عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۵۸
* هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است،
خورشید‌رُخی، زُهره‌جَبینی بوده‌است،
گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان،
کان هم رخِ خوب نازنینی بوده‌است.
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۰
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده،
بلبل ز جمال گُل طَرَبناک شده؛
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل،
از خاک برآمده‌است و در خاک شده!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۱
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،
بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛
این سبزه که امروز تماشاگه ماست،
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۲
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۳
هر سبزه که بر کنار جویی رُسته‌است،
گویی ز لبِ فرشته‌خویی رسته‌است؛
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی،
کان سبزه ز خاک لاله‌رویی رسته‌است.
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۶
بردار پیاله و سبو ای دل‌جو،
برگَرْد به گِردِ سبزه‌زار و لبِ جو؛
کاین چرخ بسی قَدّ‌ِ بُتانِ مَهْرو،
صد بار پیاله کرد و صد بار سبو!
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۵
این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم،
فانوس خیال از او مثالی دانیم:
خورشیدْ چراغ دان و عالَم فانوس،
ما چون صُوَریم کاندر او گَردانیم.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۱
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش، دمی خوشتر از این نتوان یافت
خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی
اندر سر گور یک به یک خواهد تافت
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۲
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را،
حالی خوش کن تو این دلِ سودا را،
می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه
بسیار بگردد و نیابد ما را.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۷
صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم،
وین شیشهٔ نام‌وننگ برسنگ زنیم،
دست از اَمَلِ درازِ خود باز کشیم،
در زلفِ دراز و دامنِ چنگ زنیم.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۸
روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد،
ابر از رُخِ گلزار همی‌شوید گَرْد،
بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد،
فریاد همی‌زند گه: می باید خورد!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۹
فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت،
با یک دو سه تازه‌ دلبری حورسرشت؛
پیش آر قَدَح که باده‌نوشانِ صَبوح،
آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۰
بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است،
در صَحنِ چمن رویِ دل‌افروز خوش است،
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛
خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۱
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده‌است،
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌است؛
می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری
گل خاک شده‌است و سبزه خاشاک شده‌است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۲
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست،
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست؛
می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود
ناگاه تو را چو خاک گرداند پَست.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۳
* هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند،
در دامنِ گل بادِ صبا چنگ زند،
هشیار کسی بُوَد که، با سیمْبَری
می نوشد و جام باده بر سنگ زند.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۸
* از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی،
اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طی؛
می خور، مخور اندوه، که گفته‌است حکیم:
غم‌های جهان چو زَهر و تِریاقش می.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۴۲
گردون نِگَری ز قدّ‌ِ فرسودهٔ ماست،
جیحون اثری ز اشکِ پالودهٔ ماست،
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست.
فردوس دمی زِ وقتِ آسودهٔ ماست.
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
خاطره
گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا
روی گل دیدم، گریبان چاک کردم غنچه را
هر زمان کان سرو خوش‌رفتار، یاد آید مرا
شب صبوحی پیش اهل دل ز هامون می‌گذشت
زان دل دیوانهٔ افگار، یاد آمد مرا
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
مسوزان
ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیم‌جانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را
به گردن بسته‌ای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم
مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را
به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را
در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مُردم
خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را
ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را
من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ اُلفتی باشد، شبانم را
اسیرم ساخت در دست قضا و پنجهٔ دشمن
دوچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را