عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۱۷
امروز روز عید غدیر است
بر دست شاه چشم فقیر است
گردون خمیده پیش زمین است
دریا کفیده پیش غدیر است
عالم پر از نشاط و سرور است
گیتی پر از بساط و سریر است
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۰
خداوند ذوالجلال روان‌بخش ذوالکرم
بر آرنده حدوث بر آزنده قدم
منزه ز چون و چند مقدس ز کیف و کم
نه در بود او زوال نه در داد او ستم
کند هست هر چه را بهستی است مستحق
بوجه کمال کرد تجلی ز عیب ذات
هویدا شد از تمام در اسماء و در صفات
رخ از موهبت نمود بمرآت ممکنات
هر آن ممکنی گرفت زوی خلعت حیات
شد آیات رحمتش شئونات ما خلق
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۴ - مناجات
ذوالعرش یا ذوالقدره القویه
والعزه العظیمه العلیه
الواحد المووجود بالهویه
والمظهر الاشیاء بالمشیه
رزاقهم بالعدل و السویه
الخیر من سلطانک الغنیه
اید لنا یا واهب العطیه
بالافضل الاعمال و السجیه
وانزل علینا رحمته السنته
للفضل فی الأبکار و العشیه
واغفر لنا من لطفک الخفیه
واحفظ عن الا فات والبلیه
بالمؤصطفی وابنائه الرضیه
والمرتضی بن عمه الزکیه
زوج البتول الطاهر التقیه
معصومه المرضیته الولیه
والاولیا الرشد الوفیه
الحامل الدئسرار بالوصیه
والها دی فی منهج الهبیه
منهاج صدق ثابت جلیه
من ثامن الائمه النجیه
عرفانهم فرض علی البریه
بالفقر من اتباعه الضفیه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲ - باب الالف
الف باشد گرت فهم عبارت
بود بر اول الاشیاء اشارت
مقام نقطه کان ذات احد بود
تجلی در الف از نقط فرمود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳ - بیان الاتحاد
ز لفظ اتحاد ار نکته دانیست
شهود حق واحد خوش بیانیست
همان واحد که بر کل است معبود
ز کل یکتا و کل بر اوست موجود
به او گر متحد باشند اشیاء
عجب نبود که معبود است و یکتا
ولی از حیث موجودیت این بد
به او موجود و معدومند از خود
نه از حیثی که کس راخاصه بودیست
به خاصه متحد با او وجودیست
محالست اینکه می‌باشد دوئیت
دوئی دور از بساط معنویت
مراد از اتحاد اینست کاشیاء
به او بینی که موجودند و بر پا
نه آن باشد که هر موجود خاصی
به او شد متحد از اختصاصی
چو نبود واحد مطلق بهرشی‌
ورای او و نبود خارج از روی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵ - الاحد
احد در نزد صوفی اسم ذاتست
که مطلق ز اعتبارات صفاتست
بود مشروط او بر شرط اطلاق
زهر نسبت که پنداری بود طاق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷ - احدیه الجمع
احدیت که جمع اندر بیانست
بلا اسقاط ولا اثبات آنست
بلا اثبات ز آن باشد محقق
که از هر نسبتی فرد است و مطلق
بلا اسقاط زان ره که در وی
نسبها مندرج باشد پیاپی
بود خود جمع در این پاک حضرت
احدیت دگر هو واحدیت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰ - الاحسان
گر از روی خرد باشی مصدق
شنو تحقیق احسان از محقق
عبودیت بود تفسیر احسان
اگر یابد تحقیق بهر انسان
کنی آن سان مراعات ادب را
که می‌بینی تو گوئی وجه رب را
عبودیت اگر گردد محقق
شود مشهود سالک حضرت حق
تو آثار عبودیت درین بین
جمال رب خود از چشم یقین بین
نبی فرمود اعمال نکو را
چنان میکن که بینی گوئی او را
مر او را از یقین دیدن چنین است
