عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۵۸
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۰
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۱
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۲
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۳
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۶
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۵
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۱
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۲
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۷
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۸
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۹
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۰
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۱
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۲
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۳
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۸
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۴۲
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
خاطره
گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا
روی گل دیدم، گریبان چاک کردم غنچه را
هر زمان کان سرو خوشرفتار، یاد آید مرا
شب صبوحی پیش اهل دل ز هامون میگذشت
زان دل دیوانهٔ افگار، یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا
روی گل دیدم، گریبان چاک کردم غنچه را
هر زمان کان سرو خوشرفتار، یاد آید مرا
شب صبوحی پیش اهل دل ز هامون میگذشت
زان دل دیوانهٔ افگار، یاد آمد مرا
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
مسوزان
ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را
به گردن بستهای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم
مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را
به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را
در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مُردم
خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را
ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را
من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ اُلفتی باشد، شبانم را
اسیرم ساخت در دست قضا و پنجهٔ دشمن
دوچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را
به گردن بستهای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم
مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را
به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را
در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مُردم
خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را
ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را
من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ اُلفتی باشد، شبانم را
اسیرم ساخت در دست قضا و پنجهٔ دشمن
دوچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را