عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۷ - الحرق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۳ - خلق جدید
تو از خلق جدید این را سنددان
ز موجود اتصالات مدد دان
دم رحمن بممکن هست ممتد
که هر دم زو رسد فیض مجدد
بذات خویش ممکن جز عدم نیست
عدم را در تفهم بیش و کم نیست
عدم دان خلق را در عین امکان
کنی قطع نظر چه از موجود آن
پس او را هست آنی ز آنات
فیوض مستمر از حضرت ذات
هر آن فیض که هر آنش امیدست
توالی را همان خلق جدیدست
بر او گر اتصال فیض کم شد
خود آن موجود در آنی عدم شد
ز موجود اتصالات مدد دان
دم رحمن بممکن هست ممتد
که هر دم زو رسد فیض مجدد
بذات خویش ممکن جز عدم نیست
عدم را در تفهم بیش و کم نیست
عدم دان خلق را در عین امکان
کنی قطع نظر چه از موجود آن
پس او را هست آنی ز آنات
فیوض مستمر از حضرت ذات
هر آن فیض که هر آنش امیدست
توالی را همان خلق جدیدست
بر او گر اتصال فیض کم شد
خود آن موجود در آنی عدم شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۴ - باب الدال الدبور
بود آن صولت نفس عقورت
باستیلا چون باد دبورت
ز غرب طبع جسمانی بمشهور
و زد کش خواند عارف مغرب نور
دگر باد صبا کز مشرق آید
باستیلا چو روح مشفق آید
از آنرو گفت پیغمبر که نصرت
مرا بود از صبا در صبح رحمت
همان باد دبور آمد هلاکت
گروه عاد را با صد فلاکت
مرا یعنی از آنمشرق فتوح است
کز و اندر تموج باد روح است
باستیلا چون باد دبورت
ز غرب طبع جسمانی بمشهور
و زد کش خواند عارف مغرب نور
دگر باد صبا کز مشرق آید
باستیلا چو روح مشفق آید
از آنرو گفت پیغمبر که نصرت
مرا بود از صبا در صبح رحمت
همان باد دبور آمد هلاکت
گروه عاد را با صد فلاکت
مرا یعنی از آنمشرق فتوح است
کز و اندر تموج باد روح است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۵ - درهالبیضاء
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۹ - ذوالعین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۲ - الران
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۷ - الرحیم
رحیم اسمیست کز وی میشود خاص
بقرب حق وجود اهل اخلاص
هر آنرا فهم معنای رحیم است
در این ره صاحب قلب سلیم است
هر آن فیضی که در قوس صعودت
رسد در کشف ایمان از وجودت
ز توحید و مقامات و منازل
شود تا قطرهات بر بحر و اصل
خود آن فیض رحیمی بر رجال است
هم او مخصوص بر اهل کمالست
غرض باشد مفیض اهل اخلاص
رحیم اندر کمال رحمت خاص
نباشد گر که تایید از رحیمت
نگردد طی صراط مستقیمت
بقرب حق وجود اهل اخلاص
هر آنرا فهم معنای رحیم است
در این ره صاحب قلب سلیم است
هر آن فیضی که در قوس صعودت
رسد در کشف ایمان از وجودت
ز توحید و مقامات و منازل
شود تا قطرهات بر بحر و اصل
خود آن فیض رحیمی بر رجال است
هم او مخصوص بر اهل کمالست
غرض باشد مفیض اهل اخلاص
رحیم اندر کمال رحمت خاص
نباشد گر که تایید از رحیمت
نگردد طی صراط مستقیمت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۸ - الرحمه و هو الامتنانیه و الوجودیه
ز رحمت بشنو ار دانی معانی
که آن باشد: وجودی و امتنانی
بود آن امتنانی در تقاضا
ز حق عاید باستحقاق اشیاء
بکلی شیئی وسعت از ازل داشت
بهر تقدیر سبقت بر عمل داشت
در آن داخل تمام ممکناتند
