عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۸۴ - ظاهرا در مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم سروده شد در هنگامی که بغزو هندوستان بسیجیده بود
شاد باش ای مطاع فتنه نشان
ای ز امن تو خفته فتنه ستان
ای برون تاخته کفایت تو
در عجب آرمیده شیطان
خورده از جام اهتمام تو آب
جگر خشک عالم عطشان
کرده در خشکزار سعی تو سبز
کشت امید کشور یاران
رمه ملک را پس از رستم
مهربان تر نبوده از تو شبان
بر سریرت نشانده گاه وداع
فلک ایدون چو رستم دستان
زین کرامات شایگان که سزد
به تو اقبال مقتدای جهان
علم و طبل و آلت و موکب
عهد و منشور و عهده دیوان
مهد در زیر مهد پیل سبک
اسب بر پشت اسب بار گران
چون دو کوهان دو کوه مرقدکش
چون دو پیکر دو ترک بسته میان
درجها پر نفائس بحرین
تختها پر بدایع امکان
سگ تازی و یوز و باز سپید
درع رومی و خود و تیغ و سنان
نیست بی لهو شکر هیچ دماغ
نیست بی لفظ شکر هیچ زبان
شرق تا غرب نجم دولت تو
نورگسترده بر زمین و زمان
قاف تا قاف چتر حشمت تو
سایه افکنده بر مکین و مکان
ساقی نوش تست دور فلک
دایه شیر تست حکم قران
امر امر تو هر چه خواهی کن
نهی نهی تو هر چه باید دان
لشکر تو چو موج دریااند
سپهی کش چو برز کوه گران
همه با رعد و برق ابر دژم
همه با حفظ و حزم به بر بیان
شهریارا بدره عمری
رایت جوگیان همی بنشان
نقدها را به مهر سلطانی
با زر قلب لوهیان برسان
سور دهلی که کار مرت کرد
قصد والیش بی سر و سامان
چون رسیدی بر آن حصار برآر
بیخ آن را به زور نوک سنان
بر النگی و بر سپاهش دم
آیت کل من علیها فان
تا که در آفتاب و سایه بود
روز شب عقد این گشایش آن
بر جهان آفتاب وار به تاب
حلیه ملک و سایه یزدان
گر نپایند بحر و بر تو بپای
ور نمانند سال و مه تو بمان
سازهای شگرف عمر تو ساز
رازهای شگفت غیب تو دان
دشمنان را به مال تاوان مال
دوستان را به خوان احسان خوان
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۸۵ - در مدح ثقة الملک طاهر بن علی
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
جاه او نابسوده سایه چاه
صاف فضلش به بذل گشته رهی
چشم شعرش به شرع کرده نگاه
دستهای دراز نهی گران
شده از نهی منکرش کوتاه
میغ دوشا به بازوی و کف او
شیر دوشیده در گلوی گیاه
حبذا آن زمین که عبره کند
موکبش طول و عرض آن به سپاه
نه بدو ظلم را کنند مرح
نه در او قحط را دهند پناه
شیرش ارشیر آسمان باشد
بی اجل جرم او نگیرد راه
کوهش ار کوه کهربا باشد
بی بها طبع او نیابد کاه
شادباش ای چو عدل نوشروان
ذکر عدل تو سجده افواه
دیر زی ای چو سد اسکندر
سد حزم تو حایل بدخواه
عین فضلی و روزگار تراست
بر مراعات خلق وسعت گاه
دور چرخی . . .
در مهمات ملک سرعت ماه
هیچ دعوی نکرده همت تو
کز دو علوی نداشته دو گواه
هیچ منزل نکوفت اختر تو
بر دو نیر نساخته دو سپاه
کسی نگوید که . . .
سعی رفتن . . .
