عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۸
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۱۶
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۲
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۴
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۰
خداوند ذوالجلال روانبخش ذوالکرم
بر آرنده حدوث بر آزنده قدم
منزه ز چون و چند مقدس ز کیف و کم
نه در بود او زوال نه در داد او ستم
کند هست هر چه را بهستی است مستحق
بوجه کمال کرد تجلی ز عیب ذات
هویدا شد از تمام در اسماء و در صفات
رخ از موهبت نمود بمرآت ممکنات
هر آن ممکنی گرفت زوی خلعت حیات
شد آیات رحمتش شئونات ما خلق
بر آرنده حدوث بر آزنده قدم
منزه ز چون و چند مقدس ز کیف و کم
نه در بود او زوال نه در داد او ستم
کند هست هر چه را بهستی است مستحق
بوجه کمال کرد تجلی ز عیب ذات
هویدا شد از تمام در اسماء و در صفات
رخ از موهبت نمود بمرآت ممکنات
هر آن ممکنی گرفت زوی خلعت حیات
شد آیات رحمتش شئونات ما خلق
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۲
صهر شاهنشه ظهیرالدوله کاوست
با فقیر از همدمی چون لحم و پوست
وی مرا آمد بشوق و ابتهاج
که بنائی کردهام اندر عراج
خواهم اول تو در آن محکم بنا
شاه را گوئی ز صدق دل دعا
میشدم آنجا روان در وقت عصر
زان مبارکتر ندیدم کاخ و قصر
شب گذاشت و صبحگاهی کافتاب
گشت طالع خفتم و دیدم بخواب
پیر رحمت را که از آن روی و چهر
کسب نور وضوء کردی ماه و مهر
بین ما حائل یکی آئینه بود
در پس آن پیر روشن سینه بود
خواستم تا بشکنم آئینه را
تازه سازم بیعت دیرینه را
گفت مشکن کاین زُ جاجه جسم تست
باید این تا وقت خود باشد درست
گفتم از تن چیست حاصل چون که تن
گشت حایل درمیان یار و من
گفت از تأثیر تن باشد یک آن
کاینچنین تفسیر آید در بیان
حق به من تبریک آن گوید مدام
چشم و جانم روشن است از آن کلام
آفرین بر نطق و تقریر تو باد
که از او شد روح پیران جمله شاد
گفتم ایجان جهان فرمان تر است
لیگ گر تن رها سازم بجاست
زانکه شد دیوان تفسیرم تمام
هم ملولم سخت زیندار الملام
گفت دنیا جای اندوه است و غم
چاره تسلیم است در امر قدم
چون شدی تسلیم امرش از جهات
فارغی ز اندیشه موت و حیات
چان عاشق با چنان پایندگی
نیست بند مردگی و زندگی
مابقی گفتار او اندر منام
باشد از اسرار و معنی والسلام
آنقدر هم بهر خیر خاتمه
در بیان آمد صفی را ز آنهمه
با فقیر از همدمی چون لحم و پوست
وی مرا آمد بشوق و ابتهاج
که بنائی کردهام اندر عراج
خواهم اول تو در آن محکم بنا
شاه را گوئی ز صدق دل دعا
میشدم آنجا روان در وقت عصر
زان مبارکتر ندیدم کاخ و قصر
شب گذاشت و صبحگاهی کافتاب
گشت طالع خفتم و دیدم بخواب
پیر رحمت را که از آن روی و چهر
کسب نور وضوء کردی ماه و مهر
بین ما حائل یکی آئینه بود
در پس آن پیر روشن سینه بود
خواستم تا بشکنم آئینه را
تازه سازم بیعت دیرینه را
گفت مشکن کاین زُ جاجه جسم تست
باید این تا وقت خود باشد درست
گفتم از تن چیست حاصل چون که تن
گشت حایل درمیان یار و من
گفت از تأثیر تن باشد یک آن
کاینچنین تفسیر آید در بیان
حق به من تبریک آن گوید مدام
چشم و جانم روشن است از آن کلام
آفرین بر نطق و تقریر تو باد
که از او شد روح پیران جمله شاد
گفتم ایجان جهان فرمان تر است
