عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۳
خوش آب حیاتیست که گویند شرابست
خوش عاشق رندی که چو ما مست و خرابست
جامی که ز آبست پر آبست کدامست
در مجلس ما جو که چنین جام حبابست
در گلشن اگر بلبل سر مست گل افشاند
ما راز گلستان همه مقصود گلابست
بر راه خطا عقل اگر رفت خطا کرد
تو در پی او گر نروی عین صوابست
هر نقش خیالی که تو را غیر نماید
تعبیر کن آن را که خیال تو به خوابست
مائیم و حریفان همه سرمست شرابت
ما را چه غم ار زاهد مخمور سرابست
موجیست درین دیدهٔ دریا دل سید
پیداست که آبست که بر آب حجابست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۰
دم مزن ای دل که آن سر نازک است
نازک است این سرو ساتر نازک است
نقطه ای در دایره دوری نمود
دایره در دور و دائر نازک است
چشم ما روشن به نور روی اوست
این چنین منظور و ناظر نازک است
ماه پیدا گشت و پنهان آفتاب
غایتی در عین حاضر نازک است
جام ما باشد حباب آب می
نازکش گفتم که این سر نازک است
جام پیدا باده پنهان دور نیست
جام باطن باده ظاهر نازک است
نازکانه خاطر سید بجوی
زانکه سرمست است و خاطر نازکست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۵
نور با نور خوش در آویزد
آب با آب خوش درآمیزد
موج با بحر چون یگانه شود
این دوئی از میانه برخیزد
چشم مستش که فتنه انگیز است
هر زمان فتنه ای برانگیزد
مژهٔ شعر تیز من شب و روز
خاک درگاه یار می بیزد
عقل با عشق گفتگو نکند
بنده با پادشاه نستیزد
ساقی مست هر نفس جامی
گیرد و بر سرم فرو ریزد
سیدم زلف را چو بگشاید
عالمی دل در او درآویزد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۵
گوئیا چشم ابر می خارد
کآب از چشمهاش می بارد
طرفه دریادلیست سقایم
کآب از بهر ما همی آرد
آب آرد به سوی ما آری
شرم از چشم ما نمی آرد
چشم ما آب می زند بر روی
مژه هم قطره قطره بشمارد
آبیاری به آب دیده کنم
هر که تخم محبتی کارد
آب چشم روان فرو شوید
نقش غیری که دیده بنگارد
نعمت الله امین رندان است
این امانت به اهل بسپارد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴۸
غنچه در گلستان تبسم کرد
بلبل از ذوق آن ترنم کرد
ساقی مست می به رندان داد
عاقل از عشق عقل را گم کرد
چشم ما شد منور از رویش
نظری خوش به چشم مردم کرد
خاطرم می کشد به میخانه
این چنین عزم دل مصمم کرد
خوش خیالی به خواب می دیدم
دوش تا روز دل تنعم کرد
عقل بالانشین مجلس بود
عشق آمد بر او تقدم کرد
خم می خوش خوشی به جوش آمد
سید مست میل آن خم کرد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۸
صبحدم آفتاب رو بنمود
زهره و مشتری چه خواهد بود
خانه تاریک بود روشن شد
نور چشمی به ما عطا فرمود
آفتابی درآمد از در ما
در دولت به روی ما بگشود
جام گیتی نما به ما بخشید
در چنین آن چنان به ما بنمود
آتش عشق عود جانم سوخت
عود آتش شد و نماندش دود
دامن خود بگیر ای عارف
تا بیابی ز خویشتن مقصود
بزم عشق است و سیدم سرمست
هرکه آمد به مجلسش آسود
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۴
آفتاب از رخ نقاب مه گشود
شب گذشت و روز روشن رو نمود
شد منور عالمی از نور او
یک ستاره گوئیا هرگز نبود
هر چه موجود است از نور ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود
خانقاه و صومعه در بسته شد
چون در میخانه ساقی برگشود
آتش عشقش دل ما را بسوخت
سوخت درد عشق او جانم چه عود
گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست
عاشقانه این سخن باید شنود
نعمت اللهی و از خود بی خبر
قدر این نعمت نمی دانی چه سود
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۳
صبحدم شد آفتابی آشکار
عالمی در رقص آمد ذره وار
غیر او نقش خیالی بیش نیست
عقل گو نقش خیالی می نگار
گر کناری گیری از خود در میان
یار خود بینی گرفته در کنار
عشق بازی کار بیکاران بود
عاقلش با کار بی کاران چه کار
آب رو می نوش از جام حباب
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
صدهزار آئینه پیش خود بنه
معنیش یک بین به صورت صد هزار
نعمت الله ما و سید آفتاب
شمس با ماه است و ماهش پرده دار
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۲
چون شتا آمد شتا مقلوب کن
کِشته ها اندر شتا با آتش است
نشنیدستی تو از سید مگر
کآتش مقلوب با آتش خوش است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۰
آب ماهان که خاک بر سر او
همچو آب زلال کی باشد
در دو عالم به جز یکی نبود
حضرتش را مثال کی باشد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
ماهی در آب و ماکیان در صحرا
هر یک به تنعمی گرفته مأوا
دیدیم سمندری در آتش خوش وقت
بینیم نعیم مرغ در روی هوا
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
در گلشن ما ناله بلبل چه خوشست
نوشیدن مل به موسم گل چه خوشست
گوئی چه خوشست طاعت از بهر خدا
می نوش ببین که خوردن مل چه خوشست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
آبست که در شیشه شرابش خوانند
با گل چو قرین شود گلابش خوانند
از قید و گل و مُل چو مجرد گردد
اهل بصر و بصیرت آبش خوانند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آب است که جان ما از او می یابد
وز دیدن او نور بسی افزاید
هر سو که روان شود حیاتی بخشد
هر نقش که او را بدهی برباید
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
بلبل و گل رونق بستان نبود
بی جام شراب ذوق مستان نبود
گر نائی و نی به هم بسازند دمی
آواز نی و رقص حریفان نبود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۸
هم تازه گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
خوبان جهان به جملگی چون نمکند
شیرین نبود نمک تو شیرین نمکی
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶
نور خورشید می دهد ما را
درد جاوید می دهد ما را
هر بلائی که او به ما بخشید
ملک جمشید می دهد ما را
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۳
یوسف گل پیرهن سلطان ماست
این چنین خوش گلستانی آن ماست
لاجرم هر بلبلی کآید به باغ
او همی نالد که او جانان ماست
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۴
ابر خوش دامنی به ما افشاند
بر سر کوه برف را بنشاند
آفتابی بتافت و برف گداخت
آنچنان برف ژرف هیچ نماند
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۷
مرغ زیرک بین که یاهو می‌زند
روز و شب با او و کو کو می ‌زند
ذهن تیر انداز ما بر هر نشان
می ‌شکافد مو و بر مو می‌ زند