تا به زجر و به فال نیک بود
بر سر راه دیدن روباه
کام کام تو باد در نیکی
کار کار تو باد بر درگاه
قرن عمر تو سی و پنج ولی
سال قرن تو سیصد و پنجاه
ابوالفرج رونی : مقطعات
شمارهٔ ۱۵ - قطعه ای که به مسعود سعد سلمان نوشته شده
بوالفرج را در این بنا که در آن
اختلاف سخن فراوان گشت
سخنی چند معجب است که عقل
بر وقوفش رسید و حیران گشت
گوید این در بهشت یکچندی
روضه دلگشای رضوان گشت
چون به آدم سپرد رضوانش
منزل آدم اندرو آن گشت
به زمین آمد از بهشت آدم
غربت او به کام شیطان گشت
یوبه منزل بهشتش خاست
گر چه دشوار بود آسان گشت
سکنه او بدو فرستادند
تا به تمکین گوهرش کان گشت
عرصه عمر آدم آخر کار
خالی آورد و تنگ میدان گشت
غیرت غیر برد بر سکنه
ز آرزو خواستن پشیمان گشت
خانه زان شخص بازماند ولی
مدتی غوطه خورد و پنهان گشت
گرد او وهم گشت نتوانست
گرد اسرار غیب نتوان گشت
اندرین عصر چون پدید آمد
قصر مسعود سعد سلمان گشت
تا جهان است او نگهبان باد
این بنا را که او نگهبان گشت
خاطر خواجه بلفرج بدرست
گوهر نظم و نثر را کان گشت
هنر از طبع او چو یافت قبول
جان با جسم و جسم با جان گشت
ذهن باریک بین دوراندیش
سخن او بدید حیران گشت
رونق و زیب شعر عالی او
حسن اسلام و نور ایمان گشت
مشرکش جون بدید لفظی گفت
که بدان مؤمن و مسلمان گشت
شاعران را ز لفظ و معنی او
لفظ و معنی همه دگر سان گشت
ره تاریک مانده روشن شد
کار دشخوار بوده آسان گشت
معجز خامه اش چو پیدا شد
جادوئی های خلق پنهان گشت
راست آن آیت است پنداری
که عصا بود باز ثعبان گشت
زان دل و خاطر دلیر سوار
که همی گرد هر دو نتوان گشت
هر سواری دلیر نظم که بود
کند شمشیر و تنگ میدان گشت
خاطر من چو گفته او دید
از همه گفته ها پشیمان گشت
من چه گویم که آنچه او گفت ست
شرف و فخر سعد سلمان گشت
ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
شاهی که جهان را به وجودش ناز است
بر خیل قضا خنجر او طناز است
با رایت او فتح و ظفر دمساز است
عزالدین ابوالعصب خباز است
ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
شاهی که ملوک را ز عدلش بیم است
هفت اندامش صلاح هفت اقلیم است
از ده یک ملک او فلک دو نیم است
سلطان مظفر ملک ابراهیم است
دقیقی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه
ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
دقیقی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴
کرا رودکی گفته باشد مدیح
امام فنون سخن بود ور
دقیقی مدیح اورد نزد او
چو خرما بود برده سوی هجر
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۷ - مزیّن به مدح حضرت علی بن الحسین علیه السلام
یک دو روزی در کفم آن سیم ساق افتاده بود
یاد آن ایام خوش، کین اتفاق افتاده بود
بهره ای کز عمر خود بردیم، این اوقات بود
که اتفاق صحبت اهل وفاق افتاده بود
با خیالش بس که مشغولم ندانستم به عمر
کی وصالش اتفاق و کی فراق افتاده بود
عَقد اُلفت نو عروس دهر با هرکس به بست
از نخستین روز در فکر طلاق افتاده بود
واعظ شهرم به ترک عشق دعوت می نمود
لیک نشنیدم که بس تکلیف شان افتاده بود
دوش در بزم از فروغ جام و عکس چهر یار
مهر و مه را خوش قرانی اتفاق افتاده بود
دست گر نگرفته بودش همت خاصان شاه
دل زپا از کید ارباب نفاق افتاده بود
سید سجاد زین العابدین چارم امام
آن که با غم جفت و از هر عیش طاق افتاده بود
آن مریض عشق کو را تلخی زهر بلا
در هوای دوست شیرین در مذاق افتاده بود
کاش آن ساعت که از تاب تبش می سوخت تن
لرزه بر ارکان این نیلی رواق افتاده بود
بار دادندی اگر حجاب درگاهش «محیط»
