عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۶۶
ای سر آمد به هر مکان چو لقب
وی ستوده به هر زمان چون نام
توئی آن کامران که در ره تو
هر که گامی نهد بیابد کام
در سلامت به سر برد همه عمر
هر که یابد زتو جواب سلام
رای تو واقف است بر افلاک
حکم تو نافذ است بر اجرام
خشم تو خیمه ئیست حلم پذیر
عفو تو دابه ئیست بحرآشام
گر فلک بهره یابد از علمت
نایب مشتری شود بهرام
گر هوا مایه گیرد از دستت
در فشاند به جای قطره غمام
ور چمن بو ستاند از خلقت
بوی گل بازدارد اصل زکام
صاحبا بنده چشم آن دارد
کز سر رغبت و قبول تمام
سخنش بشنوی و بپذیری
ای سخنهای تو ملوک کلام
کاستماع کلام ملهو فان
صدق است از کلام خیر انام
بنده می نالم از جفای سپهر
که توئی خواجه و سپهر غلام
تو ز ایام داد من بستان
که توئی داد ده در این ایام
در حق من که داعی کرمم
ای به حق پیشوا و شاه کرام
کرمی کن که مرد مکرمتی
که فلک لوم میکند چو لیام
گر بمیرم ز تشنگی هرگز
نچشم جرعه ای ز آب عوام
ور بگردم به جان ز بی درمی
نبرم پیش خواجگان ابرام
نبرد شاخ سدره رنج تبر
نکشد خنگ چرخ جور لجام
می ام از کاس جور دور زمان
گر کنم عربده مده دشنام
مجلس ما چراست کاندر وی
فعل دیگر کند همی هر جام
گر چه از جود خواجه دنیا
یافتم برد و خلعت و انعام
همچنان هفت مار هفت سری
می گزندم مدام هفت اندام
غم پیری و کربت غربت
انده فاقه و تکفر وام
دوری از خانمان و قوم و تبع
فرقت دوستان دشمن کام
به دیار خود ارچه تشنه لبم
نیست آنجا مرا امید مقام
قلب نام خود است پارس کنون
تشنه را کی بود در او آرام
مرد جاهی مرا قوی باید
تا شود کار من مگر به نظام
به خدای ار به عمرها آید
پای صیدی چنینت اندر دام
اندر این نظم ارچه هست صریح
لقب و نام نیست جای ملام
لقب و نام تو به ذکر جمیل
در نوی گفت ایزد علام
من چه گفتم که صاحب دیوان
همه گفتم به جز صلوه و سلام
تا فلک را به محور است مدار
تا عرض را به جوهر است قوام
جوهرت باد از عوارض دور
فلکت در مدار خاضع و رام
به سه شهزاده چشم تو روشن
تا جهانراست روشنی و ظلام
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۷۵
خسروا داشت سخایی تو مرا پار چنانک
کآن نیارست زدن لاف ز هستی من
آسمان با همه تعظیم و بلندی کوراست
می زد از روی تواضع دم پستی با من
تا تو برداشتی اکنون ز سرم دست کرم
می زند از سر کین تیغ دودستی با من
یادمی آر از آن شب که رهی را گفتی
عمر باقی بنشین خوش چو نشستی با من
وین شب آن بود که در سر هوس نردت بود
نرد من بردم و عمدا تو شکستی با من
الف مصر سحرگاه رسید از کرمت
هم بدان وعده و میعاد که بستی با من
غایت مکرمت این بود و حقیقت که نکرد
کرم رایج تو عشوه پرستی با من
یارب امسال چه تدبیر کنم گر چون پار
شه نبازد ندبی نرد به مستی با من
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۹۴
حیات بخشا چرخم ز غبن خواهد کشت
به تیغ کین من از چرخ کینه خواه بخواه
سیه دلی دل شه بر رهی گران کرده ست
بیان جرم من از خصم دل سیاه بخواه
به صد دلیل شود روشنت که بی جرمم
ز من دلیل بجو یا ازو گواه بخواه
حوالت گنه ار برمن است هم سهل است
شفیع بنده توئی عذر آن گناه بخواه
همه مراد تو جوید شه جهان ز خدا
تو از برای خدا بنده را ز شاه بخواه
مجد همگر : اشعار متفرقه
شمارهٔ ۱
نه در فراق توام طاقت شکیبائیست
نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست
نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور
چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست
مرا به عادت هر یار رنج دل منما
اگر چه عادت خوبان همیشه خودرائیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱
ای چرخ هزار دیده دون دوتا
از دیده بیخواب منت نیست حیا
صبح دومت بگوی کز بهر خدا
گرجان منی یا نفسم زود برآ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب
نانم ز سراندیب ده آبم زسراب
هر شام ز بامیان دهم قرصی نان
هر بام ز شام ده مرا شربتی آب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
این پای مرا که نیست پروای رکاب
نه روی رکوب ماند و نه رای رکاب
زینسان که به تنگ آمدم از پیری و ضعف
نه دست عنان دارم و نه پای رکاب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ای سخت دل سنگ تو وی عهد تو سست
در مهر چه کاهلی و در کینه چه چست
دشمن مشو ار چه خود مرا دوست نئی
پیمان مشکن اگرچه خود نیست درست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
تا آن دل سنگین تو عهدم بشکست
با هر که جهان طبع تو اندر پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذری
تا باد گران نبینمت دست بدست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
گر چه همه تن به ذکر شکرت گویاست
عذرت به چنین زبان نمی آید راست
شکر کرمت به لفظ جان باید گفت
عذر قدمت ز دیدگان باید خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جانا دل دیوانه دگر بند شکست
وین بار درست شد که پیوند شکست
با زلف شکسته تو پیوند گرفت
وز من ببرید مهر و سوگند شکست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست
واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست
من دشمن جان این دل پرهوسم
تا خود به چه خوشدلی ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
دردا که دل عاقلم از دست برفت
وز عمر همه حاصلم از دست برفت
دریاب که پای صبرم از جای بشد
باز آی که کار دلم ازدست برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۸
دل با تو بسی به جان بکوشید و برفت
و امید ز پیوند تو ببرید و برفت
چون از چمن وصل تو نشکفت گلیش
دامن ز تو همچو غنچه درچید و برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
عهدت حق صحبت و نشستم نگرفت
دست دل افتاده مستم نگرفت
تا کین تو زیر پای غم پستم کرد
در هیچ بلا مهر تو دستم نگرفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
ای دل چو تو کس فتنه و شردوست مباد
مانند تو کس شیفته بر دوست مباد
وی دیده جماش توئی دشمن جان
کس چون تو هوس باز و نظردوست مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
ایزد چو وفا و مهرجوئیت نداد
جز سنگدلی و تنگ خوئیت نداد
چون خواست که از تو همه زشتی آید
جز روی نکو هیچ نکوئیت نداد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
گردون که لطف در تن پاک تو نهاد
دل را ز چه روی در ملاک تو نهاد
بر سنگ زنم سر از جفاهای فلک
تا سنگ چرا بر سر خاک تو نهاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
عهدی کرده ست این فلک بیهده گرد
کز غربت و غم برآرد از جانم گرد
در عمر خود این عهد به سر خواهد کرد
در دور خود این نذر وفا خواهد کرد