عبارات مورد جستجو در ۳۲۱ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۷ - زرگر
دلبر زرگر که باشد رشک ماه و مشتری
خانه خود بردم او را بر زبان زرگری
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۲۶ - در مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام
دهر پیر امروز باز از نوجوانی می‌کند
ذره‌سان خورشید رقص از شادمانی می‌کند
بر فراز سدره با پیک خدا روح‌الامین
مرغ بخت خاکیان هم‌آشیانی می‌کند
جان حق‌جویان مهجور به محنت مبتلا
از وصال یار جانی کامرانی می‌کند
میزبان خوان رحمت خاص و عام خلق را
بر سر خوان ولایت میهمانی می‌کند
پرده بردارم ز مطلب پرده‌دار کاینات
پرده‌برداری ز اسرار نهانی می‌کند
گوش جان هر لحظه از خنیاگران بزم قدس
استماع نغمه‌های آسمانی می‌کند
فاش گویم در غدیر خم به امر کردگار
مصطفی در نصب حیدر درفشانی می‌کند
نی همین بر اهل دل حق را نماید آشکار
لطف‌ها هم با محبان زبانی می‌کند
مدح میگوید امیری را که در ملک وجود
ز ابتدا تا انتها او حکمرانی می‌کند
انبیا را هست یاور اولیا را تا به حشر
دستگیری او به وقت ناتوانی می‌کند
عیسی مریم ز نام او دهد بر مرده جان
موسی عمران به خیل او شبانی می‌کند
خضر بر گم‌گشتگان راه عشقش رهنماست
با تفاخر صالحش اشترچرانی می‌کند
خسروی کورا لقب دادند فتال العرب
گریه بر حال یتیم از مهربانی می‌کند
می‌کشد بر دوش بار بینوایان را به شب
آنکه روز از پادشاهی سرگرانی می‌کند
با مرقع جامه و نان جوین شاه جهان
از پی پاس مروت زندگانی می‌کند
کی ادای شکر آن مولا شود امکان‌پذیر
زانچه لطفش با صغیر اصفهانی می‌کند
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵
خدای ساخته گنجینه گهر ما را
نموده مظهر خود پای تا بسر ما را
کمال عزت ما بین که حق بحد کمال
چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را
برای اینکه کند خویش جلوه در انظار
بداد جلوه در انظار یکدگر ما را
ز عرش و فرش دل ما گزید مسکن خویش
نهاد تاج کرامت از آن بسر ما را
ز وصل خویش بشارت میان جن و ملک
به ما بداد و از آن نام شد بشر ما را
ز بر و بحر کند تا که صنع خود ظاهر
نمود کاشف اسرار بحر و بر ما را
ز خشک و تر همه اشیا طفیل خلقت ماست
بود تصرف از این رو بخشک و تر ما را
بسا خواص ز حکمت نهاده در اشیاء
ز حل و عقد همه کرده با خبر ما را
ز ما پدید شود تا که قدرتش داده است
به دست رشتهٔ هر صنعت و هنر ما را
برای ماست جهان ما برای طاعت حق
نکرده خلعت هستی عبث ببر ما را
چراغ عقل بما داده تا که پرتو آن
ببخشد آگهی از راه خیر و شر ما را
چو روی اصل محبت نموده خلقت ما
برخ گشوده هم از عشق خویش در ما را
عجب که خوانده شب و روز پنج ره بحضور
ز لطف و رحمت بیرون ز حد و مر ما را
صغیر دارد از او مسئلت که خود گردد
به راه بندگی خویش راهبر ما را
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۲
ای می‌فروش گر نظری سوی ما کنی
از یک نظاره حاجت ما را روا کنی
مائیم دردمند و توئی عیسی زمان
باید که درد خسته دلانرا دوا کنی
چون نیست بر می‌تو بهائی در این جهان
اکرام آن به باده کشان بی بها کنی
وان جان و سر که گیری و آنگاه می‌دهی
منت نهی چرا که فنا را بقا کنی
میخانهٔ تو وقف و بنازم به همتت
کاین کار را برای رضای خدا کنی
هر صبحگاه میرسدم بر مشام جان
آن بوی می‌که همره باد صبا کنی
گر زر مس وجود ز جودت شود رواست
تو خاک را به یمن نظر کیمیا کنی
گر نیستی تو مظهر لطف خدا ز چیست
بینی ز ما خطا و مزید عطا کنی
داری اگر ز لطف نظر جانب صغیر
سلطانی و تفقد حال گدا کنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۲
خوش آن کز یاری دوران چو مینا
ببینم خویش را پهلوی ساقی
سبکرو می کند رطل گران را
بنازم قوت بازوی ساقی
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
چرخی تو و نیکوئی یکی اختر تست
مهری تو و آفتاب نیلوفر تست
مه نعل سمند و دلبری میدان کن
کاین چرخ کهن شعبده بازیگر تست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
ای خدمت تو ز زندگانی خوشتر
وی عهد تو از دور جوانی خوشتر
دریاب مرا که نیست فریاد رسی
