عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۷ - الفهوانیه
بفهوانیت از کشف مثالث
خطاب حق رسد در حسن حالت
رسد یعنی چه شدکشف مثالی
به نیکوئی خطاب ذوالجلالی
خطاب خوش دلیل اتصالست
بکشف آن خاصه آثار وصالست
دلیل است اینکه ره نیکو شده طی
رسد آثار نیکوئی هم از پی
و گر ره بر غلط پیموده حالش
شود بس تیره در کشف مثالش
خطابی ناید اندر سر و جهرش
ور آید باشد از تهدید و قهرش
مگر تا منتقل گردد که ره را
غلط پیموده عذر آرد گنه را
غرض نیکو چه راه و نیت آمد
عیان آثار فهوانیت آمد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۳ - الکلمه
کلمه هست بر چشم مشاهد
کنایت در یقین از کل واحد
ز ماهیات و اعیان و حقیاق
ز موجودات خارج هم بلایق
دگر فی‌الجمله از هر ذی تعین
که او را هست در حدی تمکن
بود مخصوص معقولات لایق
ز ماهیات و اعیان وحقایق
معین بر کلمه معنویه
و یا غیبیه گردانی رویه
دگر هم خارجیات شهودی
کلمه شد اگر دانی وجودی
مجردها مفرقها کدام است
کلمه تامه وین خود تمام است
کلمه پس سه قسم آمد بتحقیق
بفهم هریک از حق جوی توفیق
یکی غیبه و هم معنویه
وجودیه دوم اند رویه
دگر هم تامه در ثالث آمد
جهان از این سه معنی حادث آمد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۲ - کیمیاء‌الخواص
دگر دارند خاصان کیمیائی
که دنیا را کند زر بید وائی
خود آن اکسیر مخصوص خواص است
زوی هر قلب بیغش در خلاص است
بود تخلیص قلب از کون و کائن
باستیثار سلطان مکون
ز استیثار مقصود اختیار است
که زر قلب ازو کامل عیار است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۵ - لب اللب
بود هم لب لبت در گواهی
همانا ماده نور الهی
مؤید باشد از تأیید او عقل
مصفا و ز قشور و هم و هم نقل
کند درک علوم عالیات او
ز درک قلب دور از نائبات او
بکونی کو مصون از فهم محجوب
بعلم رسمی است ار هست منسوب
بکونی هست آن دلرا تعلق
که محصونست از رسم تفرق
ز حسن سابقه این خود دلیل است
بخیر خاتمه هم بس دخیل است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۷ - اللسن
لسن واقع بوی گردد کماهی
باذن واعی افصاح الهی
شود واقع بحق افصاح و گفتار
بر آن گوشی که می‌باشد نگهدار
گهی باشد که اشعار است و الهام
بدون واسطه کاید به پیغام
شود خود عبد عارف بر فصاحت
که از حق است این لطف و ملاحت
دگر شد واسطه آن را بتحقیق
نبی خود یا ولی یا مرد صدیق
لسن این هر دو را گویند اصحاب
ولی در هر دو رمزی هست دریاب
بود چون مختلف فهم خلایق
مناسب نیست توضیح دقایق
گروهی کاهل این اسرار بودند
بفهم خلق برخوردار بودند
حجاب از روی معنی باز کردند
بیان راز با صد راز کردند
بما گفتند در صد پرده یک راز
صفی یک پرده هم افزون کند باز
لسن تعریف ذات از هر صفاتست
که ظاهر از نمود ممکناتست
یکی را چشم بازو اذن خیر است
یکی در وصف او محتاج غیر است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۸ - لسان الحق
لسان‌الحق بود انسان فایق
که باشد مظهر او بر اسم ناطق
کند بر اهل صورت وصف ظاهر
دهد بر مرد معنی سیر قاهر
بقدر فهم و استعداد مردم
کند هر جا بعنوانی تکلم
لسانش در شریعت گوید از حق
وجودش سازد از حق کشف مطلق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۲ - اللوایح
لوایح لایحه را لفظ جمع است
که در جمع مکاشف همچو شمع است
شود آن لایحه در حکم اشراق
بکشف معنوی و صوری اطلاق
خود آن صوری مگر کشف مثال است
که برحس لایح اندر انتقال است
دگر آن معنوی آمد هویدا
ز غیب حضرت اقدس اعلی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۴ - لیله القدر
کنم از لیله‌القدرت بیانی
که دور از وقت و قدر خود نمانی
بود از بهر سالک لیله‌القدر
تجلی خاصش از حق شد چه درصدر
شناسد سالک از وی قدر خود را
بخود بیند هلال و بدر خود را
بیابد رتبت خود را که منسوب
بنسبت تا چه حد باشد بمحبوب
خود آنوقت ابتدای وصل سالک
بسوی عین جمع است و مبارک
شناسد قدر خود را سالک اینجا
بنفس منظلم شد مالک اینجا
به است این دم ز صد سال و هزارت
که یابی قدر عمر از صول یارت
در این شب شد هلال رهروان بدر
از آن تعبیر شد بر لیله‌القدر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۹ - مبنی التصوف
ز مبنای تصوف جو حقیقت
رویمت گوید آن باشد سه خصلت
تمسک آن بفقر و افتقار است
دگر ترک تعرض و اختیار است
تحقق هم ببذل است و بایثار
بجای خود بود این هر سه در کار
زمبنای تصوف پیر آگاه
نکو دم زد علیه رحمه‌الله
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۸۴ - مجلی الاسماء الفعلیه
