عبارات مورد جستجو در ۳۹۹ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد
همیشه میل دلش سوی خانمان باشد
اگر چه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۳ - حرمت پدر و مادر
بشنو از من نصیحتی که ترا
کار هر دو جهان شود بنظام
بد نخواهی که باشدت هرگز
بد مکن خاصه با اولوالارحام
حق مادر نگاهدار و بترس
زایزد ذوالجلال و الاکرام
کانکه با مادر و پدر بد کرد
نبود جز همیشه دشمن کام
سنگ را از دوگانه فرزندست
آهن و آبگینه هر دو بنام
این یکی با پدر بحرمت زیست
راست چونانکه پیش خواجه غلام
نزند هیچ با پدر پهلو
نکند هیچ جز زدور سلام
ور بخشمش طپانچه بزند
بشکندش از نهیب هفت اندام
لاجرم از برای خدمت او
چون بحرمت همی نمود قیام
آب کاصل حیات ما آمد
که بدو زنده اند جمله انام
قسم میراث او شد از پدرش
هم ز آب زلال و هم زمدام
گاه بر دست ساقیی باشد
همچو سرو بلند و ماه تمام
کاه همبستر بنات الکرم
گاه همصحبت بنین کرام
گاه بردست شه بود پایش
گاه لب بر لبی نهد می فام
نام در نام مهتران پیوست
تا که گویند در مثل جم و جام
باز‌ آهن که خام طبعی کرد
راه دونان گرفت و خوی لئام
در پدر میکشد زبان هر وقت
با پدر جنگ باشدش مادام
پدر از دست او همی گه گاه
بغریبی فتد ز جای و مقام
زین سبب بچه بزاید ازو
تند و بی آب و تیزو بی آرام
آتشی اندرو زند که ازان
سوخته گردد ارچه باشد خام
هر چه کردست با پدر روزی
از پدر باز بیند او ناکام
تا ازین اعتبار گیرد عقل
تا بدانند این خواص و عوام
کانکه با بر و الدین آمد
هست با عیش خرم و پدرام
وانکه او مادر و پدر آزرد
آتش دوزخش بود فرجام
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
ز فرموده اوستادان پیش
شبی آمد این بیتم اندر نظر
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
وزین بیت اندیشه ی دوربین
بدین معنی نغز شد راهبر
که دوران دو رنگ است و ابنای او
ندارند از آن از دو رنگی گذر
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱
میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی
داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر
گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست
چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر
آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب
گرمی اندر خانه جزو بیش از جای دگر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
هرچند پسر مرتبه عالی افتاد
بی بندگی پدر کجا یافت مراد
کم عمری ابر را همین است سبب
کز دریا ز او و برزخ وی افتاد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹
دوری ز برادرِ نه صادق بهتر
دوری زبرادر منافق بهتر
خاک قدم یار موافق حقّا
از خون برادر منافق بهتر
نوعی خبوشانی : مثنوی سوز و گداز
بخش ۸ - ادامه
چو بر مغز پدر این ماجرا ریخت
تو گفتی ابر رحمت بر گیاریخت
به دل زد نشتری از راه گوشش
که بیخود گشت و باز آمد به هوشش
سخن از لب سفر ناکرده تا گوش
جوابش چاره جویی بود و خاموش
پی حاجت روا کردن ز جا جست
کمر بر جان و جان را بر میان بست
زبیم خوی چرخ آبنوسی
هماندم ساخت ترتیب عروسی
هر آنچش بود در خاطر ذخیره
که چشم عقل از آن می بود خیره
برون آورد بهر رونق کار
ز هر جنسی یکی یوسف به بازار
تمنا را به صد پیرایه پیراست
مهیا شد فروتر ز آنچه می خواست
چو گنج خاطر از اندیشه پرداخت
