عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۱۵ - و برای او همچنین
چون بر بشر فلک ز ازل مهربان نبود
هرگز نشاط و خرمی اندر جهان نبود
یک بار آب خوش به گلوی کسی نیخت
کاغشته او به زهر غم جان ستان نبود
گشتند اولیا به بلا مبتلا همه
اما کسی چو خسرو لب تشنگان نبود
هابیان اگر ز ظلم برادر الیم شد
جسمش به خاک بی‌سر و عطشان طپان نبود
ایوب گر جراحت تن داشت بی‌شمار
دیگر به فکر العطش کودکان نبود
بر سینه زخم تیر و بدل داغ اکبرش
یا پهلویش هدف بسنان سنان نبود
گر بوالبشر به مرگ پسر گشت اشکبار
با دردهای بدتر از این توامان نبود
یونس اگر به بطن سمک شد مقام او
تیر بلا به صید تنش در کمان نبود
روزی که گشت منزل یونس به کربلا
اسمی ز ظلم کوه و از کوفیان نبود
شد سایبان به پیکر یونس ز آفتاب
بر پیکر عزیز خهدا سایبان نبود
یعقوب را دو دیده ز هجران سفید گشت
با آنکه هجر یوسف وی جاودان نبود
یحیی شهید گشت گر از بهر زانیه
تن در زمین و تیغ به کف ساربان نبود
یا راس او به نوک سنان جایگه نداشت
یا در تنور خولی دون میهمان نبود
شد زیب طشت گر سر یحیای بی‌گناه
دیگر کبود از زدن خیزران نبود
(صامت) به هر کجا که نمود این عزا بپا
یک دل نماند کز اثرش خون روان نبود
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۱۷ - در مصائب عاشورا
می‌زند امروز بر سر بوتراب از یک طرف
گرید از غم حضرت ختمی‌مآب از یک طرف
چار ارکان در تنزلزل شش جهت در اضطراب
نه فلک افتاده اندر انقلاب از یک طرف
پاره پاره بر زمین جسم عزیز فاطمه
تیر یک جاه نیزه یک سو آفتاب از یک طرف
اصغر بی‌شیر یک جا تیر پران در گلو
مادرش در آه و افغان چون رباب از یک طرف
همچو اشک چشم زینب موج زن آب فرات
آل حیدر تشنه یک قطره آب از یک طرف
قاسم داماد یک جا زیر سم اسبها
نوعروس از خون او بر کف خضاب از یک طرف
بر بهار آل پیغمبر شده فصل خزان
گل ز یک جا غارت گلچین گلاب از یک طرف
گیسوی مشکین اکبر یک طرف در خاک و خون
قلب لیلا مضطرب در پیچ و تاب از یک طرف
زیر چتر زر و یک سو زاده سعد لعین
عابد نالان ز سوز تب و تاب از یک طرف
حسرت مرگ جوانان در دل زهرا بخلد
زاده مرجانه دون کامیاب از یک طرف
خار راه شام برپا کودکان در بدر
بازوی کلثوم و زینب در طناب از یک طرف
از کجا (صامت) برد جان بعد از این درد زیاد
گریه یک جا ناله یک سو اضطراب از یک طرف
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۱۸ - گفتگوی حضرت سجاد با سهل در شام
این سرانی که بینی با رخ همچون قمرند
صدف علم نبی را همه یکتا گهرند
گرچه گردیده گرفتار ز هر بی‌پدری
اسد بیشه دین شیر خدا را پسرند
همه بنهاده اگر سر به سر حکم قضا
هر یکی باد شه امر قضا و قدرند
خشک گشته لبشان گر ز تف بی‌آبی
منبع کوثر و آب همه بحر و برند
رهنمایند بهر گمده در هر دو جهان
گرچه بی‌یار و معین بر سر هر رهگذرند
کودکانی که به رخ کرده روان سیل سرشک
اصل ایمان شجر باغ نبی را ثمرند
همه را گرد یتیمی بنگر بر رخسار
هر طرف روی نمایند به فکر پدرند
این زنانی که ندارند به سرها معجر
محرم خاص نبی عصمت حقرا ثمرند
رفته تاراج ستم زینب و اسبا همه
به سر عهد و وفا در بدر و خون جگرند
شامیان خنده نمایند به اولاد رسول
ز دل فاطمه و گریه او بی‌خبرند
(صامتا) بهر چه یک مرد ز اسلام نگفت