نه از روی حقیقت وین یقین است
بود پیدا به عبد آیات ذاتش
خود از پشت حجابات صفاتش
بدون این حجب منع است رؤیت
جز آن را کوست فنانی در طریقت
حقیقت گر شهودش شد نسق را
نه عبد است او، دگر حق دیده حق را
نه احسانست این، بل کشف ذاتست
خود احسان رؤیت او بالصفاتست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲ - ارائک التوحید
شنو زارائک التوحید باری
که آن اسمای ذاتیه است آری
چو کون او مظاهر بهر ذاتست
در اول کان تو گو جمع صفاتست
خود آن را گفته صوفی واحدیت
بر اوصاف است او را جامعیت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵ - الاسم الاعظم
دگر بشنو بیان اسم اعظم
که آن الله می‌باشد مسلم
از آن حیثی که الله اسم ذاتست
در او مجموع اسماء صفات است
پس الله جامع مجموع اسماست
خود اسماء را به جمعیت هویداست
صفی راهست تحقیقی در این باب
نکو بشنو به گوش هوش و دریاب
به نزد آن کش از توحید نوریست
خود اسماء را به هر عالم ظهوریست
در این عالم که اقلیم شهود است
زهر شیئی مرا اسماء را نمود است
بود هر شی،یعنی ظل اسمی
و زان گنج خفا معظم طلسمی
از این برتر مگر کون مثالیست
در آنجا اسم اجسام خیالی است
بدینسان تا مقام جمع اسما
که هر کونی بود از دیگر اصفا
به هر عالم که سالک وارد آید
در آنجا اسم اعظم‌تر نماید
مراد از اسم اعظم پیش آگاه
بود بیشک شهود ذات الله
رسی چون بر مقام واحدیت
بیابی اسم اعظم را حقیقیت
باین تحقیق هر اسمیست اعظم
نه تنها اسم الله مکرم
باین معنی بود هم ذکر اکبر
به نزد مرد بی‌فحشا و منکر
بود فحشا و منکر هستی تو
کز او باشد غرور و مستی تو
اگر این راز را خواهی تو تفضیل
یکی کن زیده‌الاسرار تحصیل
نکاتی هست اندر اسم اعظم
به دفترها بیان کردیم فافهم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷ - الاعراف
یکی از معنی اعراف بشنو
مقام و رتبه ی اشراف بشنو
خود آن را مطلع ار خوانی تمام است
شهود حق مطلق را مقام است
شهود وجه حق در کل اشیاء
که چون گشته به هر وصفی هویدا
رجال یعرفون را در نبی خوان
که این تحقیق گردد بر تو آسان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸ - الاعیان الثابته
شنو ز اعیان ثابت اصطلاحی
ز صوفی گر که خود ز اهل صلاحی
خود اعیان عالم علم الهی است
که عین ممکنات آنجا کماهی است
بود مظبوط در بحر الحقایق
به هر جا شرح اعیان با دقایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱ - الامامان
امامان قطب را همچون دو دستند
که در جنبین او پیوسته هستند
یکی کان بریمین است او به ملکوت
بود ناظر دگر پر ملک ناسوت
خود این کوناظر ملک است اعلاست
از آن دیگر که بر ملکوت بیناست
خلیفه قطب این باشد به تعیین
به نزد اهل ذوق از روی تمکین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵ - الانیت
زانیت بگویم و ز جهاتش
بود نسبت بواجب عین ذاتش
که صرف ذات‌اللهیت است او
وجود محض بی‌ماهیت است او
ولی در ذات ممکن بر خلافست
خود انیت بذات او مضافست
در انیت تحقق گو به نیت
وجود عینی است از حیث رتبت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶ - الانزعاج
دگر از اصطلاحات انزعاج است
که نزد سالکان حق رواج است
تحرک قلب را سوی خداوند
ز تأثیر سماع و صحبت و پند
دلی کو را به حق رفتار باشد