دگر اسماء فعلی راست مجلی
مراتبهای کونی کوست اجلی
ز حیث مختلف اجزای عالم
که هست آثار افغال مکرم
هر آثاری ز فعی برقرار است
نشانی از نمود کردگار است
ز خلق و رزق و دیگر سقم و صحت
بود ظاهر کمال فعل حضرت
مراتب هر چه در عالم عیانست
خود از اسمای فعلی ترجمانست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۹۵ - المحاضره
محاضر با اضافه تا محقق
حضور قلب درویش است با حق
ز اسماء باشد اندر استقاضت
و زان اسمی کزو دارد افاضت
همان اسمی که در سیر مظاهر
مراندل را بخود فرموده حاضر
ز نامش کار اهل دل بکام است
حضور قلب از وی مستدام است
دلی کآید زنار عشق در جوش
شود جز نام دلدارش فراموش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۹۷ - المحادثه
محادث با اضافه تا خطاب است
که سوی عبد وارد ز آنجنابست
نیوشد آن بصورت نیک‌بختی
چو موسی کان نیوشید از درختی
کسی کانرا شنید و گفت حق بود
میانچی گر بصورت ما خلق بود
حدیثش را یکی از گوش سریافت
یکی از سمع ادراک و نظر یافت
خطابی را که موسی از شجر یافت
صفی آثارش از هر خشک و تر یافت
زبان ماسوا ناطق بر این است
هر آن شیئی خطاب رب دینست
ولی در این مقام از گوش ظاهر
خطابش را نیوشد مرد سایر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۰۶ - مستوی الاسم الاعظم
دگر از مستوی اسم اعظم
شنو باشد خود این بیت‌المحرم
بود آن قلب کامل در حقیقت
حق آنرا داده بهر خویش وسعت
خود «الرحمن علی العرض استوی» گفت
مقام راز خود را دل بجا گفت
ز اسم اعظم آندل مستوی شد
که مر حق را مقام معنوی شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۱۴ - المضاهاه بین‌الشئون و الحقایق
مضاهات آنکه بر تعیین لایق
بمابین شئونست و حقایق
خود آنرتبه حقایقهای کونیست
همان جز بر الهی مبتنی نیست
حقایق کان الهیه بمعناست
شئون ذات مطلق را خود اسماست
پس این اکوان مر اسماء را ضلالست
شئون را ظل هم اسماء بر کمالست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۲۴ - المفیض
مفیض اسمی است ز اسماء پیمبر
که حق را در افاضت هست مظهر
فیوض اوست انوار هدایت
بخلق از وی کند دایم سرایت
مفیض آن آفتاب بی‌افول است
بباطن عقل و در ظاهر رسول است
همانعقلست کو چون یافت صورت
نبی شد خلق را بهر هدایت
هر آنعقلی که دو راز اختلال است
بعقل کلی او را اتصال است
کند تصدیق پیغمبر بتعجیل
بعقلش نیست جایز ترک و تعطیل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۲۶ - مقام‌التنزل الربانی
مقامی کوست ربانی تنزل
دم رحمانی آمد بی‌تأمل
بود اعنی ظور آنوجودی
که می‌باشد حقایق ز او نمودی
ظهور او کرد در کل مراتب
تعینهای مبسوط مناسب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۲۷ - المکانه
مکانت منزلی باشد بحاصل
که ارفع نزد حق است از منازل
بود مطلق مکان و مشهد صدق
ملیک مقتدر را مقعد صدق
کسی از صوفی در اینجا گر مکان یافت
به نتوان هیچ آثار و نشان یافت
بدنیا هر که امیدش بحق شد
بدور از چشم انسش ما خلق شد
بهم پیچید طومار خلایق
گسست از غیر حق بند علایق
مؤانس با ملیک مقتر شد
دوکون از چشم قلبش مستتر شد
دهد جا پس حقش درمقعد صدق
رساند از رهش بر مقصد صدق
بپوشاند ز چشم ممکناتش
چه او پوشید چشم از غیر ذاتش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶۰ - النفس المطمئنه و اوصافها
شنو باز از صفات مطمئنه
ز سمع عقل نی گوش مظنه
هم آنرا هست اوصافی معین
خلاف نفس اماره بهر فن
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶۵ - التواضع
تواضع ضد کبرت بی‌مظنه است
که آن ز اوصاف نفس مطمئنه است
بیک معنی تواضع با خشوع است
ولیکن در دو حال او را وقوع است
خشوع است انقیاد اندر ریاضات
تواضع ترک کل اعتراضات
بود گر انقیادت را کمالی
نباشد اعتراضت هم بحالی
ولیکن این تواضع وین تخشع
بود مخصوص خاصان در ترفع
تواضع را بود اعلی مراتب
صفتها را مراتب بس مناسب
ز ممکن رفته رفته تا بواجب
که وصف حق بخلق آنجاست غالب
در آنجا کبر رفت و کبریا گشت
کجا ماند تواضع یا تکبر
در آنمرجع که کثرت ریخت از هم
صفات عبد جز رب نیست فافهم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶۹ - النفس القدسی
دگر نفسی است قدسی در متانت
با علی قوت و دس و فطانت
کمالاتی که بهر نوع انسان
بود ممکن بجمله حاضر آسان
بود عملش یقینی نی قیاسی
بود حدسش الهی نی حواسی
منور باشد از نور الهی
مؤید در صفات از حق کماهی
ز تأییدی که باشد از الهش
ملک دارد ز لغزشها نگاهش
ز فیض نفس قدسی دان ادب را
تو «لولا أن رأی برهان رب» را