بر دختر پرستان قاصدی تاخت
که ای کاشانه تان از حسن آباد
رسید اینک به سوی حجله داماد
شما هم جشن سور آماده سازید
جهان خرم بهار از باده سازید
زمین و آسمان را تحت تا فوق
بیارائید از پیرایهٔ ذوق
هواداران دختر غافل از کار
که ابر انتظار آمد گهربار
چو آن صوت نشاط افزا شنودند
در صد خلد بر خاطر گشودند
سماع از شوق سر از پا نمی یافت
ز شادی خنده بر لب جا نمی یافت
شکر لب چو شنید این مژده بر خاست
قد خود را به چشم خود بیاراست
شکفت اندر دلش ذوق خرامی
ز هر گامی زمین را داد کامی
گرفته بر میان دامن کمروار
چو دست عاشقان در گردن یار
روان شد چون گلستان شکفته
به دامن گرد حسن از راه رفته
گلستان نسیمش خفته بر گل
گلش چشم و گلابش اشک بلبل
ندیده چشم بد روی گل او
قفس نشنیده بانگ بلبل او
چو لختی شد عنان جنبان شوخی
عنان برتافت از جولان شوخی
به روی زانوی مشاطه بنشست
چو ساغر بر لب و آئینه در دست
چو بنشست از خرام آن نخل نو خیز
ز گل شد دامن مشاطه لبریز
ولی بر خوبیش زیور گران بود
رخش مشاطهٔ مشاطگان بود
رخ مه در نقاب سایه حیف است
چنین روئی به این پیرایه حیف است
نگار عارضش خرم بهاری
بهاری را چه آراید نگاری
زمین چون گل ز خوبی آفریده
لبش چون غنچه ای کز گل دمیده
ز عکس چهره خال عنبرش
نمود ی قطرهٔ خون بر جبینش
ز عنبر بو نسیم زلف آن گل
شده مژگان شانه شاخ سنبل
به خوی شسته رخ گلگونه هر دم
که گل زیور نخواهد غیر شبنم
چو بر تن پای تا سر زیور آراست
چو لؤلؤی تر از جیب صدف خاست
به مادر گفت لب مست تبسم
که ای بخت از تو شاداب ترحم
به ترتیب نشاط آراستن کوش
به شوق افزودن و غم کاستن کوش
چو مصر دل بیارا بام و دیوار
که اینک می رسد یوسف به بازار
چمن پیرایه حسن نزهت آئین
به از صد چین صورتخانهٔ چین
چو بشنید این بشارت مادر پیر
جوان گشت از طرب چون باد شبگیر
به عزم کار سازی تند بر جست
نشد تا کارها آماده ننشست
به یک فرمان که از دل برزبان ریخت
متاع کان و دریا با هم آویخت
پس از یک هفته ترتیب عروسی
زمین داد آسمان را خاک بوسی
ز هردو سوی چون آماده شد کار
منجم نقش ساعت زد به پرگار
ز اختر ساعت سعدی گزیدند
چو در در رشتهٔ طالع کشیدند
نواسنجان مجلس خرم و شاد
سپرده چشم جان در راه داماد
که کی چون شمع بخت از در درآید
شب پروانه را ظلمت سرآید
همه غافل ز لعبت باز گردون
که تا آرد چه نقش از پرده بیرون
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳۶ - تاریخ ولادت
زهی فرخنده مولودی که کردست
جهان از خرمی بر خلق گلشن
پدر را چشم روشن شد ز رایش
از آن تاریخ او شد چشم روشن
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود
کز زن گذرد فرد و جهان گرد بود
گر زن نکنی فرد شوی ای فرزند
فرزند که زن نباشدش فرد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۹
ما گریه کنان بر سر خاک پدران
زین غم که شدند ازین جهان گذران
در زیر زمین هم پدران میگریند
بر تلخی این زندگی ما پسران
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۱
در خانه اگر نکو سرشتی داری
بی چشم بدان عجب بهشتی داری
ور بد گهری نعوذ بالله باشد
چون دوزخیان عذاب زشتی داری
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۱۱ - زخم زدن بانو گشسب بر رستم
چو بانو در آن جنگ پیکار دید
جهان بر جهان بین خود تار دید
بنالید از دل به پروردگار
کای خالق و رازق و مور و مار
به پاکی و ذاتی به یکتا یکی