ز حق توفیق استشعار باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۰ - باب الابواب
نکو دریاب شرح باب الابواب
که آن توبه است نزد اهل آداب
شود در خانه داخل هر کس از در
ز توبه یافت سالک راه و رهبر
ز سر توبه هر کس گشت آگاه
نگردد یک نفس غافل ز درگاه
به ظاهر توبه از جرم و گناه است
به باطن ز آنچه آن غیر از اله است
بود در شرع حق توبت ز دلخواه
به معنی از تمام ما سوی الله
بود آن توبه در حکم شریعت
بود این توبه ی اهل حقیقت
در آن توبه ز فعل بد بپرهیز
در این توبه ز بود خویش برخیز
به هر آنی که راهی را کنی طی
از آن رفتار میکن تو به در پی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲ - الباطل
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
عدم باشد جز او یعنی که باطل
ز باطل هیچ بودی نیست حاصل
ز چشم دل یکی بنگر در اشیاء
که بینی نیست جز حق هیچ پیدا
همه حقند و پیدا باطلی نیست
به جز موج اندرین یم ساحلی نیست
شئوناتی که می‌بینی حبابند
حباب چه نکو بین جمله آبند
تو پنداری که این و آن وجودند
جز او نبود وجود اینها نمودند
نکوتر بین نباشد هم نمودی
به جز یک حق واحد نیست بودی
به باطل پس عدم کردیم اطلاق
که آنرا جز عدم خود نیست مصداق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۹ - البصیره
بصیرت قوه ی قدسی است بر دل
به مانند بصر بر نفس عاقل
شود روشن به نور قدس شاهی
باو بیند حقایق را کماهی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۸ - التجلی
تجلی جلوه غیب‌الغیوبست
که ظاهر نور او اندر قلوبست
تجلی ذاتیست اول به اثبات
که در وحدت تجلی کرد للذات
ظهور از ذات خود بر ذات خود کرد
از آن پس جلوه در آیات خود کرد
احدیث خود آن اول ظهور است
که از هر نعت و وصف و رسم دور است
وجود محض جز ذات قدم نیست
وجود ما سوایش جز عدم نیست
پس او محتاج تعین تا که ممتاز
بآن گردد ز شیئی ذات او باز
چه باشد وحدت او عین ذاتش
بوحدت گشت ظاهر در صفاتش
بود منشأ خود این وحدت بمطلق
احد هم واحدیت را محقق
چه عین ذات باشد هستی حق
ز شرط ولا بشرطی هر دو مطلق
بشرط آنکه شیئی نیست با وی
احد خوانش که مطلق باشد از شی‌ء
حقایق در احد کاطلاق ذاتست
بمانند شجر اندر نواه است
بنزد صوفی آن غیب‌الغیوبست
تجلی جلوه او در قلوب است
تجلی کاول از ذات‌الاحد شد
بسالک جلوه‌گر چون از رشد شد
خود آن ذات‌الاحد در عین وحدت
تجلی کرد اندر واحدیت
محقق گوید آن را جلوه ذات
بسالک شد عیان در عین اثبات
با ینمعنی که بعد از نفی کونین
شهود ذات ثابت گشت بالعین
وجود محض باشد ذات مطلق
بود معدوم مطلب ما سوی الحق
چو از معدم رستی حضرت اوست
عیان در عین هستی وحدت اوست
تجلی دوم اعیان اشیاءست
که ثابت در مقام علم یکتاست
شئون ذاتی این باشد که از ذات
عیان شد در مقام قابلیات
هم این باشد ز حق اول تعین
بوصف عالمیت در تمکن
چو اعیان جمله معلومات اویند
بعلم او اعیان بی گفتگویند
نزول این احد بر واحدیت
بود با نسبت اسمای حضرت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی
تجلی شهودی آن ظهور است
که از حقل جلوه‌گر بر اسم نور است
در اینجا شد ظهور ذات سبحان
یکی با صورت اسماء بر اکوان
دم رحمن که ایجاد خلایق
باو فرمود حق برقدر لایق
تجلی شهودی دان با شهاد
تو گل کل زان نفس گشتند ایجاد
رسید اینجا چو سالک سیر راهش
تجلی شهود است از الهش