کاین اسیران حرم خسرو و جن و بشرند
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۱۹ - و برای او همچنین
دگر ندیده ستم کش جهان مقابل زینب
سرشته شد به غم و درد گوئیا گل زینب
به جز اسیری و طعن سنان و طعنه دشمن
ز زندگانی دنیا نگشت حاصل زینب
ز بعد قتلبرادر میان کوفی و شامی
بهر دم از غم و دردی شکسته شد دل زینب
کنم حکایت سیلی شمر و روی سکینه
و یا ز بستن بازوی در سلاسل زینب
میان لشگر اعدا ندات چادر و معجر
به سوی سربمه چهره گشت حایل زینب
به راه شام نمودند نصب لشگر کوفه
سر برادر او را به پیش محمل زینب
دگر نبود مقامی برای عترت طه
که در خرابه بی‌سقف گشت منزل زینب
فغان که زد ز ستم خیزران یزید سیه‌روی
به راس تشنه‌لب کربلا مقابل زینب
سزد که فخر کند (صامت) حزین بدو عالم
که شد به عین گدایی غلام مقبل زینب
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۱ - همچنین فی‌المرثیه
دلا در کربلا بنگر چه غوغایی عیان دارد
حسین تشنه‌لب افغان ز جور کوفیان دارد
نشسته کشتی ایجاد از جور خسان در گل
چو دریا کربلا بس موجهای بیکران دارد
سکینه در نوا در نینوا از العطش چون نی
از آن غافل که اندر چشم خود آبی روان دارد
عجب نبود که زینب در برنا محرمان گرید
چو نتواند ز بی‌تابی غم دل را نهان دارد
قد خم گشته لیلا نباشد از ره پیری
که خار غم به پای دل ز داغ نوجوان دارد
تن نوباوه زهرا برهنه در صف میدان
به پیش آفتاب از تیر پران سایبان دارد
علی اصغر به روی دست یاب از گریه شد خاموش
قضا گفتا که این بلبل فغان از باغبان دارد
عروس قاسم داماد اندر حجله ماتم
به رنگ کهربا از غم رخ چون ارغوان دارد
اگر از گردش دوران حسین در کوفه شد مهمان
در آنجا بی‌حیایی همچو خولی میزبان دارد
بهار عشرت (صامت) چو شد صرف عزاداری
برای عزت فردا دو چشم خونفشان دارد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۲ - تضمین وداع علیا جناب زینب خاتون
گفت زینب بشه تشنه که ای یاور ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما
حال باز و به طناب است سر بی‌معجر
بخت بد تا به کجا می‌برد آبشخور ما
هر کجا پا بنهد از دل و جان‌دیده نهیم
قاصدی کز تو پیامی برساند بر ما
کربلا بهر تو و شام غم افزا از ما
که رفاه با تو قرین باد و خدا یاور ما
دل ما خو نشد و این قوم به ما می‌خندند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
شمر گر لطمه زند یا که سنان کعب سنان
نتوان برد هوای تو دمی از سر ما
چشم پرسش نکند باز به ما زاده سعد
رشک می‌آیدش از صحبت جانپرور ما
همرهی نیست به ما در سفر شام خراب
بوی زلف تو مگر باز شود رهبر ما
دل (صامت) عقب ناقه زینب رفته است
ای خوش آن روز که آید به سلامت بر ما
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۳ - رسیدن خبر شهدای کربلا به مدینه
رسید نامه فتح عبید زشت بد اختر
ز شهر کوفه ویرانه به مدینه اطهر
برای خواندن آن نامه روسیاه خطیبی
بسان سکه خارج نمود جای به منبر
نوشته بود که الیوم دور دور یزید است
که رو به کوتهی آورد روز آل پیمبر
نوشته بود که با خلق تشنه بر لب دریا
بریده شد ز تن شهریار تشنه لبان سر
نوشته بود که از منبع آب تا به قیامت
به جان عترت حیدر فکندم از عطش آذر