هم چو عرش آنجای با صد اشتیاق افتاده بود
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۲۴ - در نعت وجود مقدس خاتم النبیّین صلی الله علیه و آله و سلم
اول صبح دوم، آخر دوران شب است
هله عید آمد و روزی خوش و وقتی عجب است
هر که را می نگری سرخوش صهبای سرور
هر کجا می گذری بزم نشاط و طرب است
آید از هر شجری صوت اناالله در گوش
چشم دل بازنما گاه تجلی رب است
همه سکّان سماوات هم آواز شده
زهق الباطل و جاء الحقشان ورد لب است
گشت مولود چنین روز مهین فرزندی
که وجودش سبب خلقت هر أمّ و أب است
قائل کُنوت بنیاً که مبارک ذاتش
خلقت آدم و ذریه ی او را سبب است
سید خیل رسل ختم نبیین احمد
شه لولاک محمد که امینش لقب است
حجة الله علی الخلق نبی الرحمه
مصطفی کز همه ی کون و مکان منتخب است
شیبة الحمد بُدش جدّ و پدر عبدالله
مادرش آمنه و آمنه بنت وهب است
هفدهم روز مبارک زربیع الاول
مولدش مکه در آنجای که نامش شعب است
تافت هنگام ولادت زجبینش نوری
که روغ مه و خورشید از آن مُکتسب است
از حرم یک سره با پای خود اصنام شدند
گه میلادش، این واقعه بس نوالعجب است
هجرتش سیزدهم سال زبعثت بشمار
بعثتش هفتم عشرین زماه رجب است
معجز ثابته ی باقیه ی او، قرآن
آن کلام الله مُنزل، به لسان عرب است
زو عجب نبود، شق القمر و ردّالشمس
که آسمان هاش چوگویی، به کف از لطف رب است
شب معراجش سابع عشر شهر صیام
بلکه همواره به هر سال و مه و روز و شب است
دین او ناسخ ادیان تمامی رسل
ذات او از همه برتر به عُلو و حسب است
منظر تابع او روضه ی فردوس برین
منزل عاصی او ناراً ذات لهب است
نتوان گفت قدیمش که قدیم ازلی
ذات بی چون خداوند بری از نسب است
حادثش هم نتوان خواند که حادث خواندن
ایزدی ذات ورا دور زرسم ادب است
فیض پاینده ی حق باشد و حادث خواندن
فیض پاینده ی حق را نه طریق ادب است
صِهر و ابن عم و اول وصی او است علی
کز نهیبش به تن و جان عدو تاب و تب است
به نبی و علی و آل تولا کردن
مایه ی أمن و امان دافع رنج و تعب است
شرف از مدحتشان یافته تا نظم «محیط»
قدسیان را زپی کسب شرف ورد لب است
باد بر آن نبی رحمت و آلش صلوات
تا بود ثمرآور و بارش رطب است
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۵۳ - در تهنیت غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام
گرفت عهد زاشیا، دو روز، رب قدیر
یکی به روز الست و یکی به روز غدیر
گرفت عهد ز ذرات، بر خدایی خویش
نخست روز و دویم روز بر خلاف میر
شه سریر ولایت، علی عمرانی
که از فزونی نتوان، فضائلش تقریر
نخست روز الست بربکم فرمود
بدون واسطه ای، بعثت رسول و سفیر
الست اولی بالمؤمنین من انفسهم
سرود روز دوم زامر حق، رسول و بشیر
ولی به روز دوم یافت دین حق تکمیل
به نصّ آیه ی اکمال و بیّنات کثیر
گشای گوش حقیقت، نیوش تا برتو
زشرح روز دوم، شمّه ای کنم، تقریر
به حکم نصّ صریح و تواتر و اجماع
ثبوت یافته در نزد عالمان خبیر
که روز ثامن عشر دوم ز ذی لاحجّه
که از الست بعید غدیر، گشته شهیر
پس از فراغت اعمال حجّ، باز پسین
رسید خواجه ی لولاک چون، به خمّ غدیر
بُدند ملتزم موکب شرف زایش
زسر فرازان، جمعی کثیر و جمع غفیر
به حضرت نبوی جبرئیل شد نازل
به امر بار خدا، ایزد سمیع و بصیر
به خواند آیه ی یا ایّها الرّسول بر او
که هست امر به نصب، امیر خیبر گیر
مفاد آیه که اصلی، غرض رسالت را
بود رساندن و تبلیغ این مهم خطیر
نکرده ای تو رسالات خویش را تبلیغ
گر این رسالت ماند، به پرده ی تستیر
مدار بیم زمردم که حفظ یزدانت
نگاه دارد از شرّ منکران شریر
رسول اکرم، ابلاغ امر یزدان را
فرود آمد، در آن مقام بی تأخیر
