل
کشتئی آورد در دریا شکست
تختهٔ زان جمله بر بالا نشست
گربه و موشی بر آن تخته بماند
کارشان با یکدگر پخته بماند
نه ز گربه بیم بود آن موش را
نه بموش آهنگ آن مغشوش را
هر دو تن از هول دریا ای عجب
در تحیر باز مانده خشک لب
زهرهٔ جنبش نه و یارای سیر
هر دو بیخود گشته نه عین و نه غیر
در قیامت نیز این غوغا بود
یعنی آنجا نه تو و نه ما بود
هیبت این راه کار مشکلست
صد جهان زین سهم پرخون دلست
هرکه او نزدیک تر حیران ترست
کار دوران پارهٔ آسان ترست
عطار نیشابوری : بخش سیزدهم
الحكایة و التمثیل
کردروزی چند سارخگی قرار
بر درختی بس قوی یعنی چنار
چون سفر را کرد آخر کار راست
از چنار کوه پیکر عذر خواست
گفت زحمت دادمت بسیار من
زحمتی ندهم دگر این بار من
مهر برداشت از زفان حالی چنار
گفت خود را بیش ازین رنجه مدار
فارغم از آمدن وز رفتنت
نیست جز بیهوده درهم گفتنت
زانکه گرچون تو درآید صد هزار
یک دمم با آن نباشد هیچ کار
خواه بامن صبر کن خواهی مکن
تو که بای تا ز من گوئی سخن
لیک اگر از عجز آئی پیش در
زانچه میجوئی بیابی بیشتر
عطار نیشابوری : وصلت نامه
و له ایضاً
ای هشت بهشت یک نثار در تو
وی هفت سپهر پرده‌دار در تو
رخ زرد و کبود جامه خورشید منیر
سرگشتهٔ ذرهٔ غبار در تو
عطار نیشابوری : وصلت نامه
وله ایضاً
ای آنکه ز کفر دین تو بیرون آری
وز کوه و کمر نگین تو بیرون آری
از گل گل نازنین تو بیرون آری
وز خار تر انگبین تو بیرون آری
عطار نیشابوری : وصلت نامه
و له ایضاً
هر سبزه و گل که از زمین بیرون رست
از خاک یکی سبز خطی گلگون رست
هر نرگس و لاله کز که و هامون رست
از چشم و بتن وز جگر پرخون رست