نوشته بود که اندر شب عروسی قاسم
حنای عیش ز خون بست نوعروس مکدر
نوشته بود که لیلی ز بی‌کسی شده مجنون
به خون طپیده ز شمشیر کین چو قامت اکبر
نوشته بود که عباس بهر قطره آبی
ز دست خصم شد او را جدا دو دست ز پیکر
نوشته بود به اصغر کسی نکرد ترحم
نشان تیر ستم بیگناه ساخت چو اصغر
نوشته بود که چو نشد حسین سوار به مرکب
رکابداری او را نمود زینب مضطر
نوشته بود که کردند منع آب روان را
ز اهل بیت رسول و حریم ساقی کوثر
نوشته بود تنی را که بود دوش نبی جا
به خاک راه فکندند همچو مهر منور
نوشته بود که پرورده رسول خدا را
شکست سینه‌اش از ضرب چکمه شمر ستمگر
نوشته بود که مرهم به زخ او بنهادیم
ز بعد قتل ز سم ستورچابک و رهور
نوشته بود که کردیم غارت از حرم او
ز گوش‌های زنان گوشوار با زر و زیور
نوشته بود که در پیش چشم کوفی و شامی
به فرق عترت طه نماند چادر و معجر
نوشته بود که گردید میزبان شه دین
به شهر کوفه میان تنور خولی ابتر
نوشته بود که دادند نان برسم تصدق
به کودکان غریب حسین بی‌کس و یاور
نوشته بود که بستند از برای اسیری
حریم ختم رسل را به یک طناب سراسر
نوشته بود سر سوران یثرب و بطحا
به نوک نیزه سوی شام رفت با رخ انور
نوشته بود که لعب لب حسین علی را
کبود کرد یزید لعین ز ضربت خیزر
کنون که لال نگردی ز شرح این غم عظمی
بسوز (صامت) محزون بساز تا صف محشر
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۴ - زبان حال امام بر سر تربت جدش
سری بهر تماشا از لحد بر گیر یا جدا
که از کویت روم با ناله شبگیر یا جدا
طلب کردند قوم کوفیان ما را به مهمانی
ولی دایم فلک دارد سر تدبیر یا جدا
بدین زودی نمی‌رفتم ز کویت لیک ترسیدم
که در امر الهی اوفتد تاخیر یا جدا
جفاهایی که دارد زاده مرجانه در خاطر
نموده پیش پیش اندر دلم تاثیر یا جدا
یقین دارم که اندر این سفر بایست گردیدن
علی اکبر من طعمه شمشیر با جدا
یقین دانم ز قحط آب طفل شیر خوار من
علی اصغر شود سیراب ز آب تیر یا جدا
یقین دارم که از قطع دو دست حضرت عباس
ز جان خود کنندم قوم کوفی سیر یا جدا
یقین دارم که از قطع دو دست حضرت عباس
ز جان خود کنندم قوم کوفی سیر یا جدا
یقین دارم که باید زینب و کلثوم را بستن
پس از من آن دو تن را در غل و زنجیر یا جدا
سر گر برسنان خواهدشدن یا گوشه مطبخ
به هر صورت نمی‌پیچم سر از تقصیر یا جدا
به بزم شرب خواهد زد یزید بی‌حیا بر لب
مرا چوب جفا بی‌جرم و بی‌تقصیر یا جدا
به محشر کن شفاعت از سلک مداح خود (صامت)
که سرافکنده از شرم گنه بر زیر یا جد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۷ - زبان حال حضرت زینب(ع)
ای بی‌کفن فدای تو جسم اطهرت
زینب شو فدایی ببریده حنجرت
ای کاش خواهر تو نمی‌دید اینچنین
بر نوک نی سر تو و صدپاره پیکرت
آوردی ام به کرب و بلا بی‌کس و غریب
خوش می‌کنی غریب نوازی ز خواهرت
بردار سر ز خهاک و بپرس از من فکار
کای زینب ستمزده، کو کهنه معجرت
شمر این قدر نداشت مروت که بعد قتل
بیرون نمود پیرهن کهنه از برت
کافی نبود زخم تنت از سم ستور
کرد ابن سعد سرمه صفت جسم اطهرت
چندان امان نمی‌دههدم شمر بی‌پدر
تا قاصدی روانه کنم نزد مادرت
گوید که یا بتول سوی کربلا بیا
غلطان به خون ببین بدن نازپرورت
از بهر گوشواره دریدند کوفیان
گوش عروس فاطمه زار دخترت