ز حق مستدعی رزق و حیاتند
خود او مستغنی از خلق جهانست
جهانش محض جود و امتنان است
کمالش اقتضای رحمتی کرد
بر ایجاد خلایق قدرتی کرد
همان رحمت بعالم متسع شد
بدون آن تمدن ممتنع شد
فرو بگرفت ذرات جهان را
نمود آنگاه راه امتنان را
پس از آن کامتنانی بود و جودی
شنو زان رحمتی کامد وجودی
خود آن مخصوص ارباب یقین است
بآن نزدیک روح محسنین است
خود آنهم در حقیقت امتنانیست
چه فیضش بر خلایق رایگانیست
بآن گر اهل دین موعد گشتند
بمحض منت از ذیجود گشتند
عمل در دین ز بهر خلق سوداست
نه بهر آنکه سلطان وجوداست
چه او رحمت بخلق از نیک و بد کرد
غضب را هم نه بهر نفع خود کرد
غضب باشد مثال تازیانه
که سازد خفته شکلانرا روانه
از آنرو خواست آه نیمشب را
که از جوش افکند بحر غضب را
اگر پر هر دو عالم از گناهست
به پیش رحمتش یک پر کاهست
ز جرم خلق رحمت کم نگردد
محیطی غرقه شبنم نگردد
کند بل منجذب دریا نمی را
به بخشد حق بآهی عالمی را
غضب هم رحمتی باشد بمختص
بذوق این نکته باید یافت نز نص
صفی را بحر رحمت منجذوب کرد
بپاکی رجس او را منقلب کرد
ز ان رحمهالله قریبش
من المحسن شد آنرحمت نصیبش
خداوندا بروح پاک سجاد
تو روح پیر ما را کن زما شاد
که آن باشد: وجودی و امتنانی
بود آن امتنانی در تقاضا
ز حق عاید باستحقاق اشیاء
بکلی شیئی وسعت از ازل داشت
بهر تقدیر سبقت بر عمل داشت
در آن داخل تمام ممکناتند
ز حق مستدعی رزق و حیاتند
خود او مستغنی از خلق جهانست
جهانش محض جود و امتنان است
کمالش اقتضای رحمتی کرد
بر ایجاد خلایق قدرتی کرد
همان رحمت بعالم متسع شد
بدون آن تمدن ممتنع شد
فرو بگرفت ذرات جهان را
نمود آنگاه راه امتنان را
پس از آن کامتنانی بود و جودی
شنو زان رحمتی کامد وجودی
خود آن مخصوص ارباب یقین است
بآن نزدیک روح محسنین است
خود آنهم در حقیقت امتنانیست
چه فیضش بر خلایق رایگانیست
بآن گر اهل دین موعد گشتند
بمحض منت از ذیجود گشتند
عمل در دین ز بهر خلق سوداست
نه بهر آنکه سلطان وجوداست
چه او رحمت بخلق از نیک و بد کرد
غضب را هم نه بهر نفع خود کرد
غضب باشد مثال تازیانه
که سازد خفته شکلانرا روانه
از آنرو خواست آه نیمشب را
که از جوش افکند بحر غضب را
اگر پر هر دو عالم از گناهست
به پیش رحمتش یک پر کاهست
ز جرم خلق رحمت کم نگردد
محیطی غرقه شبنم نگردد
کند بل منجذب دریا نمی را
به بخشد حق بآهی عالمی را
غضب هم رحمتی باشد بمختص
بذوق این نکته باید یافت نز نص
صفی را بحر رحمت منجذوب کرد
بپاکی رجس او را منقلب کرد
ز ان رحمهالله قریبش
من المحسن شد آنرحمت نصیبش
خداوندا بروح پاک سجاد
تو روح پیر ما را کن زما شاد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۹ - الرداء والردی
ردا بر عبد خوش زیبنده باشد
ظهور وصف حق بر بنده باشد
ردی شد آن ردا را در مقابل
بود اظهار وصف حق بباطل
از آن اهل تکبر ار بقرآن
بغیر حق بوصف آورد یزدان
دگر فرمود: از آرم عظمت آمد
ردایم کبریا و عزت آمد
منازع هر که شد در ایندو، پوستش
کنم وانگه بهم خواهم شکستش
که هر کس داند این برکس روانیست
سزاوار تکبر جز خدا نیست
هر آنوصفی که مخصوص اله است
هر آن بندد بخود خوار و تباه است
غنا و قدرت و علم و تکبر
و زاینسان هر چه آید در تصور
هر آن برخود دهد نسبت هلاک است
حق از اوصاف خلقی جمله پاک است
