عبارات مورد جستجو در ۱۵۵۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۲
در پای بلا فتادهام، چتوان کرد
سر رشته ز دست دادهام، چتوان کرد
زان روز که زادهام ز مادر بیکس
در گشته به خون بزادهام، چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۲۳
هرکو سخنی شنود، یکبار، از من
بنشست به صد هزار تیمار از من
کو مستمعی که بشنود یک ساعت
صد درد دلم بزاری زار از من
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۰
زین شیوه که اکنون دل دیوانه گرفت
کلّی کم آشنا و بیگانه گرفت
چون شادی خویش زهر قاتل میدید
در کوچهٔ اندوهگنان خانه گرفت
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۴
امروز دلی سخن نیوش اولیتر
در ماتم خود سیاه پوش اولیتر
چون هم نفس و همدم و همدرد نماند
دوران خموشیست خموش اولیتر
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۷
تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم
وز بهرِ گریختن میان دربستیم
خوردیم غمِ عشق و فغان دربستیم
چون اهل ندیدیم زبان دربستیم
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۱۲
گر نام و نشان من توانستی بود
کس را غم جان من توانستی بود
ای کاش که اسرار دل پر خونم
مسمار زبان من توانستی بود
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱۲
نه دین حق و نه دین زردشت مرا
بر حرف بسی نهند انگشت مرا
کس نیست درین واقعه هم پشت مرا
قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۱۹
جان رفت و ندید محرمی در همه عمر
دل خست و نیافت مرهمی در همه عمر
بِلْ تا بسر آید دم بیفایده زانک
دلشاد نبودهام دمی در همه عمر
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۴۹
رفتیم و نبود هیچ کس محرم ما
غم بود که بود روز و شب همدم ما
سبحان اللّه! به هرزه این عمرِ عزیز
امد بسر و بسر نیامد غم ما
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۵
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۸
یک همنفسی کو که برو گریم من
گر هم نفسی بود نکو گریم من
در روی همه زمین نمییابم باز
خاکی که برو سیر فرو گریم من
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴
امروز منم وصل به هجران داده
سرگشته و روی در بیابان داده
چون غواصی دم زدنم ممکن نه
پس در دریا تشنگی جان داده
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۹
گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو
وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۸
نه دل دارم نه جان نه تن چتوان کرد
نه خرقه نه لقمه نه وطن چتوان کرد
از خورشیدی کزو همه کون پرست
یک ذرّه نمیرسد به من چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۰
چون یار نمیکند دمی همدمیم
زین غم نفسی نیست سرِ آدمیم
ور در همه عمر یک دم آید بَرِ من
با گوشه نشاندم ز نامحرمیم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۰
گاهی ببریدی و گهی پیوستی
گاهی بگشادی و گهی در بستی
چون در دو جهان نبود کس محرم تو
در بر همه بستی و خوشی بنشستی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۳
من با تو بدی نکردم ای بینایی
کاندوه تو میخورم بدین تنهایی
تونیز به اندوه خودم باز گذار
اندوه بر اندوه چه میافزایی
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۹
هرگه که میخوری خروشی بزنی
بر عاشق شهرگرد دوشی بزنی
من شهر بگردم پس ازین خانه خرم
تا بو که مرا خانه فروشی بزنی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۶
هم بر جانم این همه غم میدانی
هم کشته تنم به صد ستم میدانی
هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا
بیچاره و بی کسم تو هم میدانی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۱
در عشق توام هم نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
در تنهائی که یار باید صد کس
گر نیست مرا هیچ کس، اندوه تو بس