رفتم دگر، ولی بود این داغ بر دلم
کز بعد من چه آید از این قوم بر سرت
(صامت) شدی چه نوحه‌گر ماتم حسین
دیگر بود چه واهمه از روز محشرت؟
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۲۹ - زبان حال حضرت زینب(ع)
ای سردور از بدن روزی تو سامان داشتی
جا به دوش مصطفی با لعل خندان داشتی
خضر را رهبر تو بودی جانب عین الحیات
خود چرا در وقت مردن کام عطشان داشتی
هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا
العطش گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی
او فتاد آخر به دست اهرمن انگشترت
ای سلیمانی که عالم زیر فرمان داشتی
روی اطفال یتیمت گشت از سیلی سیاه
با همه احسان که در حق یتیمان داشتی
گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن چرا
روی خاک کربلا پس جسم عریان داشتی
کج نمودی از تنت آن کهنه پیراهن چرا
روی خاک کربلا پس جسم عریان داشتی
کج نمودی گردن خود در بر دشمن چرا
تابه دور خود زنان مو پریشان داشتی
ای برادر خواهر زارت بسر معجر نداشت
ورنه دیدم بی‌کفن تن در بیابان داشتی
شمر را دیدی به خونت تشنه بود ای تشنه لب
باز چشم آب از ین نامسلمان داشتی
حرمت مهمان‌نوازی خولیا اینسان نبود
راس مهمان در تنور خویش پنهان داشتی
(صامتا) تا خود جزایت چیست در روز جزا
کامبش اندر این مصیبت چشم گریان داشتی
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۱ - ورود آل عصمت به زمین کربلا
در ماریه خیمه چو شه جن و بشر زد
در عرش برین روح الامین دست به سر زد
نوح نجی از ماتم وی نوحه‌گر آمد
طوفان به جهان بار دگر ز اشک بصر زد
شد منفعل از فعل بشر بوالبشر از خلد
با ناله شرر بر جگر جن و بشر زد
در رعشه و پر زلزله شد در همه عالم
لرزه به منی آمد و زمزم به حجر زد
شد راحت دنیا به غم و رنج مبدل
بر لوح قضا طرح دگر کلک قدر زد
چشم د لب تشنه چو بر ماریه افتاد
از آه دل سوخته بر چرخ شرر زد
زینب چو سوی لشگر عدوان نظر انداخت
در عالم امکان شرر از سوز جگر زد
لیلی به قد اکبر خود کرد تماشا
بر سر ز بلای قد و بلای پسر زد
بنهاد لوا بر کف عباس و دل شاد
چون طایر پر سوخته زین مرحله پر زد
زهرا جگر سوخته در گلشن جنت
آتش به دل شوهر و فرزند و پدر زد
تا گنج شهادت برد از رنج شهادت
شاه شهدا دامن مردی به کمر زد
چون ابر مطر تیر ز جیبش پسر سعد
پران به حریم پسر فاطمه پر زد
قاسم به هوای رخ حوران بهشتی
بر حجله شادی سرپا دیده تر زد
شمع شب غمخواری لیلا علی اکبر
قید همه یاران وطن را به سفر زد
بر طبل سر و سینه در آن دشت سکینه
دنبال عمو تشنه پی فتح و ظفر زد
هر یک ز شهیدان که فتادی به سر خاک
شاهد شهدا بر سرش از مهر گذر زد
آخر چو ز زین زینت آغوش پیمبر
اندر ز بر خاک تن پاک مقر زد
هر رو سیهی از سپه کوفی و شامی
اندر سر زخم جگرش زخم دگر زد
ماه فلک شرم و حیا زینب دل خون
در قتلگاه از خیمه چو خرشید بدر زد
بر دامن شاه شهدا (صامت) دل خون
دست از پی آزادی نیران و سقر زد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۲ - مصیبت ملمع
روز عاشورا چو حزب «سابقون السابقون»
شد مهیای ثواب «نعم اجرا العاملون»
بانک «خیل الله قومموا اوراکبوا» از بطن عرش
گوشزد گردید ثاراللهیان را «فاسمعون»
در منای «لایضیع الله اجرالمحسنین»