که گیتی ندیدست همتا یکی
به قدر و به اعزاز پیغمبران
که هستند در راه دین سروران
که دشمن نسازی به ما شادمان
نیاری شکست اندر این دودمان
بگفت این و سرپنجه زورمند
نیاری شکست اندر این دودمان
بگفت این و سر پنجه زورمند
به یک زور بگسست خم کمند
پسر تیغ در دست چون پیل مست
به ترک پدر راند شمشیر دست
چو رستم چنان دید آن دستبرد
دوان دست ساعد سوی تیغ برد
به ساعد دم تیغ بانوگشسب
نگه داشت ببر بیانش ز دست
وگرنه به فرقش بکردی گذر
که ببریدی از فرق او تا کمر
نقاب زره چون ز هم بر درید
سر و روی رستم بیامد پدید
ز شرم پدی تیغ از دست خویش
بینداخت بانو سرافکند پیش
فرامرز چون روی رستم بدید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
به رستم بگفتا چه نام آوری
که داری به فرزند خود داوری
نه مردیست فرزند کردن زبون
به فرزند شاید شدن رهنمون
بگفتم به کشتی ز بالا و پست
نیارد کسی دست من زیر دست
کنون پست کردیم خون خاک راه
ازین نیستت پیش یزدان گناه
بخندید رستم بگفت ای پسر
شدی سرفراز کهان و مهان
نباشی دگر زیر دست کسی
اگر چه زیردست باشد بسی
شما را چه اندیشه از دشمن است
خداتان نگهدار جان در تن است
شما را سپردم به پروردگار
به میدان جنگ و به دشت شکار
شما را ز دشمن نباشد گزند
سر دشمن آرید در زیر بند
زدشمن دلم بود زار و نژند
چو دیدم شما را نباشد گزند
بگفت این و بگرفتشان در کنار
به شادی گرفتند از غمگسار
بیامد به نزدیک او زال زر
ز شادی به کیوان رسانید سر
ببوسید روی فرامرز شیر
نشستند شادان در آن آبگیر
بخوردند چیزی و دم برزدند
دمی بر لب خشک، نم برزدند
وز آنجا به شادی به شهر آمدند
وز این داستان داستان ها زدند
یکی روز بانوی گرد دلیر
بگفت با فرامرز سالار شیر
بیا تا به صحرای توران شویم
دو روزه بر آن بوم صیدی کنیم
فرامرز گفتش که ای سرفراز
همان ساز بزم کبابی بساز
بپوییم با تاج و تخت و نگین
ابا خرگهی سبز و دیبای چین
که این خیمه باشد به عالم نشان
زنام تهمتن سر سرکشان
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۱۰۲ - خواب دیدن زال و سخن گفتن با رستم
در آن شب به تقدیر پروردگار
به خواب اندرون،زال به روزگار
چنین دید در خواب،روشن روان
که بر جانب کشور هندوان
ابر برزکوهی بدی رزمساز
سپاهش سراسر ازو مانده باز
گرفتار گشتی به دست کسی
که بهرش نبودی زمردی بسی
به یک تیر پرتاب ازو دورتر
همیدون فکنده نظر،زال زر
یکی آتشی دید افروخته
که گشتی از آن دشت برسوخته
پدید آمدی مهتری جاثلیق
که برکه برانداختی منجنیق
نهادی فرامرز را اندروی
سوی آتش انداختی همچو گوی
همه گرد آتش،چو دریا شدی
تهمتن زناگاه پیداشدی
چو دیدی پسر را که اندر هوا
سوی آتش آمد پدیدی روا
هم اندر زمان دست کردی دراز
به بر درگرفتش از آن جای باز
چواز خواب برخاست دستان سام
همانگه بر رستم نیکنام
کسی را که فرستاد و او را بخواند
چوآبی برش این سخن ها براند
بدوگفت خوابی عجیب دیده ام
کزآن گونه خوابی نه بشنیده ام
فرامرز را دیدم اکنون به خواب
دلم گشت از خواب او در شتاب
گرفتار در دست اهریمن است
گر او را نیابی شود کار،پست
کنون زود بشتاب و رو بی درنگ
پسر را مگر بازیابی به چنگ
تهمتن چو دریا برآمد به جوش
برآورد برسان تندرخروش
بپوشید چون باد،رومی زره
زپولاد برزد زره را گره
فراز زره جوشن اندر برش
بپوشید ببر بیان پیکرش
برافکند برگستوان رخش را
کمرکرده تیغ جهان بخش را