از عدل تو ای آصف ثانی خوشتر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
خواهم شود این زمانه را در نفیس
عمر تو تمادی ابد را تأسیس
از کوکب طالع تو در جشن نجوم
بر فرق نهد تاج سعادت بر جیس
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
ای دست شکوه تو قوی از اقبال
بر فرق فلک نهاده پای اجلال
در عهد تو دری چو من از بحر هنر
حیف است به زیر پای دوران پامال
میرداماد : اخوانیات
حکیم رکنا و میرداماد
از حکیم رکنا به میرداماد:
در طرز سخن تورا بیانی دگر است
القصه زبان تو زبانی دگر است
از قلزم دانش تو ای بحر عمیق
هر قطره هیولای جهانی دگر است
پاسخ میرداماد:
در قالب نظم از تو جانی دگر است
در تن ز خیال تو روانی دگر است
در محور آسمان استعدادست
هر نقطه محیط آسمانی دگر است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۴۲ - عبدالعلی
بود عبدالعلی آنکس که برتر
بود قدر وی از اقران سراسر
خیال و همتش پیوسته عالی
بود از بهر تحصیل معالی
ز اقران و ز اخوان معلی
بکسب رفعت است ادارکش اعلی
رسد تا بر شئونات علیه
کند درک کمالات سنیه
صفی را صاف‌تر زین مشربی هست
بتحقیق معانی مطلبی هست
کند عبدالعلی در رتبه کامل
هر آنچه اعتلا را هست قابل
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۷
زچشم سیاهی نگاهی مرا بس
نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس
چراغ مه ار شعله ور نیست امشب
دراین انجمن شمع آهی مرا بس
دراین قصر فیروزه مهر گستر
فروغی ز رخسار ماهی مرا بس
ز خاک کف پایت ای شاه خوبان
بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس
ز کفر سر زلف غارت گر تو
بتاراج ایمان سپاهی مرا بس
ندارم طمع حشمت و جاه شاها
ز دربار لطفت پناهی مرا بس
چه نور علی آن شه ملک و معنی
بمسند که شد فقر شاهی مرا بس
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۱
گذر چون ترا بر مقامم فتاد
همای سعادت بدامم فتاد
کنون قرعه دولت ای سرفراز
ز یمن قدومت بنامم فتاد
برآمد چو ماه رخت در نظر
نظر سوی بدر تمامم فتاد
ذهاب از تو دارالسلامست و من
مقامی بدارالسلامم فتاد
زکف جوادت بجام و بکام
می جود و بذل مدامم فتاد
صفای می و مستیم شد فزون
ز رویت چو عکسی بجامم فتاد
لبت کز سخن بخشد آب حیات
ازآن جرعه خوش بکامم فتاد
چو دیدند با من کرمهای تو
حسد بر دل خاص و عامم فتاد
تو گفتی بدیهه بگو شعر کی
گهرهای نظم از کلامم فتاد
ز روی تو بس نوربالا گرفت
فروغ تجلی بدامم فتاد
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۰ - آمدن دستور اول به حضرت شاه
پس دستور اول پیش شاه رفت و شرط خدمت و لوازم ثنا و تحیت اقامت کرد و گفت: مدت عمر شاه کامکار و خسرو نامدار در متابعت عدل و مشایعت عقل باد. دولت او معمور به سداد و حضرت او مشهور به رشاد. چون آثار عنایت و فضل الهی، صفات ذات شریف شاه را فهرست و شمایل عالمیان و دیباچه مناقب و ماثر آدمیان گردانیده است، خاطر منیر او مغیبات قضا از لوح تقدیر می خواند و عقل شریف او مکونات قدر که از کتم عدم، در حیز ظهور می آید، می بیند و می داند و از آنجا که رای کافی و عقل وافی و کمال حصافت و وفور شهامت پادشاه است، لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقض عهدی، بر چنین سیاستی هایل که تدارک آن در حیز امکان بشری متعذر است، اقدام نمودن که چون آفتاب یقین از حجاب شبهت و نقاب ریبت منکشف شود و چنین رای به امضا رسیده باشد و چنین مثالی تقدیم یافته، حسرت و ندامت، دستگیر فلاح و پایمرد نجاح نبود و حیرت ضجرت، نافع و ناجع نباشد و عقل این معانی بر خواند:
سوف تری اذا انجلی الغبار
افرس تحتک ام حمار
و قد قال الله تعالی: « یا ایها الذین امنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» و اگر شاه در این معنی تانی نفرماید و شرایط احتیاط و تثبت بجای نیاورد و حق از باطل و زور از صدق جدا نکند، همچنان مغبون شود که آن مرد از طوطی خویش به تزویر و تخییل زن. و چون از حقیقت حال او استکشافی رفت و خفایای آن ماجرا و خبایای آن حادثه محقق شد، ندامت سود نداشت و پشیمانی مربح نبود. شاه پرسید که چگونه بود؟ بگوی.
