عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۳۰
حسنت کشید گرد مه از مشک ناب خط
یعنی کشم ز خوبی بر آفتاب خط
ز آشوب تار زلف تو در رستخیز حسن
شد بر رخ تو نسخه یو م الحساب خط
دود دلم که در سر زلف تو جا گرفت
گوئی که شد بر آن رخ خورشید تاب خط
شنجرف بر حوالی خط دیده ایم لیک
کس دیده بر حواشی لعل مذاب خط
در کیش تو حلال بود خون دل بریز
ای چهره تو علت حسن کتاب خط
نور فروغ حسن ترا خط حجاب نیست
کی برفروغ معنی گردد حجاب خط
در وجه جزیه زلف تو بستد ز نافه مشک
یا داد بر خراج رخت آفتاب خط
گفتی شراب ساغر خوبیست چهره ام
زلفم ببین که کرد رقم بر شراب خط
زلف تو گرد آتش رخسار خط نگاشت
بخت من است آنکه نگارد بر آب خط
بر آتش عذار تو تا خط کشید حسن
در جان خامه شعله زد از التهاب خط
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای شهد لبت دوای بیماری‌ها
وی دیده دل از زلف تو دلداری‌ها
آسان تو کنی مگر که در راه غمت
افتاده دلم به دام دشواری‌ها
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
آتش بجهان تفی ز تاب و تب ماست
خورشید مثال ساغر مصطب ماست
از روز و شب زمانه محنت نکشیم
تا زلف تو و رخ تو روز و شب ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای ختم رسل فضل و شرف مایه تست
تو اصلی و هر دو کون پیرایه تست
کی سایه بود ترا که خود نور توئی
وین نیر اعظم فلک سایه تست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
از خاک در تو آب کوثر حجل است
وز بخت تو اقبال سکندر خجل است
وز خلق خوشت صبای ایام بهار
گردید خجل چنانکه عنبر خجل است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از دست تو در ساغر جانم خونهاست
وز عشق تو دل چو پرده قانونهاست
گویند که این باده افیون زهر است
زهر است و لیک حسرت افسونهاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
با آنکه همیشه یار در کینه ماست
ز آن روی نتابیم که آئینه ماست
هرگز نرود خیال آن سرو سهی
زین شکل صنوبری که در سینه ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
بتخانه نمک زان لب چون نوش گرفت
بت کام از آن سرو قباپوش گرفت
خواهم که تمام عمر در برگیرم
آن بت که شبی ترا در آغوش گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت
بر من بفلاخن حوادث انداخت
کاعضای وجودم همه در هم بشکست
مغزم به میان استخوانهابگداخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
چوگان شده قامتم سرم گوی خوش است
خوناب دل مرا جهان جوی خوش است
صد شعله مرا بر سر هر موی خوش است
میدان بلامرا ز هر سوی خوش است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
من پای برهنه دشت سنگستان است
وین سینه ز تیر غم خدنگستان است
گرعزت و حرمتی ندارم چه عجب
من مصحفم و جهان فرنگستان است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
اندیشه و اعتبار دنیا همه هیچ
ای جان به دیار هیچ دل هیچ مبند
زیراکه بود دیار دنیا همه هیچ
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
آن ماه که حسن را روان می بخشد
یادش به بدن خواص جان می بخشد
یاد لبش ار آنکه در آید به ضمیر
با فکر مزاج بهره مان می بخشد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای حور نژاد دهر هر چه باداباد
خواهم ز تو داد هر چه باداباد
دل می طپدم به سینه آیا چه شود
دوریت مباد هرچه باداباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
اشراق بر این طاق که چرخش خوانند
نقش بنگاریم که مردان دانند
یعنی ز جهان زنده پا افشانیم
ز آنسان که زخاک مرده دست افشانند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
در عشق تو خون ز چشم امید چکید
وز شرم تو خوی ز ماه و ناهید چکید
شب در دل من خیال روی تو گذشت
جای خویم از مسام خورشید چکید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
زین شعله که دل چو جانش در بر گیرد
بهر شرفش چو تاج بر سر گیرد
در مجلس دهر اگر کسی نام برد
در جان فلک آتش دل درگیرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
شد تن همه دل دلستان می آید
دل خود همه تن شد که روان می آید
ای جان مجازی از جسد بیرون رو
کآن یار حقیقتی چو جان می آید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
عشاق به تیغ عشق جز سر ندهند
خاک قدمش به هیچ افسر ندهند
گر سنگ بلا ببارد ابر غم دوست
آن سنگ به صد هزار گوهر ندهند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
از شرم رخت چهره نهان دارد مهر
در عشق تو تب همی بجان دارد مهر
مهر تو که نور مهر ومه سایه اوست
من دانم ودل کز آسمان دارد مهر