بفرمود کز نامداران سوار
ابا گرز و جوشن ده ودو هزار
بتازند تا کشور هندوان
برآرند گرد از دل جاودان
نیاسود روز و شب از تاختن
همه رزم بودش به دل ساختن
جهان دیده گوید زدرد پسر
فزون ترنیابی تو درد دگر
که مهریست او را که با جان باب
بیامیخت یزدان چو شیر وشراب
بدان سان همی تاخت سوی نبرد
که از کوه خارا برآورد گرد
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۱۷۰ - عاشق شدن دختر کوش و انتقام پدر از معشوق وی
شکیبا همی بود تا چند گاه
چو ایمن شد از بابِ خود دخت شاه
به کنیاش بر مهربان گشت سخت
که با کوش بودش همیشه نشست
جوانی دلارای چون نوبهار
نژادش نه از چین که از قندهار
بخواندش نهانی و با او بساخت
فزون از سه سال او همی مهر باخت
پسر زاد از او ماهچهره نهان
نهانش همی داشت اندر جهان
نهانی بماند این سخن دیرگاه
که از کار دختر شد آگاه شاه
چو دریا بجوشید و شد باز رام
همی خواست تا بر رسد وی تمام
سوی دختر اندر شد آهسته شاه
بدو هیچ پیدا نکرد آن گناه
بخوبی بپرسید و بنواختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
بدو گفت کای ماه با فرّ و زیب
بسی بودم از مهر تو ناشکیب
کنون از دلم دور گشت آن هوس
نگویمت ناگفتنی زین سپس
از آن آتش اکنون دلم گشت سرد
وزآن گفته ها مانده ام من به درد
اگر تو نخواهی مرا هست، داد
که چون من به زشتی ز مادر نزاد
پشیمان شدستم ز کردار خویش
وزآن ناسزاوار گفتار خویش
روا خود ندارم که من شادکام
تو باشی به رنج دل اندر مدام
ولیکن چنان آمد ای ماهچهر
که یزدان چنین راند کار سپهر
که زن را به شوی است آرام و جاه
چو بی شوی باشد، کند زن گناه
چو بی شوی باشد زن پارسا
اگر زیر دست است اگر پادشا
هرآن زن که شویش نیاد به چنگ
همه تخمه آلوده دارد به ننگ
چو بی شوی بودن تو را نیست روی
از این انجمن نامداری بجوی
جوانی گزین کن دل از تو به مهر
یکی سرو بالا و خورشید چهر
مرا بازگو تا بسازمت کار
دهم مر تو را من بدان نامدار
چو بشنید گفتار او ماهچهر
چنین داد پاسخ مر او را به مهر
که شاها، مرا آرزو نیست شوی
تو از من چنین کار چندین مجوی
که از من نیابد دل شوی داد
نباشد ز من مرد بیگانه شاد
وگر زآن که فرمانت این است و رای
که باشد مرا بر سرم کدخدای
من از رای شاه جهان نگذرم
وگر آتش آید همی بر سرم
ز کنیاش بِهْ شاه را مهربان
نبینم به چین در یکی مرزبان
تو را دوستداری ست خسرو پرست
که دارد شب و روز با تو نشست
به شاه جهان کس چنو شاد نیست
از او بهتر امروز داماد نیست
چو از دختر این داستان یافت شاه
گوا بود گفتار او بر گناه
نزد نیز با او به گفتار دَم
برون آمد از پیش دختر دژم
فرستاد و کنیاش را پیش خواند
برآشفت وز خون او جوی راند
سرش همچنان چون سرگوسفند
بریدند در پیش تخت بلند
درآویخت از گردن ماهچهر
همی بوس، گفت این لبان را به مهر
بسی سخت سوگندها کرد یاد
بدان کردگاری که گردون نهاد
اگر سر برون آید از گردنت
جز آن گه که یابند مرده تنت
خور و خواب او با سر مُرده بود
سزا بودش آن بد که خود کرده بود
نبینی که موبد چه گوید درست
که خود کرده را مرد درمان نجُست
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۳۲ - امر سیم که آدم آبی بیان کرد از بیوفایی دنیا
دیده ی آغاز بین بر کنده باد
تا ابد از خاک و خارا کنده باد
این سخن بگذار و سیم کن بیان
گفت سیم آنکه اندر خاکدان
هر گروهی بینی اندر خانه ای
جمع گشته گرد یک دیوانه ای