لیگ گر تن رها سازم بجاست
زانکه شد دیوان تفسیرم تمام
هم ملولم سخت زیندار الملام
گفت دنیا جای اندوه است و غم
چاره تسلیم است در امر قدم
چون شدی تسلیم امرش از جهات
فارغی ز اندیشه موت و حیات
چان عاشق با چنان پایندگی
نیست بند مردگی و زندگی
مابقی گفتار او اندر منام
باشد از اسرار و معنی والسلام
آنقدر هم بهر خیر خاتمه
در بیان آمد صفی را ز آنهمه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲ - باب الالف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳ - بیان الاتحاد
ز لفظ اتحاد ار نکته دانیست
شهود حق واحد خوش بیانیست
همان واحد که بر کل است معبود
ز کل یکتا و کل بر اوست موجود
به او گر متحد باشند اشیاء
عجب نبود که معبود است و یکتا
ولی از حیث موجودیت این بد
به او موجود و معدومند از خود
نه از حیثی که کس راخاصه بودیست
به خاصه متحد با او وجودیست
محالست اینکه میباشد دوئیت
دوئی دور از بساط معنویت
مراد از اتحاد اینست کاشیاء
به او بینی که موجودند و بر پا
نه آن باشد که هر موجود خاصی
به او شد متحد از اختصاصی
چو نبود واحد مطلق بهرشی
ورای او و نبود خارج از روی
شهود حق واحد خوش بیانیست
همان واحد که بر کل است معبود
ز کل یکتا و کل بر اوست موجود
به او گر متحد باشند اشیاء
عجب نبود که معبود است و یکتا
ولی از حیث موجودیت این بد
به او موجود و معدومند از خود
نه از حیثی که کس راخاصه بودیست
به خاصه متحد با او وجودیست
محالست اینکه میباشد دوئیت
دوئی دور از بساط معنویت
مراد از اتحاد اینست کاشیاء
به او بینی که موجودند و بر پا
نه آن باشد که هر موجود خاصی
به او شد متحد از اختصاصی
چو نبود واحد مطلق بهرشی
ورای او و نبود خارج از روی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴ - الاتصال
کنون بشنو که در ضمن مقالت
کنم واقف ز سر اتصالت
عیان عید باشد ذات خود را
به هستی متصل ذات الاحد را
ابا قطع نظر اندر کم و بیش
ز تقیید وجود عینی خویش
ز حق در نفی آثارت مجالی
شد ار پیدا به عین اتصالی
همانا بر کلامم بر نخوردی
به این تحقیق نیکو پی نبردی
دم رحمن چون بینی در شهودت
مددها کاید از شاه وجودت
به حدی تا که بینی هستی تو
به او باقیست بی همدستی تو
در اینجا خواست گرد افتراقت
تو رفتی آمد آن مه در وثاقت
نبود او جز تو مانع این دوئی بود
جدائیها زمائی و تویی بود
جدائی را چو هشتی عین اوئی
نگنجد بین واحد تار موئی
کنم واقف ز سر اتصالت
عیان عید باشد ذات خود را
به هستی متصل ذات الاحد را
ابا قطع نظر اندر کم و بیش
ز تقیید وجود عینی خویش
ز حق در نفی آثارت مجالی
شد ار پیدا به عین اتصالی
همانا بر کلامم بر نخوردی
به این تحقیق نیکو پی نبردی
دم رحمن چون بینی در شهودت
مددها کاید از شاه وجودت
به حدی تا که بینی هستی تو
به او باقیست بی همدستی تو
در اینجا خواست گرد افتراقت
تو رفتی آمد آن مه در وثاقت
نبود او جز تو مانع این دوئی بود
جدائیها زمائی و تویی بود
جدائی را چو هشتی عین اوئی
نگنجد بین واحد تار موئی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵ - الاحد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶ - الاحدیه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷ - احدیه الجمع
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲ - ارائک التوحید