عبارات مورد جستجو در ۳۴۸ گوهر پیدا شد:
کلیم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - تاریخ تولد فرزند شاه جهان
یکی نیر از برج شاهی دمیده
که نورش گرفته ز مه تا بماهی
ز شاه جهان باد شه تا بآدم
پدر بر پدر صاحب تاج شاهی
زشاهان کسی این نسب را ندارد
بخوانم نسب نامه هر که خواهی
حسب در خور این نسب گشته تعیین
برایش ز دیوان فیض الهی
گرامی خلف این چنین ناید الحق
ز صاحبقران خلافت پناهی
بفر فریدونیش هر که دیده
بدارالشکوهیش داده گواهی
بگوش دل از بهر تاریخ آمد
(گل اولین گلستان شاهی)
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
آنان که بخوان رزق روزی خوارند
رمزیست که از خلال حاجب دارند
یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن
گر در دهن تست برون می آرند
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۷
برقص آمد جهان ز آهنگ حافظ
ز چشم بد خدایش باد حافظ
چو من مست مدام جام عشقم
مده بیهوده ما را پند واعظ
حدیث واعظ از تقلید و زهداست
ز عارف گوش کن در مواعظ
بیک لحظه دل غمگین شود شاد
بحال زارم ارباشی ملاحظ
براه عشق چون گشتم روانه
اسیری خوش بگو والله حافظ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵۶
گر آسیای چرخ ترا آرد میکند
باید که همچو قطب نمائی در آن ثبات
روزی دو گر شود ایام بد کنش
هم عاقبت نکو شود ار باشدت حیات
تا زنده ئی مدار ز احداث دهر باک
بیرون ز مرگ سهل بود جمله حادثات
گر نوازد فلکت غره مباش از پی آن
کش صعودی نبود کونه هبوطی ز پی است
ور بلندی دهدت بخت بدان نیز مناز
کارتفاعی نبود کش نه سقوطی ز پی است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٩
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه می نبرند
ولی دو مهره چو هم پشت هم یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک کس بصد کژی نگرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٠
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آنقدر عمریکه دارد مردم آزاد مرد
کاستینها در غم او تر کنند از آب گرم
فی المثل گر بگذرد بر دامن او آب سرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠١
سکه ئی کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند
تا نپنداری که کس از زمره فرسی نشاند
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
او دگر بارش ببالا برد و بر کرسی نشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٨
هر که را داد نعمتی ایزد
او ازو نی چشاند و نه چشد
ملک الموت را بقا بادا
تا ز قهرش بیکنفس باشد
وانکه آنرا بسان جان دارد
بستاند بدیگری بخشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨١
همی شد رهی دی بنزد بزرگی
بدان تا دمی حق صحبت گذارد
یکی گفت ضایع چرا میکنی عمر
چگونه کسی تخم در شوره کارد
برو ترک او گیرو بنشین بکنجی
که این صحبت الا ندامت نیارد
نه او خود رساند بتو هیچ خیری
نه شر کسی از تو هم باز دارد
خردمند ازینگونه کس را که او هست
وجود و عدم هر دو یکسان شمارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٧
ز دانای صانع مشو نا امید
که گردد مبدل غمت با سرور
نبینی که خورشید بعد از کسوف
بپوشد رخش دیده ها را ز نور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢١
قدوه اهل کرم ای زبده آزادگان
اکرم الاخوان شهاب الدین که بادی دوستکام
از ره چاکر نوازی قصه ئی اصغا نمای
کرده از بیم ملالت در وی ایجازی تمام
بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان
خلوتی دارد مصفا از کدورات عوام
موضعی از خرمی زیباتر از باغ ارم
وز ره امن و فراغت غیرت دار السلام
لیک در وی پای بند صحبت اصحاب نیست
این کنایت هیچ دانی از چه باشد از مدام
همتت گر ضامن اسباب جمعیت شود
چون ثریا منخرط کردند در سلک نظام
ورنه ابناء الکرام اندر پی بنت الکروم
چون بنات النعش بگریزند از هم و السلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣٢
مرد عاقل نرود در پی کاری که در آن
هر کسی تهمت دیگر نهد اندر حق او
عاقل آنست که فکرش بمقامی برسد
که بگویند پس از وی همه کس منطق او
زیر زین رام کند توسن ایام چنان
کز لگامش نکشد سر پس ازین ابلق او
گر ز دریای فلک میل گذارش باشد
شود از قوت رایش مه نو زورق او
چون بدین پایه رسد مرد زند هر سو دست
دست احداث مقید نکند مطلق او
هر که بر اسب مراد دل خود گشت سوار
شاه گیری نکند پس چه کند بیدق او
میکند ابن یمین نیز در احوال جهان
فکر تا حل شودش مسئله مغلق او
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
اسبی که قضا در پی او وقت شتاب
باشد چو خر لاشه که افتد بخلاب
چون آصف مملکت نشیند بروی
گوئی که ملک نشست بر تیر شهاب
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
ز آوردن خلق سوی صحرای وجود
گر عاشق و معشوق نبودی مقصود
خسرو بچه رو هوای شیرین کردی
کی شیفته ایاز گشتی محمود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
چون یافت تن از خلعت شه زینت و فر
نیکو سخنی گفت درینمعنی سر
گفتا که زبان مدح چون من دارم
پس خلعت سر ز تن بود واجبتر
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۵
عمری به هوای جاه گمراه شدیم
هم شکر خدای را که آگاه شدیم
از خواری بندگی چو یوسف رستیم
در مصر عزیزان بنوی شاه شدیم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۹
ایدل ز سخن آنچه مرادست آن گو
جان تربیت است اهل سخن را جان کو
از هر طرفی عنصریی خیزد اگر
سلطان بنوازدش ولی سلطان کو
ابن یمین فَرومَدی : معمیات
شمارهٔ ۱۱ - ایضاً
پرسم لغزی ای شده فاش از تو هنر
فکری کن و جهدی کن و بیرون آور
آنچیست که چون بر شمری مجموعش
نصفش نبود ز عشر او افزونتر
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۱ - مولانا ترازوست
مرا گویند مولانا ترازوئیست کز عدلش
نه میل این یکی دارد نه قصد آندگر دارد
درین شک نیست کو همچون ترازوئیست زینمعنی
که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۹ - بزرگی در اصل
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
خدمت شاهی کند او نیز هم