چونکه او را دنگ و ابله دیده اند
جملگی بر ریش او خندیده اند
کرده آن بیچاره را دنبال دند
می کنندش همچو گولان ریشخند
آن یکش گوید که ای بابای من
وان یکی دیگر زهی مولای من
آن یکی جد خواندش و آن یک پدر
وین برادر عم و خالش آن دگر
آن یکش گوید تویی شوی عزیز
گویدش آن یک تورا هستم کنیز
زین فسون چندین بر آن مسکین دمند
تا دهد بیچاره گردن در کمند
دین و ایمان در ره ایشان نهد
از پی آرام ایشان جان دهد
ای بسا شبها به روز آرد به رنج
ای بسی روزان کند شب در شکنج
تا به شبها خواب ایشان خوش بود
تا طعام روزشان دلکش بود
تیغها بر سر خورد از نیک و بد
تا کلاهی بر سر ایشان نهد
ای بسا آتش برافروزد بجان
تا کند روشن چراغ بزمشان
خوایش را بر آب و بر آتش زند
بی محابا با تن به دریا افکند
بس بیابانها نوردد در طلب
بس دهد شبگیر و ایوارش تعب
تا کند آماده نان و آبشان
تا دهد ترتیب خانمانشان
گه خری گردد دهد تن زیربار
گه شود گاو و رود اندر شیار
مانده ام حیران و سرگردان درین
هیچ دانا را ندیدم این چنین
چون شنیدند این بیان را آبیان
با حکایت گو بگفتند ای فلان
آن ستمکاران کنند آیا رها
هیچگه دامان آن بیچاره را
گردنش پیوسته باشد در کمند
یا به او گاهی ترحم می کنند
سال و مه باشد به زندانشان اسیر
یا بود گاهی ز حبس او را گزیر
گفت نی نی پای او در بند نیست
گردنش هم در خم آوند نیست
می رود هرجا که خواهد بی سخن
گاه مصر و گاه شام و گه یمن
آبیان گفتند چون باشد چنین
پس نبگریزد چرا آن مستکین
چون نباشد پای او اندر جدار
نزد ایشان از چه رو دارد قرار
می نبگریزد چرا از چنگشان
تا شود فارغ ز عار و ننگشان
گفت منهم زین بسی در فکرتم
حیرت اندر حیرت اندر حیرتم
همچو من کاندر تحیر ای مهان
مانده ام از کار و بار مردمان
کاین چه سرگردانیست و پیچ و تاب
وین چه خودسوزی و رنج بیحساب
ای چه جهل است و چه حمق بیکران
سوختن خود را ز بهر دیگران
دیگران در فکر کار و بار خود
در خیال رونق بازار خود
تو ز خود کرده فرامش روز و شب
بهر ایشان در عنا و در تعب
آتشی از حبشان افروختی
خویشتن را اندر آتش سوختی
گر خری داری که گه بارش کنی
گاه جو بدهی و تیمارش کنی
بهر ایشان تو خری بی اشتباه
لیکن ایشان نی دهندت جو نه کاه
هان و هان تا فرصتی باقیست خیز
پیش گیر ای جان من راه گریز
دست و سر باید اگر اقدام کرد
هفتصد پای دگر هم وام کرد
هم قدم کن دست و سر را ای پسر
واکن از هم زانچه گفتم بیشتر
نیمه کن شب را و بگریز از میان
از قفا میکن نظر تا قیروان
چونکه رفتی از میانشان ای عزیز
می گریزو می گریزو می گریز
ای مسلمانان فغان زین دشمنان
دشمنان عمر گاهی جان ستان
دشمنان دوست اما نامشان
هم ز خون ما لبالب جامشان
آبشان از اشک چشم ماستی
شیره ی جانهایشان حلواستی
این یکی را نام فرزند عزیز
می نبیند در تو الا تیز تیز
یعنی ای بابا تو تاکی مانده ای
کل نفس ذائقه نشنیده ای
اینک آمد نوبت ما ای پدر
بایدت بستن کنون بار سفر
ذکرشان جز مردن بابا مدان
فکرشان جز غارت یغما مدان
می کنند این طفلکان دل فروز
در حساب ارث بابا شب به روز
آن یکی دیگر بود همخواب و جفت
محرم پیدا و پنهان خورد و خفت
روز گیرد از تو رخت و نان و آب
شب سماع و بوسه و پهلو و خواب
روز خواهد مال و ایمان تورا
شب بکاهد آن جلب جان تورا
روزها در جنگ و دعوا و طلب
بهر حمدان مهربان گردد به شب
العیاذبالله از یکشب جماع
کم شود فردات غوغا و نزاع
صبح خاتون را ببینی در غضب