جمله می‌گفتند با هم «فافعلوا ماتومرون»
از «قتلتم فی سبیل الله» در جامه همه
«راح ان المتقین فی ظلال و عیون»
جمله خندان «بالذی لم یحلوا من خلفهم
اولیاء الله لا خوف و لاهم یحزنون
در مقام «حسبنا الله قائل نعم الوکیل»
شوربل «احیاء بر سر «عند رب یرزقون»
جنگجو «فظ غلیظ القلب» بی‌دین ابن سعد
با حسین غافل ز حکم «یا عبادی فاتقون»
سبط احمد «قائل یا قوم اعبدو الله مالکم
من اله غیر ان انتم الا مفترون»
هر چه از «یتلوه شاهد» کوفیان را داد پند
«فتولوا عنه و کانوا به یستهزون»
ناجی نوح نجی افسرده از طغیان قوم
«قال انظر یا الهی ان قومی تکذبون
کردگار از وعده «ساء صباح المنذرین»
داده اوراشیوه «ابصر فسوف یبصرون»
تشنه لب کشتند آخر «قوم سوء فاسقین»
عترت طه و یس را «فکانوا یضحکون»
زینب ام المصیبه کرد روی سوی نجف
بر علی کای مقتدای «راکعون الساجدون»
«یا ابا قد حرقوا اعدائنا فسطاطنا»
در زمین کربلا بی‌کس و «انتم تنظرون»
ای ز صولت لا فتی الا علی در شان تو
می‌برد شمر از سرم چادر «فکیف تبصرون»
آل بوسفیان به عزت «فی بیوت آمنین»
ما به محنت «حین تمسون و حین تصبحون»
گاه گفتی برسر نعش برادر یابن ام
ان قوم استضعفونی قم و کادوا یقتلون
کودکانت را بواد غیرذی زرعستجای
حال ما دور از وطن «یالیت قومی یعلمون»
ای پرستار یتامی والمساکین بعد تو
با سکینه کوفیان «هل تعلم ماتفعلون»
دشمن اندر خیمه‌گاهت ریخته ما در فرار
«یا اخی ان یخرجوا منها فانا داخلون»
یا شفیع المذنبین» از (صامتت) نزد خدا
کن شفاعت در صف محشر «فانا مجرمون»
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۶ - مصیبت علی اکبر(ع)
در آن زمان که علی اکبر جوان ز پدر
به کربلا طلب جنگ را اشقیا می‌کرد
نظر به عارض وی می‌نمود شاه شهید
به عرش قاصد آه از جگر رها می‌کرد
نگه به قامت وی می‌فکند و تیر غمش
ز بی‌کسی به دل سنگ خاره جا می‌کرد
کسی نبود که مرهم نهد به زخم دلش
ز غصه سوی خدا روی التجا می‌کرد
که ای خدا تو گواهی که بهتر ا ز اکبر
اگر که داشت حسین در رهت فدا می‌کرد
چه اکبری که به ماه رخش گشودی چشم
هر آنکه یاد ز رخسار مصطفی می‌کرد
سکینه در حرم از ماتم برادر خویش
به سینه می‌زد و فریاد و اخا می‌کرد
ز غصه زینب بی‌خانمان فتاده به خاک
چو نی به حال شه نینوا نوا می‌کرد
بغل نمود دو زانو به سینه و لیلا
نظر به قد علی اکبر از قفا می‌کرد
نداشت چاره دیگر ز محنت ایام
به صبر درد دل خویش را دوا می‌کرد
دریغ و آه از آن دم که پیش چشم حسین
میان خون بدن اکبرش شنا می‌کرد
گهی نظر به پدر می‌نمود با حسرت
برای دادن جان گاه دست و پا می‌کرد
فکنده زلزله در خلق ماسوی (صامت)
دمیده بر سر خود خاک زین عزا می‌کرد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۷ - مصائب ام‌الائمه
در جهان هرگز ز بعد رحلت پیغمبری
کس نزد در خانه پیغمبر خود آذری
چون امیرالمومنین در عین قدرت تاکنون
سر به تسلیم و رضا ناورده هرگز سروری
آنقدر شیر خدا گردن به حکم حق نهاد
تار سن در گردن او بست از سگ کمتری
داد دنیای دینی آنقدر دو نان را امان
تا بشیر حق نمودند ادعای همسری
تا قیامت کرد کار شرع احمد را خراب
از در غصب خلافت روسیاه خودسری
عقل کی باور کند کز بعد خود ختم رسل
واگذارد امتان خویش را بی‌رهبری
