عبارات مورد جستجو در ۶۲۸ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۰
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوکر
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۳
که تنگ و آذرم دارد و مرد بدسلب است
پسرش باز فضولست و مرد وسواسا
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
هر کس که در آن قامت موزون نگرد
او را بقیاس خویش کوته شمرد
چون روز نشاط و طرب ماست قدت
کوتاه نماید چو بشادی گذرد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۴
ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خودباش بهر درد دلی محرم خویش
تنها بنشین و خود همی خور غم خویش
ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۷ - وله ایضا
ندانم چه افتاد مال ترا
که چون خاطرت در پراکندگیست
به دیناری از وی صلت می کنی
پدیدست کت آخر زندگسیت
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹۲ - و له ایضا فی صفة صندوقچه
ای از پی حلّ و عقد دایم
در بند و گشایش او فتاده
جز با محرم ز غایت حفظ
راز دل خود برون نداده
سرکوفته یی و از صلابت
هم بر سر پای ایستاده
از بلعجی زبانت اوّل
گویا شده پس دهان گشاده
خاموشی و گاه نطق لفظت
بی صورت همه حروف ساده
گویا بزبان حال کز من
نتوان طلبید نا نهاده
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹۵ - وله ایضا
پسر زر دوز آن کندۀ شوخ
آن ز عشق در می زر مرده
سخت خشمست ولی سست گذار
آتشین شکل ولی افسرده
زیر بالایی چون سوزن خویش
سرنگونسار به..... دربرده
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۶۶
ای ترک چرا چهره برافروخته ای
خود از همه چیز کینه اندوخته ای
این تنگ فرو گرفتنت بر مردم
مانا که ز چشم خویش آموخته ای
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۱۲ - یار عهد جوانی
به عهد جوانی چنان بودمی
که از سایه خود رمان بودمی
ملول از خود و از همه کس نفور
به اندوه نزدیک از انبوه دور
چنان فکرم از خویشتن می‌ربود
که آسایش از خواب و خوردم نبود
به سودا چنان مشتغل بودمی
که بی‌بهره از آب و گل بودمی
چو فرهاد شوریده در کوه و دشت
بسی گشته‌ام بشنو این سرگذشت
چه می‌گویم ار بازیابی رموز
نرفت از سرم شورِ شیرین هنوز
زمانی نبودم ز می ناگزیر
که هم پای مردست و هم دستگیر
مددگارِ فکر شبان روز من
نمودار طبع نوآموز من
چو بار موافق ندیدم چو می
شب و روز خالی نبودم ز وی
چنان با خودش هم نفس کردمی
که بی او نفس برنیاوردمی
چنان با دم من دمش در گرفت
که ملک وجودم مسخر گرفت
ولیکن به بیداد در ملک من
تصرّف نیارست کرد اهرِمن
چنانش به انصاف میداشتی
که بیگانه در ملک نگذاشتی
چو بیرون نشد حکمش از اعتدال
طبیعت به تدریج کرد احتمال
ازین پیشم این بیت اوراد بود
که بر بادم از طبع وقّاد بود
مرا راح روح اللهی دیگرست
که روحم ازو بوده در پیکرست
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۴۳ - من کیستم
مرا خود در اوقاتِ ردّ و قبول
نباشد غمِ ترّهاتِ جَهول
اگر سرِّ مردان ندارم نگاه
کله سر نبیند دگر سرکلاه
نیارم به نا محرمان باز گفت
چه گویم که با من که این راز گفت
همه هرچه در حقِّ من گفته اند
نه از من که از خویشتن گفته اند
اگر معترض طعنه ای می زند
به خود بر ز خود هم چو قز می تند
مرا کس نداند که من کیستم
کدامم کجاام کی ام چیستم
چه بارست بر جانِ پر درد من
که خون شد دلِ ناز پروردِ من
زبس طعنه همواره دل خسته ام
دلِ خسته در لطفِ حق بسته ام
چو از بدوِ فطرت قلم می رود
چه بردستِ من بیش و کم می رود
دلم موج خون می زند لب خموش
ملامت روان و من آگنده گوش
همان به که فی الجمله از هیچ روی
نگویم سخن تا نگویند گوی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
عالِم که به جاهلش سوال است و جواب
پیوسته به جهل یابد از خلق، خطاب
هرچند، کس آرمیده باشد، عکسش
آید به نظر مضطرب از جنبش آب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
درد از طفلی لازمه هر فردست
نتوان گفتن کس به جهان بی‌دردست
در زیر فلک، شکسته رنگی عام است
هر سبزه که زیر سنگ روید، زردست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
کوچک خرد ار چه زود عاشق نشود
تا جان به تنش بود، پی عشق بود
هرچند که نام نان نداند طفلی
آن نیست که نان خوردنش از یاد رود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۴
تا مهر توام به سینه مستور بود
ظلمت ز فضای خاطرم دور بود
دل روشنی‌ام ز عشق باشد، آری
ویرانه ز آفتاب معمور بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
هست از بن هر موی، مرا بر تن خویش
دشمن‌کده‌ای به زیر پیراهن خویش
بستم کمر دشمنی خود به میان
بازم سر دوستی‌ست با دشمن خویش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۳
دارم به دو دست خویش دایم تن خویش
آویخته‌ام چو خار در دامن خویش
معذورم اگر ز خویش غافل نشوم
کس چون کند اعتماد بر دشمن خویش؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۲
شمعی تو، ولی ز انجمن پرهیزی
جانی و ز صحبت بدن پرهیزی
من با تو یکیّ و تو ز من پرهیزی
من بعد مگر ز خویشتن پرهیزی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۰
خوش در پی عقل و هوش افراختنی
هموراه به فکر خام پرداختنی
از شاخ بریده و گل چیده چو طفل
پیوسته خراب گلستان ساختنی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۷
تقریر ز حالی که نداری چه کنی
آهنگ خیالی که نداری چه کنی
در هر محفل، با عدم استعداد
اظهار کمالی که نداری چه کنی