چین بر ابرو پچ پچ اندر زیر لب
بسته درها طفلکان بی نان و آب
با همه خاتون بدشنام و عتاب
خود تو در کنجی همی گردی نهان
می نیارد کس برایت آب و نان
بگذرد روزت چنین تا شب مگر
طی دعوا را بفرماید ذکر
می نهد صدگونه تهمت و افتورا
نزد قاضی آن ستیزه مر تورا
ای دو صد نفرین به زنهای نکو
از زن بدخو نباید گفتگو
ای برادر آن زن و فرزند بین
هیچ دشمن باشد آیا اینچنین
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۸۸ - تاجری که همه سرمایه ی خود را بوق حمام خرید
این حکایت کرد روزی راستی
کان بعینه نقد جان ماستی
گفت در قزوین مرا یک بار بود
با منش انس و صفا بسیار بود
سالها بودیم با هم آشنا
متحد جانمان و تنهامان جدا
چشممان روشن به روز از روی هم
بزممان گلشن به شب از بوی هم
داده بودش کردگار مهربان
چار پور خوش لقای نوجوان
هر سه تن زیشان که کوچکتر بدند
کار بابا را مه و مصدر بدند
مایه ی چندی به هریک داده بود
در تجارت دستشان بگشاده بود
گاه در روم و گهی اندر یمن
گاه در هند و گهی اندر ختن
آن پدر بنشسته اندر دیلمان
وان سه فرزندش به اطراف جهان
چون حریصان روز و شب اندر طلب
بهر دانگی می شدندی تا حلب
مرد دنیا نشنود پندی زکس
غیر پند مرگ چون گوید که بس
هرچه هرکس گفت نپذیرفت ازو
تا گرفتش مرگ او را در گلو
گویدش بس کن کنون گویه به چشم
من نکردم بس تو کردی بس به چشم
وان یکی فرزند مهتر ماه و سال
پیش بابا بود در بین الرجال
نانکی می خورد و رختی می درید
راهکی می رفت و قمطر می جوید
چونکه دید آن دوست را بس معتبر
پیش هرکس خاصه در پیش پدر
پیش او بنشست و کشف راز کرد
از پدر هفتصد گله آغاز کرد
کهتوران را از چه بر من برگزید
اندرین مدت ز من آیا چه دید
ای فغان از بخت دندان خای من
در هبوط از آن بود خورشای من
زهر از این جام اندر واخورم
دیگران حلوا و من الوا خورم
من کدامین مایه را کردم زیان
کی خروسم کرد بانگ ماکیان
من کدامین وقت گندم کاشتم
وقت خرمن جو ازو بر داشتم
بلکه جو پاشم به شهریور به خاک
تیر ماهم گندم آرد صاف و پاک
چیست گندم لؤلؤ غلطان دهد
جای گندم گوهر و مرجان دهد
هر چه کارد نیک طالع گو بکار
کانچه می خواهد همان آرد به بار
نیکبخت اردست بر خاک آورد
جای خاکش لؤلؤ پاک آورد
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غیرت در دین و ناموس
دانستی که حمیت و غیرت، آن است که آدمی نگاهبانی کند دین خود و عرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگاهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در اولاد و تربیت او
و اما مقتضای غیرت بر اولاد، آن است که در ابتدای امر، مراقب احوال او باشی و از برای پرستاری و شیر دادن او زنی صاحب عفت و صلاح معین نمائی و غذای او را از حلال مهیا سازی، زیرا که طفلی که گوشت او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده متکون شود طبع او خبیث می شود، و طینت او از خباثت سرشته می گردد و چون به سرحد تمیز رسد باید او را از آداب نیکان بیاموزی و آداب خوردن و گفتن و نشستن و برخاستن و غیر اینها به او یاد دهی.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در مال
و اما غیرت در مال، آن است که بدانی که هر کس مادامی که در دار دنیاست به مال محتاج، و تحصیل آخرت به آن موقوف است، زیرا که معرفت و طاعت، به بقاء بدن و حیات منوط، و بقاء آنها به غذا و قوت مربوط است.