یا کند محروم از میراث خود در روزگار
دختر خود را و بخش ارث را بر دیگری
کی نهادی تا کند بیگانه غصب حق وی
داشتی گر شوهر زهرای اطهر یاوری
او فکند آتش بدا را لمصمت دخت رسول
پهلوی او را شکست از ملعنت بدگوهری
حیف می‌باشد که در جای رسول هاشمی
جا کند بوبکر چون بوزینه‌ای بر منبری
صورت خاتون محشر شد ز سیلی نیلفام
کس نبیند بعد از این بالاتر از این محشری
گشت گریان محرم و بیگانه بر حال رسول
در مدینه هر که او را دید با چشم تری
در به روی دختر احمد کشی ننمود باز
از طریق بی‌وفایی مردم یک کشوری
یاد ایام پدر می‌کرد می‌زد در جهان
شعله از سوز جگر چون مرغب بی‌بال و پری
گاه بودی با حسن همناله گاهی با حسین
در شکایت گاهی از دور سپهر چنبری
بهتر از خیرالنسا مردم کنندش احترام
گر بماند در جهان یک دختری از کافری
(صامتا) خلق جهان را نیست تاب استماعع
بهتر آن باشد کز این شرح غم افزا بگذری
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۹ - مصیبت اربعین کربلا
در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود
تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند
چو لنک شد ز قهر در لطف وا نمود
یعنی ز رنج و محنت بی‌منتهای شام
میل رهایی حرم مصطفی نمود
باور مکن که کرد ترحم به حالشان
یا این عمل برای رضا خدای نمود
اسباب پرده‌پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود
از بهر دفع سرزنش کافر و مجوس
احسان به اهل بیت شه لافتی نمود
سخریه را به اسم محبت به خرج داد
از روی بغض خنده دندان‌نما نمود
ظالم کبوتران حریم جلال را
بگرفت و بال بست و شکست و رها نمود
یک دودمان ز آل علی را یتیم کرد
یک جا اسیر پنجه آل زنا نمود
جراره وار و مار صفت نیش خود زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود
از تیشه کند ریشه گلزار دین و بعد
با شاخه‌اش حکایت نشو و نما نمود
یعنی ز بعد قتل جوانان فاطمه
بنیاد عذرخواهی زین‌العبا نمود
بگشود دست دختر شیر خدا ز بند
وانگه به چشم خلق به ایشان عطا نمود
زنجیر را ز گردن زین العبا گشود
بیمار را خلاص ز قید بلا نمود
هر حاجتی که قبله حاجات خلق داشت
آن ناروای کافر بی‌دین روا نمود
هر غارتی که از حرم شاه برده بود
تسلیم شاهزاده بی‌اقربا نمود
داغ درون زینب و کلثوم تازه کرد
مشت زری به خون حسین خونبها نمود
دنیاپرست داشت محبت به سیم و زر
از خود قیاس رتبه آل‌عبا نمود
پنداشت آنکه کشت حسین را و شد تمام
یا میتوان که خون خدا زیر پا نمود
از شام خیمه سوختگان حجاز را
قلب شکسته عازم کرب و بلا نمود
آه از دمی که عترت غم‌پرور نبی
در روی تربت شه لب تشنه جا نمود
زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر ز خون دل ارض و سما نمود
نزد برادر از سفر شام و کوفه‌اش
شرح غم اسیری خود را ادا نمود
زین‌العبا ز یاد لب تشنه پدر
در آب چشم خویش به حسرت شنا نمود
لیلا ز همرهان عزیزان در آن دیار
یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود
کلثوم در مصیبت عباس و نو عروس
شیون برای قاسم نو کدخدا نمود
آن یک به قتلگاه به شیون که شمر شوم
اینجا سر حسین من از تن جدا نمود
این یک دوید در بر زینب که باب من
در این مکان بلجه خون دست و پا نمود
هر کودکی به ناله که در این زمین فلک
