عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از دست تو در ساغر جانم خونهاست
وز عشق تو دل چو پرده قانونهاست
گویند که این باده افیون زهر است
زهر است و لیک حسرت افسونهاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
اشراق همه جهان پر افسانه ماست
از ساغر عشق عقل دیوانه ماست
دیوان خرد کتابت خامه ماست
نه طاق فلک رواق کاشانه ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
باد سحر از آه دم سرد من است
مصر غم عشق جان پر درد من است
در دشت مصیبت و بیابان بلا
چندان که نگاه می کنی گرد من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
بتخانه نمک زان لب چون نوش گرفت
بت کام از آن سرو قباپوش گرفت
خواهم که تمام عمر در برگیرم
آن بت که شبی ترا در آغوش گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
برهان محبت نفس سرد من است
عنوان نیاز چهره زرد من است
میدان وفا دل جوانمرد من است
درمان دل سوختگان درد من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
تابان قدح از رخ دلارام من است
یا باده آفتاب در جام من است
نیرنگ تو یا منم که از دولت عشق
عنقای وصال دوست در دام من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
جانم در سینه بر رخ غم بسته ست
در زاویه تن چو بلا بنشسته ست
گوئی که ز سنگ عشق پای دل من
چون پشت مراد از فلک بشکسته ست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
چوگان غمم من و بلاگوی من است
خجلت زده آتش از تف روی من است
دهقان غم عشقم و خونابه چشم
چون آتش بگداخته در جوی من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
خون در تن من ز شوق تو جوش گرفت
وز ناله تلخ من جهان نوش گرفت
از وصل تو عاقبت در آغوشم بود
رفتی و مرا بلا در آغوش گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
در کین کس این چه رخ بر افروختن است
جانها خود از آتش تو سوختن است
خونریزی ما به غمزه تعلیم مکن
کی شعله کشی به آتش آموختن است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
دل بازدیده گوی چوگان بلاست
بازم مژه از تو نوک پیکان بلاست
آن جلوه جاودانه دیدم گفتم
جولان سمند عشق و میدان بلاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
در سینه من که او شبستان وفاست
این دانه غم دل است یا تخم جفاست
این عمر من است یا شرر زار غم است
وین چشم من است یا کمینگاه بلاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
دریای بلاخوی جبین دل ماست
خاکستر محنت از زمین دل ماست
بر تیغ تو چون دست نثار افشانیم
جان رقص کنان در آستین دل ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست
پائی که ره وصل به سر می پیوست
زان دست کنون در غم دل دادم پای
زان پای کنون بر سر دل دادم دست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
دل بیهده ترک عشق دلدار گرفت
شادی جهان جای غم یار گرفت
اکنون خجل است از آنکه مرآت وجود
بی صیقل عشق دوست ز نگار گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
عشق آمد و هستی مرا بیشه بسوخت
سودای تو بوم و برم اندیشه بسوخت
از آتش هجر عافیت سوز بپرس
کاین صاعقه نخل عمر تا ریشه بسوخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
عشقی که زمن دود بر آورد این است
خون می خورم و بعشق در خورد این است
اندیشه آن نیست که دردی دارم
اندیشه به تو نمیرسد درد این است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
عشق چو توئی کجا توان پنهان داشت
یا بر دل خود فراق تو آسان داشت
گویند بدار دست از او تا برهی
تو جان منی دست ز جان نتوان داشت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
عشق تو که از آتش غیرت افروخت
هر مایه که داشتم به جز یاد تو سوخت
آسوده روم به گور و خسبم کاین دل
از هر غم تو هزار شادی افروخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
هر درد کزو دیده دوران خیره ست
در دوده کرمان و جودم زیره ست
گر کوکبی اندر فلک بخت من است
همچون شب هجر و روز حسرت تیره ست