عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
ز گریه موج زند مجلس ار ندیم شوم
چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم
مشام خواهش مجنون شود زکام ابد
به چین طره لیلی اگر شمیم شوم
عذار شعله ایمن به دود اندایند
اگر ز سعی قبول ازل کلیم شوم
نیاز سر به گریبان کشد چو غنچه به ننگ
اگر چو ابر در این گلستان کریم شوم
لبم به شیر مرادی زمانه تر نکند
مسیح گردم ازین مادر ار یتیم شوم
اگر نه عمر عزیزم چرا درین بازار
به هرزه پیش فروش امید و بیم شوم
مرا بسوخت غرور کرم فصیحی‌وار
دو روز رخصت عشق ار بود ائیم شوم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۷
کوش تا سیراب از بحر تماشا نگذری
همچو موج هرزه گرد از روی دریا نگذری
گر ز گمراهی رهت بر شهر درمان اوفتد
تا توانی بر شبستان مسیحا نگذری
لخت لختم تشنه دیدار تست ای برق غم
چون به کوی ما رسی بر جان تنها نگذری
نکهتی‌ام بار کنعان بسته از مصر ای صبا
عصمت من پاس داری بر زلیخا نگذری
از دیار زخم ما ای مرهم آسودگی
گر همه الماس باشی بی‌محابا نگذری
ای کبوتر هر کجا بر خاک افتد نامه‌ام
کوی یار ماست آن زنهار از آنجا نگذری
بر فصیحی بال خواهش بی‌محابا می‌زنی
بی‌ادب پروانه‌ای بر محفل ما نگذری
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - توصیف کتابی که سیفا فرستاده
رسید از حضرت سیفا کتابی
کتابی نه که بحری پرگهر بود
کتابی نه که پر ماه آسمانی
که در وی هر شکن کق قمر بود
پی عرض رموز آشنایی
ز هر حرفش سطرلاب دگر بود
کتابی نه همایون‌فر همایی
که عنقای وفایش زیر پر بود
نظر بر پای هر حرفش چو مستان
فتاده مست وز خود بی‌خبر بود
نیارستم به پایش دیده مالید
ز بس در هر مژه جوش نظر بود
گلی بر شاخسار لفظ و معنی
ز داغ سینه ما تازه‌تر بود
گمان بردم که از گلزار لطف‌ست
چو بوییدم ز گلزار دگر بود
به خط عنبرین دوست می‌ماند
چو در جانش کشیدم نیشتر بود
هر آن بادی کز آن گلزار می‌جست
ز باد صبحدم گستاخ‌تر بود
به جان عقل یعنی خاک پایت
که جان بی‌نور رایت مختصر بود
به خاک پای غم یعنی سر من
که سر بی خاک پایت دردسر بود
در آتش خانه فکرم کزین بیش
هزاران شعله با ریگ شرر بود
ز دی ماه فراق افسرد چندان
که گویی طبع آتش سرد و تر بود
ازین آتش که کلکت بر من افشاند
مرا هم چشمه چشمه در جگر بود
ولی هرگز هوای جلوه گستاخ
نکرد آنجا که هوشت را گذر بود
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۴ - در مذمت کوفته
دی کوفته نام طعمه‌ای ساخت
زیبا و لطیف شکل و مطبوع
آورد که ما گرسنگان را
آب افشاند بر آتش جوع
خوردیم ولیک برنخوردیم
از هوش دگر چو مغز مصروع
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - نویسم
گفتم که بیاض دوستان را
طغرای سواد جان نویسم
در مدحت هر رقم که بینم
ز اعجاز جهان جهان نویسم
خاکی که بر آن رقم فشانم
جانداروی آسمان نویسم
مشکین رقمی که خود نگارم
نامش به یک آستان نویسم
عقل آمد و گفت فرصتت باد
من نیز چنین چنان نویسم
بر صفحه آفتاب اول
حرفی دو به امتحان نویسم
پس بر وزقش که روی حور است
خط چون خط دلستان نویسم
از حضرت عشق شرمم آید
ورنه خوشتر از آن نویسم
ابیات وفای عشق را فاش
بر ناصیه فغان نویسم
آیات ثنای عصمت حسن
هم از قلمم نهان نویسم
تعویذ نظر نظارگی را
بر خاتمه حرز جان نویسم
نی‌نی که ز گفته فصیحی
بیتی دو سه حرز جان نویسم
آن به که چو سرنوشت عشق است
بر جبهه قدسیان نویسم
ور جایزه همتش پذیرد
بر دیده خون‌فشان نویسم
ور نپذیرد پی نثارش
گل بر باغ جنان نویسم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
از مرگ گل حیات بی‌رنگترست
این نغمه از آن نغمه کج آهنگترست
بر من که چو مردمک به هیچم خرسند
از چشم جهانیان جهان تنگترست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
حسنت که صلای شوق عالم برزد
غم نیست اگر دمی ز محنت دم زد
کفرست ولی یقین که از رشک ایزد
هنگامه دلربائیت بر هم زد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
با آن که ز جوش حسن آن دلبر شنگ
بر شاهد آفتاب شد میدان تنگ
بنشسته فسردگان این معرکه را
در آینه دیده نگه همچون رنگ
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
ای غم ز دلم اگر توانی بدر آی
هر چند عزیزتر ز جانی بدر آی
تو گنج نه‌ای گنج فشانی تا چند
دلگیر درین خزانه مانی بدر آی
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
ای صید غمت هنوز صد عربده‌جوی
گفتم نشنیدی که ره عشق مپوی
قربان سرت شوم کنون اشک مریز
از نرگس مست سرمه ناز مشوی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷
خنده می‌بینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴
سینه بگدازم و دل خون کنم و جان سوزم
شعله شوقم و خاصیت من بسیار است
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۴
کو جنون تا هر نفس در دل سراغی گم شود
سینه همچون موج در گرداب داغی گم شود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۵
رمزی است خط دوست که چون بخت سرآید
آب سیه از چشمه خورشید برآید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
مائیم و دلی به عشق جانانه خراب
یک سینه در آتش جنون پر تب و تاب
انبانه ای از توشه محشر خالی
چشمی همه چون ابر بهاران پر آب
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
خورشید که گرمی جهان را سبب است
از شعله آه من گرفتار شب است
ز آتشکده سینه من می خیزد
این دود سیه که حاصل تاب و تب است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
دی مرکب حکمت آنکه بر گردون تاخت
بنشست و برای بنده معجونی ساخت
گفتی که مگر به هیمه هجرش پخت
کآتش ز حرارت به درونم انداخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
عشق چو توئی کجا توان پنهان داشت
یا بر دل خود فراق تو آسان داشت
گویند بدار دست از او تا برهی
تو جان منی دست ز جان نتوان داشت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
ای گابن جان که باد وصلت به نهاد
چون بوی گلم وقت سحر دادبه باد
زان دیده که اندران جمال تو گذشت
جای در اشک ماه و خورشید فتاد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
بی عشق تو فضل ها و بالم باشد
با تو همه نقص ها کمالم باشد
یک پرتو اندیشه غم می خواهم
تا زینت خانه خیالم باشد