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۴۰
ته روشن چلا سوکنّه سون نیر بو!
چشم بدو کوتاه نظر، با ته دیر بو!
زَوَرْدَستونِ عالمْ به ته چنگ اسر بو!
خانِ او کَشْچی، ته مطبخِ مِزیّر بو!
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۰۴
محمّد ره خدا چنّه جوون بساته
قرآنْ ره ونهْ وردِ زبون بساته
جنّت ره برای اُمّتونْ بساته
ستاره به نقشِ آسمون بساته
امیر پازواری : پنج‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۹
امیر گنه: مه خاطرْ اوُنوَختْ بَوِّه جَمْ
ته مشکینْ کَمِنْ‌رِهْ شه گِرْدِنْ دَپیچِمْ
دایم شاد مجی، هرگِزْ نُووتِرِهْ غَمْ
فلکْ بَگِرْدِهْ گُویِ گردونْ به ته چَمْ
ته دِشْمِنْ ذَلیلْ بُووئه، دُوئه به عالَمْ
ته دولتْ اَفزونْ بَووُئه، نووئه هِچّی کَمْ
نه هوشنگ به ته هُوشْ، نه خُسرو، نه حٰاتَمْ
دشمنونْ شووُ روزْ کِنِنْ ته‌وَرْ مٰاتِمْ
اتّایِ خور اِنِهْ دَکِفِهْ به عٰالِمْ
تنه دشمنِ وَرْبئیرمْ منْ مٰاتِمْ
امیر پازواری : هفت‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۵
اوُنْ جامْ که جَمشید می‌بَخِرْد بی یکی دَمْ
از اوُنْ جامْ تِرِهْ سی نَوُوئه یکی کَمْ
نگینْ چه سُلَیمٰانی وُ جٰامِ چُون جَمْ
اَیْ جَمْ صفتْ! ته دولتْ دَمی نَوِّه کَمْ!
عیسیٰ دَمْ وُ یحییٰ قَدِمْ، مه دِلِ شَمْ!
یاربْ تنه دشمنْ‌رِهْ فُرو وَرِه غَمْ!
رستمْ کِنِشْ، کٰاووسْ مَنِشْ، کی‌خُسرو چَمْ
گَردُونه تَخْتْ، فَرزوئِهْ بَختْ، زَمونه پَرْچَمْ
فلکْ بندهْ، دُولتْ زنده، دایِمْ بی‌غَمْ
فَتْح وُ ظفرْ یاربْ نَووُئِهْ تِرِهْ کَمْ
زَموُنِه نَووُ هرگزْ به ته چَمْ حٰاکِمْ
پشتْ در پشتْ به شاهی بَرِسی تا آدِمْ
هر کسْ که تنه خدمتْ‌رِهْ کَجْ کَشه دَمْ
شُوئِه به دِرْیُو، او نَخِرِهْ یکی دَمْ
مولانا خالد نقشبندی : مفردات (معما به نامهای خاص)
شماره ۱۸
هست تعریفی ز تعریفاتت ای شیرین کلام
گاه حد و گاه رسم و گاه ناقص، گه تمام
نهج البلاغه : خطبه ها
عظمت پروردگار و بعثت پیامبرص
و من خطبة له عليه‌السلام في تمجيد اللّه و تعظيمه اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ اَلْمَخْلُوقِينَ اَلْغَالِبِ لِمَقَالِ اَلْوَاصِفِينَ اَلظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ وَ اَلْبَاطِنِ بِجَلاَلِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ اَلْمُتَوَهِّمِينَ
اَلْعَالِمِ بِلاَ اِكْتِسَابٍ وَ لاَ اِزْدِيَادٍ وَ لاَ عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ اَلْمُقَدِّرِ لِجَمِيعِ اَلْأُمُورِ بِلاَ رَوِيَّةٍ وَ لاَ ضَمِيرٍ
اَلَّذِي لاَ تَغْشَاهُ اَلظُّلَمُ وَ لاَ يَسْتَضِيءُ بِالْأَنْوَارِ وَ لاَ يَرْهَقُهُ لَيْلٌ وَ لاَ يَجْرِي عَلَيْهِ نَهَارٌ لَيْسَ إِدْرَاكُهُ بِالْإِبْصَارِ وَ لاَ عِلْمُهُ بِالْإِخْبَارِ
و منها في ذكر النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَرْسَلَهُ بِالضِّيَاءِ وَ قَدَّمَهُ فِي الاِصْطِفَاءِ فَرَتَقَ بِهِ اَلْمَفَاتِقَ وَ سَاوَرَ بِهِ اَلْمُغَالِبَ وَ ذَلَّلَ بِهِ اَلصُّعُوبَةَ وَ سَهَّلَ بِهِ اَلْحُزُونَةَ حَتَّى سَرَّحَ اَلضَّلاَلَ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمَالٍ