عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳ - الاسم
ز اسم ار اصطلاح ما بدانی
عجب باشد اگر در لفظ مانی
مراد از اسم نزد ما مسمی است
که او را اعتبار لفظ و معنی است
به وجهی اسم گویم عین ذات است
که در وی اعتبارات صفاتست
مسمی را در اسماء مستتردان
اثرها از مسمی مستمردان
بود آب آنکه اندر جوی جاریست
مراد از آب این با عوالف نیست
مسمی غیر از الفاظ مجازیست
که در وی اصطلاح ترک و تازیست
عرب گر ما خواند یا عجم آب
تو از وی آنکه مقصود است دریاب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵ - الاسم الاعظم
دگر بشنو بیان اسم اعظم
که آن الله می‌باشد مسلم
از آن حیثی که الله اسم ذاتست
در او مجموع اسماء صفات است
پس الله جامع مجموع اسماست
خود اسماء را به جمعیت هویداست
صفی راهست تحقیقی در این باب
نکو بشنو به گوش هوش و دریاب
به نزد آن کش از توحید نوریست
خود اسماء را به هر عالم ظهوریست
در این عالم که اقلیم شهود است
زهر شیئی مرا اسماء را نمود است
بود هر شی،یعنی ظل اسمی
و زان گنج خفا معظم طلسمی
از این برتر مگر کون مثالیست
در آنجا اسم اجسام خیالی است
بدینسان تا مقام جمع اسما
که هر کونی بود از دیگر اصفا
به هر عالم که سالک وارد آید
در آنجا اسم اعظم‌تر نماید
مراد از اسم اعظم پیش آگاه
بود بیشک شهود ذات الله
رسی چون بر مقام واحدیت
بیابی اسم اعظم را حقیقیت
باین تحقیق هر اسمیست اعظم
نه تنها اسم الله مکرم
باین معنی بود هم ذکر اکبر
به نزد مرد بی‌فحشا و منکر
بود فحشا و منکر هستی تو
کز او باشد غرور و مستی تو
اگر این راز را خواهی تو تفضیل
یکی کن زیده‌الاسرار تحصیل
نکاتی هست اندر اسم اعظم
به دفترها بیان کردیم فافهم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸ - الاعیان الثابته
شنو ز اعیان ثابت اصطلاحی
ز صوفی گر که خود ز اهل صلاحی
خود اعیان عالم علم الهی است
که عین ممکنات آنجا کماهی است
بود مظبوط در بحر الحقایق
به هر جا شرح اعیان با دقایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲ - ام الکتاب
گرت اندیشه‌ام الکتاب است
نخستین عقل اندر هر خطاب است
در او ثبت است احوال خلایق
ز اول تا به آخر با دقایق
ز ایجاد و قبول و فعل و آثار
ز اصل و فرع و خیر و شر و مقدار
بمانند رقوم اندر صحایف
در او ثبت‌اند اشیاء بر مرادف
مسمی بر کتاب اندر کلامست
چو نزدیک آن به فهم خاص و عامست
در آن حضرت نمود و بود اشیاء
ز جز و کل به ترتیب است پیدا
به نور آفتاب عقل اول
حقایق جمله معلوم و مسجل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۳ - الآن الدائم
ز آن دایم اگر با افتتاحی
ز من کن گوش نیکو اصطلاحی
بود آن امتداد پادشاهی
ظهور حضرت باری کماهی
در آن مدت ازل عین ابددان
بر این معنی کلام ما سند دان
ازل را با ابد با وقت حاضر
یکی دان هم به باطن هم به ظاهر
زمان سر مد بود در اصل و باطن
هم آنات زمانی را مواطن
بود ثابت به حال خویش و قایم
از آن دانیم آن را آن دایم
تغیرها در او همچون نقوش است
به ظاهر ناطق و باطن خموش است
در آنجا صبح و شام و روز و شب‌نیست
به جز یک آن واحد نزد رب نیست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵ - الانیت
زانیت بگویم و ز جهاتش
بود نسبت بواجب عین ذاتش
که صرف ذات‌اللهیت است او
وجود محض بی‌ماهیت است او
ولی در ذات ممکن بر خلافست
خود انیت بذات او مضافست
در انیت تحقق گو به نیت
وجود عینی است از حیث رتبت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۷ - انصداع الجمع
اگر داری تو قلب و سمع بشنو
بیان انصداع الجمع بشنو
ظهور کثرت اندر وحدتست آن
پس از جمع اعتبار فرقتست آن
به معنی فرق بعد از جمع اینست
محیطی قطره را در آستین است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۸ - الاوتاد
زا و تاد ار بپرسی چار مردند
که هر یک در مقام خویش فردند
جهان را در مقام حفظ و سکنند
جهات سته را این چار رکنند
محل نظره خلاق کونند
معین ملک و خود در عین عونند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۹ - باب الباء
اشارت باءببد و ممکناتست
که موج ثانی از دریای ذاتست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲ - الباطل
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
عدم باشد جز او یعنی که باطل
ز باطل هیچ بودی نیست حاصل
ز چشم دل یکی بنگر در اشیاء
که بینی نیست جز حق هیچ پیدا
همه حقند و پیدا باطلی نیست
به جز موج اندرین یم ساحلی نیست
شئوناتی که می‌بینی حبابند
حباب چه نکو بین جمله آبند
تو پنداری که این و آن وجودند
جز او نبود وجود اینها نمودند
نکوتر بین نباشد هم نمودی
به جز یک حق واحد نیست بودی
به باطل پس عدم کردیم اطلاق
که آنرا جز عدم خود نیست مصداق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴ - البدنه
بود بدنه از آن نفسی کنایت
که کرد از سیر منزلها حکایت
کند قطع منازل هم مراحل
هم اثقال معانی راست حامل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶ - البرزخ
بود برزخ گرت با من بود دل
خود آنکو بین شیئین است حایل
از آن تعبیر برکون مثالت
نمایند اهل تحقیق و کمالت
بود مابین اجسام کثیفه
دگر ارواح ممتاز لطیفه
دو عالم را چنین تفسیر کردند
ز دنیا و آخرت تعبیر کردند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷ - البرزح الجامع
دگر از برزخ جاکع به تفسیر
کنم در واحدیت بر تو تعبیر
خود آن اول تعین در کلامست
در آن برزخ مرایابی ظلامست
بود این برزخ اولی و اعظم
ز عالم ها و برزخ ها مقدم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۹ - البصیره
بصیرت قوه ی قدسی است بر دل
به مانند بصر بر نفس عاقل
شود روشن به نور قدس شاهی
باو بیند حقایق را کماهی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۱ - البوادر
بوادر فجئه‌ئی باشد که بر دل
ز غیب آید بقبض و بسط سائل
اگر باشد بوادر برگشایش
ورودش روشن آید در نمایش
وگر بربستگی باشد ورودش
تو تیره در نظر بینی چو دودش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶ - باب‌التاء
بود تا از تعینها کنایت
هم از تعداد موجودات آیت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۸ - التجلی
تجلی جلوه غیب‌الغیوبست
که ظاهر نور او اندر قلوبست
تجلی ذاتیست اول به اثبات
که در وحدت تجلی کرد للذات
ظهور از ذات خود بر ذات خود کرد
از آن پس جلوه در آیات خود کرد
احدیث خود آن اول ظهور است
که از هر نعت و وصف و رسم دور است
وجود محض جز ذات قدم نیست
وجود ما سوایش جز عدم نیست
پس او محتاج تعین تا که ممتاز
بآن گردد ز شیئی ذات او باز
چه باشد وحدت او عین ذاتش
بوحدت گشت ظاهر در صفاتش
بود منشأ خود این وحدت بمطلق
احد هم واحدیت را محقق
چه عین ذات باشد هستی حق
ز شرط ولا بشرطی هر دو مطلق
بشرط آنکه شیئی نیست با وی
احد خوانش که مطلق باشد از شی‌ء
حقایق در احد کاطلاق ذاتست
بمانند شجر اندر نواه است
بنزد صوفی آن غیب‌الغیوبست
تجلی جلوه او در قلوب است
تجلی کاول از ذات‌الاحد شد
بسالک جلوه‌گر چون از رشد شد
خود آن ذات‌الاحد در عین وحدت
تجلی کرد اندر واحدیت
محقق گوید آن را جلوه ذات
بسالک شد عیان در عین اثبات
با ینمعنی که بعد از نفی کونین
شهود ذات ثابت گشت بالعین
وجود محض باشد ذات مطلق
بود معدوم مطلب ما سوی الحق
چو از معدم رستی حضرت اوست
عیان در عین هستی وحدت اوست
تجلی دوم اعیان اشیاءست
که ثابت در مقام علم یکتاست
شئون ذاتی این باشد که از ذات
عیان شد در مقام قابلیات
هم این باشد ز حق اول تعین
بوصف عالمیت در تمکن
چو اعیان جمله معلومات اویند
بعلم او اعیان بی گفتگویند
نزول این احد بر واحدیت
بود با نسبت اسمای حضرت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی
تجلی شهودی آن ظهور است
که از حقل جلوه‌گر بر اسم نور است
در اینجا شد ظهور ذات سبحان
یکی با صورت اسماء بر اکوان
دم رحمن که ایجاد خلایق
باو فرمود حق برقدر لایق
تجلی شهودی دان با شهاد
تو گل کل زان نفس گشتند ایجاد
رسید اینجا چو سالک سیر راهش
تجلی شهود است از الهش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۰ - التحقیق
ز حق باشد گرت در علم توفیق
یکی بشنو ز من معنای تحقیق
شهود حق بصورتهای اسماست
که اکونش اگر خوانی بود راست
بخلق از حق محقق نیست محجوب
بحق از خلق هم بروجه مرغوب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۲ - التلوین
دگر بشنو ز صوفی شرح تلوین
که از حالت رهرو گشته تعیین
بود آن احتجاب از حکم عالی
بآثار و مقام و حال دانی
بجا بگذاشتن حال سنی را
مقید گشتن احوال دنی را
بود برعکس این تلوین دیگر
که سالک را بود در سیر آخر
در آن حال بقا بعد از فنا دان
تجلیهای اسمائی بجا دان
بنزد بعضی این اعلی مقام است
ولی در نزد قومی ناتمام است
شد اندر فرق بعد‌الجمع چون غرق
حجابش گر نباشد کثرت فرق
باین معنی یقین اعلی مقام است
تمکن را نهایت لا کلام است
نخواهد شد ز تمکین مقرر
ز شأنی مشتغل بر شأن دیگر
وگر گردد همی ز آثار کثرت
موحود محتجب از حکم وحدت
یقین میدان توزین تحقیق خالص
که این تلوین بود ناچار ناقص