تو مخلوقی و وصفت عجز و خواریست
فنا و انکسار وضعف و زاریست
رها کبر و ریا بر کبریا کن
خود اندر کبریای او فنا کن
که آثار جلال و کبریایش
شود اندر تو پیدا با رضایش
ظهور وصف حق بر بنده باشد
ردی شد آن ردا را در مقابل
بود اظهار وصف حق بباطل
از آن اهل تکبر ار بقرآن
بغیر حق بوصف آورد یزدان
دگر فرمود: از آرم عظمت آمد
ردایم کبریا و عزت آمد
منازع هر که شد در ایندو، پوستش
کنم وانگه بهم خواهم شکستش
که هر کس داند این برکس روانیست
سزاوار تکبر جز خدا نیست
هر آنوصفی که مخصوص اله است
هر آن بندد بخود خوار و تباه است
غنا و قدرت و علم و تکبر
و زاینسان هر چه آید در تصور
هر آن برخود دهد نسبت هلاک است
حق از اوصاف خلقی جمله پاک است
تو مخلوقی و وصفت عجز و خواریست
فنا و انکسار وضعف و زاریست
رها کبر و ریا بر کبریا کن
خود اندر کبریای او فنا کن
که آثار جلال و کبریایش
شود اندر تو پیدا با رضایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۱۰ - الرسم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۱۶ - الزجاجه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۲ - الزیتون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۵ - السالک
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۸ - الستائر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۹ - الستور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۴ - سرالعلم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۴ - السعه
سعه در قلب کامل را تحقق
بود در برزخیت بی تفرق
که جامع اندر امکان و وجوبست
خود آن برزخ دل شاه قلوبست
از آنرو در زمین و آسمانی
نگنجد لیک گنجد در جنانی
جنانی نی که مأوای فرق شد
دلی بل کوشکست و جای حق شد
تو را گویم که قلب منکسر چیست
دلی کور است خواهش منکسر نیست
دلی کز هر هوائی مرده قلب است
و زو میلی که دلهار راست سلب است
قبور مندرس را در نظر گیر
تن اهل فنا را کوست تفسیر
دل بشکسته این پوشیده نبود
که جایش جز تن پوسیده نبود
دل ار بشکست و تن پوسید ناگاه
بارض لامکان او را بود راه
بمعنی اوست ارض الله واسع
بگنجد حق در آن بیمعنی و مانع
خود آن دل بلکه قلب الله باشد
از این راز اهل دل آگاه باشد
بود در برزخیت بی تفرق
که جامع اندر امکان و وجوبست
خود آن برزخ دل شاه قلوبست
از آنرو در زمین و آسمانی
نگنجد لیک گنجد در جنانی
جنانی نی که مأوای فرق شد
دلی بل کوشکست و جای حق شد
تو را گویم که قلب منکسر چیست
دلی کور است خواهش منکسر نیست
دلی کز هر هوائی مرده قلب است
و زو میلی که دلهار راست سلب است
قبور مندرس را در نظر گیر
تن اهل فنا را کوست تفسیر
دل بشکسته این پوشیده نبود
که جایش جز تن پوسیده نبود
دل ار بشکست و تن پوسید ناگاه
بارض لامکان او را بود راه
بمعنی اوست ارض الله واسع
بگنجد حق در آن بیمعنی و مانع
خود آن دل بلکه قلب الله باشد
از این راز اهل دل آگاه باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۲ - الشفع
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۳ - الشهود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۸ - شواهد الاسماء
شواهدهای اسماء بیمنافات
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب