عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۸ - مدح خواجه ابوالقاسم
ای قلم دست خواجه را شایی
که بر آن دست نامدار شوی
در کف همچو ابر بوالقاسم
تو همی ابر تندبار شوی
درج او نوبهار گردد و تو
دایه بال و نوبهار شوی
پرنگاری و چون شدی افکار
تیز سیر و سخن نگار شوی
گاه در مرغزار عاج ایی
گاه در آبگاه قار شوی
شب شوی گاه و گاه گردی روز
گل شوی گاه و گاه خوار شوی
بند بر پای داری و گه گاه
همچو محبوس در حصار شوی
دیو وارون شود نهان که تو باز
چون شهاب از وی آشکار شوی
آن کمر بند لعبتی که همی
خدمت ملک را به کار شوی
تیغ بی رحمت است سخت و تو باز
رحمت آری که کامگار شوی
ملک را پایگاه چرخ و همی
چون تو با تیغ دستیار شوی
بر عدو نیک تیز خشمی تو
بر ولی سخت بردبار شوی
از برای فروغ خاطر شاه
معدن در شاهوار شوی
چون تو را دست خواجه بردارد
بر همه عز و افتخار شوی
خلق را در هنر پیاده کنی
چون بر انگشت او سوار شوی
یادگار زمانه باد و مباد
که ز دستش تو یادگار شوی
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۴ - خطاب به روزن زندان
ای دلارای روزن زندان
دیدگان را نعیم جاویدی
بی محاق و کسوف بادی زآنک
شب مرا ماه و روز خورشیدی
همه سعدم تویی از آنکه مرا
فلک مشتری و ناهیدی
ور همی دیو بینم از تو رواست
که گذرگاه تخت جمشیدی
به امید تو زنده ام گر نه
مر مرا کشته بود نومیدی
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
ساقی که به دست من دهد جام شراب
از می کنمش تهی و از دیده پر آب
می خوردن من درین غمان هست ثواب
گر درد کم آگاه بود مرد خراب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
چون همت تو به حال من مقرونست
امید مرا به بخت روز افزونست
سمجم همه پر نعمت گوناگونست
زین بیش شود آنچه مرا اکنونست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
گر شاه به من چو شیر دندان خایست
بر پیل نهند آنچه مرا بر بایست
در دوزخم و همچو بهشتم جایست
کانجا باشم که پادشه را رایست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
امروز جهان بهار از ایران ملکست
میدان همه پر نگار از ایران ملکست
رامش چو گلی به بار از ایران ملکست
افروخته شه کنار از ایران ملکست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
احسان خداوند به من بنده رسید
بر شاخ امید من بر و برگ دمید
والله که من از جاه تو آن خواهم دید
کآن نوع کس از خلق نه گفت و نه شنید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
گر صبر کنم عمر همی باد شود
ور ناله کنم عدو همی شاد شود
شادی عدو نجویم و صبر کنم
شاید که فلک در این میان راد شود
گفتم که چو از بند گشایش باشد
زین بند مگر مرا رهایش باشد
اکنون غم را همی فزایش باشد
آری ملک آن کند که رایش باشد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
مونس همه شب خیال دلجوی تو بود
در چنگ نه زلف غالیه بوی تو بود
هر چند شبی سیه تر از موی تو بود
امید به آفتاب چون روی تو بود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
آنی که ز کبر ما نپسندی مهد
قسمم ز تو خارست ز گل زهر از شهد
در عشق توام سود نمی دارد جهد
چون لاله سیه دلی و چون گل بد عهد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
ای شاه شبانگاه تو شبگیر شود
تدبیر تو همگوشه تقدیر شود
پیش تو جهان ملک جهانگیر شود
ایران ملک تو پیش تو پیر شود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
آنی که جهانی ز تو سامان گیرد
اقبال تو را سپهر در جان گیرد
بس زود ملک جهان خراسان گیرد
وایران ملک تو ملک ایران گیرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
دل تخته درد و ناامیدی برخواند
شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
یک چشم تو گر تباه گشت ای دلبر
دلتنگ مشو انده بیهوده مخور
بسیار دو نرگس است ای جان پدر
بشکفته یکی از دو و نشکفته دگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
جان هر ساعت ز کار زاری دهدم
هر روز زمانه بیش کاری دهدم
از بخت گلی خواهم و خاری دهدم
باشد روزی که روزگاری دهدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
تا چنگ به مهر آن دلارام زدم
هر دم که زدم همه به ناکام زدم
بر درگه عشق تو کنون نامزدم
اینک علم وفات بر بام زدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
کوهی که بر او بلا ببارند منم
تیغی که به دست غم سپارند منم
شیری که برون نمی گذارند منم
خواری که نکو نگاه دارند منم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
از دل بدم آتشی برانگیخته ام
وز دیده به جای آب خون ریخته ام
با عشق تو جان و دل درآمیخته ام
نتوان جستن که محکم آویخته ام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
آخر نگذاردم فلک چون زاری
آخر بجهد فضل مرا بازاری
آخر بد ماندم جهان گلزاری
عذری خواهد ز من بهر آزاری
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۵
فر ابدی و نعمت جاویدی
نخل عیشی و گلبن امیدی
خوبی و خوشی مشتری و ناهیدی
فرزند مهی نبیره خورشیدی