پس عاقل باید که بعد از آنکه از مداخل حلال، تحصیل آن را نمود، سعی در محافظت آن کند، به این نحو که بی مصرف آن را خرج نکند و به مصرفی که فایده اخروی یا دنیوی ندارد نرساند و به غیر مستحق ندهد و به ریا و مفاخرت بر باد ندهد و به خودنمائی و خودفروشی خرج نکند و از دزدان و اهل خیانت آن را محافظت کند.
و تا تواند ظلمه را بر آن مسلط نسازد و تمکین ایشان رد بردن مالش ندهد و غیر از اینها از مصارفی که شرعا رجحانی نداشته باشد و عوض آن از برای آن در دنیا و آخرت نیست بلکه مقتضای غیرت آن است که تا خود زنده است اموال خود را به مصرفی رساند که فایده ش به خودش عاید شود و از برای وارث نگذارد مگر آنکه او را فرزند خلفی باشد که از جمله اخیار بوده باشد، که وجود او نیز به منزله وجود خود اوست و در ثواب او شریک است.
و چگونه صاحب غیرت و حمیت خود را راضی می کند که مالی را که روز و شب در تحصیل آن تعب کشیده، و در جمع کردن آن، عمر خود را تلف کرده، و در عرصات محشر از عهده حساب آن باید برآید از برای شوهر زن خود بگذارد تا آن را بخورد و قوت گیرد و با زن او جماع کند و منتهای مطلب آن زن خبیثه این باشد که از آن مال، غذاهای مقوی ترتیب دهد که شوهرش در مجامعت کردن قوی تر گردد و حقیقت آن است که این مخنثی است که قلتبان و دیوث خود را به آن راضی نمی کند چه جای صاحب غیرت و حمیت.
و همچنین است گذاشتن مالی از برای سایر ورثه که حق آن میت بیچاره را نمی شناسند، و از او یاد نمی کنند مانند پسران بدگهر، و شوهران دختر، و برادران، و برادر زادگان، و عم و عمه و خال و خاله و غیر اینها و ایشان اگر چه مثل شوهر زن نیستند، اما هرگاه از اهل خیر و صلاح نباشند مال از برای ایشان گذاشتن به غیر از وزر و وبال و فحش و دشنام، دیگر ثمری ندارد، همچنان که در اهل این عصر مشاهده می کنیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - مذمت خمود و فواید نکاح
و آن عبارت است از کوتاهی کردن در تحصیل نمودن قدر ضرورت از قوت، به جهت سد رمق، و سستی از قدر لازم در شهوت نکاح، به حدی که منجر به برطرف شدن قوت، و تضییع عیال، و قطع نسل شود و شکی نیست که آن در شرع مذموم و ناپسندیده است، زیرا که تحصیل شناخت پروردگار، و سعی در عبادت آفریدگار، و کسب فضائل و دفع رذائل، موقوف به قوت بدن و صحت تن است پس کوتاهی در رساندن غذائی به بدن، که قوت را محافظت نماید، آدمی را از تحصیل سعادات محروم سازد و همچنین اهمال قوه شهوت نکاح، آدمی را از فواید بسیار محروم می گرداند، زیرا که خداوند عالم این قوه را بر بنی آدم مسلط گردانید تا نسل باقی ماند، و وجود این سلسله دائمی باشد پس کسی که آن را مهمل گذارد و ترک نکاح کند ثمره این قوه را ضایع کرده و از فواید بقای نسل محروم شده است، که یکی از آنها: موافقت اراده خداست، که بقای نوع انسان باشد و بسیار شدن بندگان، و بسیار شدن کسانی که پیغمبر آخرالزمان به واسطه آنها مباهات و افتخار می کند و تبرک جستن به دعای خیر فرزند صالح بعد از مردن و وصول به شفاعت اطفال صغیری که پیش از پدر و مادر می میرند، و غیر اینها از فواید با وجود اینکه قطع کردن رشته ای که از آدم أبوالبشر متصل شده و آن را به دیگری نسپردن، خود قصوری است ظاهر و روشن و از برای نکاح و تزویج نیز فواید بسیاری است که کسی که آن را ترک می کند، آن فواید از او فوت می شود از جمله آنها محافظت خود از شر شیطان، و شکستن سورت شهوت، و فارغ شدن از تدبیر منزل، و نگاهبانی خانه، و امر طبخ و فرش و جاروب کردن، و اسباب زندگانی را آراستن، و ظروف و جامه شستن، و امثال اینها از آنچه آدمی را از تحصیل علم و عمل باز می دارد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.