ما را به درد بی‌پدری مبتلا نمود
هر نورسی به گریه که با حلق تشنه، شمر
اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود
این در فغان که داغ علمدار کربلا
اینجا قدرسای حسین را دو تا نمود
آن در امان که شمر ز نعش پدر مرا
در این زمین به ضربت سیلی جدا نمود
بعد از نوای ناله حریم شه امم
سوی مدینه روز ز صف کربلا نمود
(صامت) همیشه بود عزادار و اشگبار
تا از جهان مقام به دار بقا نمود
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۱ - در علو و دنو جنود عقل و جهل
آنان که مست باده قالوا بلی شدند
در کربلا به درد و یل مبتلا شدند
دیدند چون رضای خدا را به بذل جان
دادند تن ز شوق به قتل و رضا شدند
به یگانگی ز خلق نموددن اختیار
تا از یگانگی به خدا آشنا شدند
پیوند مهر از همه اشیاء گسیختند
در صدق عهد خویش قرین وفا شدند
دیدند چون نتیجه هستی ز نیستی
بهر بقا مجاوز ملک بقا شدند
پیوند مهر ازهمه اشیا گسیختند
در صدق عهد خویش قرین وفا شدند
دیدند چون نتیجه هستی ز نیستی
بهر بقا مجاوز ملک بقا شدند
پا در دریار درد نهادند مردوار
از بهر درد عالم و آدم دوا شدند
گردن کشان ز رهگذر طاعت هوا
مالک رقاب خلق به حکم خدا شدند
کردند مشق شیوه یکرنگی و ز شوق
یک باره از بلای دو بینی رها شدند
از بسکه داشتند تمنای وصل دوست
از خویش هم به خواهش جانان جدا شدند
بستند دل به دلیر یکتای خویشتن
بیهوده نیست اینکه چنین دلربا شدند
اول شدند در بدر آنگاه تا به حشر
شاهان تمام بر در ایشان گدا شدند
پای ثبات و صبر فشردند در بلا
در چند روز عمر شفیع جزا شدند
قومی ز بهر دوزخ و برخی پی بهشت
از کوفه و مدینه به کرب و بلا شدند
فوجی پی حمایت پور معاویه
جمعی معین زاده خیرالنسا شدند
دین دادگان به درهم و سراددگان به دین
در جای خویشتن همگی جابجا شدند
بهر نثار مقدم فرزند فاطمه
سرهای سروران همه از شوق پا شدند
در درک جاه و منصب و خلعت ز کوفیان
فوجی کثیر دشمن آل عبا شدند
یک مشت مرد و زن ز نبی مانده یادگار
در چنگ صدهزار بلا مبتلا شدند
سرگشته سر به کوه و بیابان گذاشتند
آنان که خلق را به خدا رهنما شدند
آل رسول مفترض الطاعه دست گیر
در ربقه اطاعت اهل زنا شدند
یک روز شد به کرببلا محشری که خلق
تا روز رستخیز به فکر عزا شدند
از ظلم ابن سعد به صحرای نینوا
آخر که بانوان حرم بینوا شدند
مانند مصحفی کف اطفال بی تمیز
اوراق جزو جزو ز شیرازه وا شدند
چون اوفتاد دست علمدارش ز تن
معلوم شد به خلق که صاحب نوا شدند
رفرف سوارهای سر بال جبرئیل
پامال پا و چکمه شمر دغا شدند
روحی لهم فداه که از یک اشاره‌ای
اسباب نطق (صامت) شیرین ادا شدند
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۳ - مصیبت امام حسین(ع)
شد محرم به سفر ماه صفر آمده است
مه قتل حسن خسته جگر آمده است
نرسیده است به داغ دل زهرا مرهم
به سر داغ دلش داغ دگرآمده است
کشته گردید حسین یا حسن از زهر هلاک
که پیمبر ز جنان دیده تر آمده است
چه شد عباس که بازوی پدر برگیرد
که علی بر سر بالین پسر آمده است
سر برآورده ز نو قاسم داماد ز خاک
تا ببیند پدرش را چه بسر آمده است
شد حسین تشنه اگر کشته لب آب روان
حسن از زهر جفا پاره جگر آمده است
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۵ - جواب یزید لعین به نصرانی
همان حسین که سبط نبی بود سرش است این
عزیز حضرت زهرا بتول مادرش است این
سرد گرد که بود عارضش چو ماه دو هفته
سر منور عباس میر لشگرش است این
به اختیار نشد خ قد حسین ز داغش
که حق به جانب او بوده و برادرش است این
سر دگر که شبیه است با پیغمبر خاتم
عصای پیری لیلا علی اکبرش است این
عجب مدار ز لیلا که رود رود نماید
چرا که مونس شبها و نازپرورش است این
سرد گر که به حسرت هنوز گرم نگاه است
سر بریده داماد ماه منظرش است این
به نام قاسم نادیده کام تازه جوان است
ببین عروس دل افسرده را که شوهرش است این
همین زنی که پرشان نموده سنبل گیسو
حزینه زینب بی غمگسار خواهرش است این
همین یتیم که نیلی رخش ز ضربت سیلی است
ستم‌کشیده دوران سکینه دخترش است این
ز قطره‌قطره خونی که ریزد ازین مژگان
نشان تیر گلوی علی اصغرش است این
زبس کشیده سر از بیعت من این سر پرخون
کنون ز ما نمکافات و وقت کیفرش است این
نکرد بهر من اقرار آن قدر به خلافت
که حال وقت تلافی به چوب خیرش است این
یزید به هر چه (صامت) رضا به قتل حسین شد
خبر نداشت مگر زاده پیغمبرش است این
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۶ - همچنین مرثیه
تنی که داد به آغوش جا رسول امینش
به خاک کرب و بلا چرخ سفله داد مکینش
ز بعد کشتن اکبر گذشت از سر دنیا
وگرنه خون عدو می‌گذشت از سر زینش
گذشت ا زسر فرزند و مال و جان و برادر
چو دیدمی نتواند گذشت از سر دینش
به هر طرف که نظر می‌نمود وقت شهادت
نبود دادرسی در تمام روی زمینش
به غیر هلهله کوفی و شمامت شامی
نه لشگری ز یسار و نه همدمی زیمینش
بس است بهر شهادت گواه روز قیامت
سنان پهلو و پیکان ناف و سنگ جبینش
چو خاتم از کف آن شه به چنگ اهرمن افتاد
چه سود اینکه بود ماسوا به زیر نگینش
زمانه بست کمر آنقدر به خصمی زینب
که کرد عاقبت از بی‌کسی خرابه نشینش
کدام بحر گهر را رسد به سینه (صامت)
که لحظه لحظه زند موج درهای ثمینش
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴۷ - و برای او همچنین
شنیده‌ای که حسین جا به کربلایی داشت
ندیده‌ای که چه رنج و چه ابتلایی داشت
شنیده‌ای که لبش تر نشد ز آب فرات
ندیده‌ای که چه آه شرر فزائی داشت
شنیده‌ای که گلستان دین خزان گردید
ندیده‌ای که چه گلهای باصفایی داشت
شنیده‌ای که سوی حجله رفت دامادی
ندیده‌ای که به کف خود چسان حنائی داشت
شنیده‌ای که صغیری ز تیر شد مدهوش
ندیده‌ای که چه افغان دلربایی داشت
شنیده‌ای که حسین شد قدش کمان اما
ندیده‌ای که چه گلبانگ و اخائی داشت
شنیده‌ای علی اکبرش ز زین افتاد
ندیده‌ای که چه گلبانگ و اخائی داشت
شنیده‌ای که علی‌اکبرش ز زین افتاد
ندیده‌ای که چه فریاد و ابایی داشت
شنیده‌ای تو که خنجر سر حسین نبرید
ندیده‌ای که چه فریاد وا ابایی داشت
شنیده‌ای تو که خنجر سر حسین نبرید
ندیده‌ای که چه سر از قفا جدایی داشت
شنیده‌ای تو که شد کوفه منزل زینب
ندیده‌ای که چه مخلوق بی‌حیایی داشت
شنیده‌ای که یتیمی پیاده رفت به شام
ندیده‌ای که سر خارها چه پایی داشت
شنیده‌ای تن سجاد بد ز غم پر تب
ندیده‌ای که سر خارها چه پایی داشت
شنیده‌ای که حسین شد سرش نهان به تنور
ندیده‌ای که به طشت طلا چه جایی داشت
شنیده‌ای که نبودش به دهر نوحه‌گری
ندیده‌ای که (صامت) سخن‌سرایی داشت