نمود انجمنی آن چنان که مانندش
ندیده است و نبیند، دگر سپهر اثیر
شمار خلق زسبعین الف افزون بود
سخن کنم زکمی، درگذشتم از تکثیر
برای آن که تمامیّ خلق بینندش
که کس نگوید، تبلیغ را شده تقصیر
نمود منبری آماده از جهاز شتر
فراز عرشه برآمد، رسول عرش سریر
به خواند آیت تبلیغ را به صوت بلند
پس از ستایش یزدان بی شریک و نظیر
بلی به پاسخ گفتند، اهل انجمنش
تمام متّفق القول، از کبیر و صغیر
گرفت عهد از ایشان چو بر رسالت خویش
نمود آمدن جبرئیل را تقریر
گرفت دست علی را به دست و کرد بلند
چنان که در نظر ناظران نماند ستیر
به گفت هر که منش مقتدا و مولایم
علی است او را مولا، علی بر او است امیر
چنان که هارون از بهر موسی عمران
علی مرا است وصیّ و علی مرا است وزیر
نمود از پی اتمام حجّت و تبلیغ
مر این کلام فرح بخش جان فزا تقریر
سپس سرود که یا رب، والِ مَن و والاه
ظهیر و ناصر، او را، ظهیر باش و نصیر
نخست تابع او را عزیز دار مدام
حسود و منکر او را، نمای خوار و حقیر
نزول آیه ی الیوم را پس از این امر
به گفت از پی تکمیل امر حق، تکبیر
سه روز کرد در آنجا وقوف و از مردم
گرفت بیعت بهر، امیر خیبر گیر
زبان به بخ بخ گشود، بن خطاب
برای تهنیت میر بی عدیل و نظیر
ازین قضیه برآشفت، حرث بن نعمان
که بُد منافق و کافر دل و خبیث و شریر
بر رسول خدا آمد و گشود، زبان
ز روی کینه ی خصمانه، برکشید نفیر
به خشم گفت که ما را، بهر چه کردی امر
به ظاهر از تو شنیدیم، چون نبود گزیر
کنون به گویی باشد علی پسر عم من
امیر بر همه ی خلق از صغیر و کبیر
خدای گفته چنین یا تو خویش می گویی
رسول اکرم فرمود: گفته حیّ قدیر
سرود حرث: خدایا گر این سخن صدق است
به من فرست عذابی، در آن مکن تأخیر
فرود آمد سنگی، زآسمان به سرش
زخشم ایزد و شد رهسپار، سوی سعیر
«محیط» را خط بطلان کشیده شد به گناه
به دست شوق چه کرد، این حدیث را تحریر
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۶۸ - در وفات شیخ الفقها حاج ملّا علی کنی می فرماید
ای دریغا که باز در اسلام
خللی روی داد، سخت عظیم
«ثُلمةٌ لا یسدُّها شیء»
یافت ره، در اساس شرع قویم
منکسف گشت شمس چرخ هدی
تیره شد روز عالمی از بیم
عالمی در غمند و ماتم، از آنک
عمل و علم و فضل، گشت یتیم
آن که از زادن چو او، نحریر
ما در روزگار هست، عقیم
حجة المسلمین والاسلام
حاج ملّا علی، فقیه جسیم
مولدش کن و خطه ی تهران
بود مسکن، ز روزگار قدیم
در زمان هزار و دو صد و بیست
هست مولود آن فقیه علیم
در سپنجی سرای، فانی بود
قرب هشتاد و هفت سال مقیم
خلق را سوی حق هدایت کرد
داد آیین بندگی تعلیم
زادراه معاد، آماده
کرد ر اعمال نیک و قلب سلیم
شادمان نفس مطمئنه ی او
کرد رجعت به سوی ربّ کریم
به دو سال هزار و سیصد و شش
کرد جان را به پیک حق تسلیم
در محرم سه روز مانده زماه
پنجمین هفته شد، به دار نعیم
در جوار دو بحر رحمت حق
گشت مدفون و یافت فوز عظیم
شاه عبدالعظیم و حمزه که هست
زاده هفتمین امام کظیم
یافت زاسماء حق غفور ودود
بهر تاریخ رحلتش ترقیم
حاج ملاعلی و باغ و جنان
هست تاریخ آن فقیه علیم
باز تاریخ را «محیط» سرود
به جنان شد معین شرع قویم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۸۴ - در تهنیت ولادت سیّد کائنات حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
به یمن مولد ختم رسل، رسول امین
به مهر ماه جهان گشت، رشک عرش برین
زمین ز فرط شرف، رشک آسمان گردید
به یمن مولد ختم رسل، رسول ایمن
محمد عربی، علت وجود دو کون
خدیو کون و مکان، اشرف سلاله ی من
سرود بار خدا، در ثنای او لولاک
به خود نمود زاینجا ذات او تحسین
شعاع دایره ی ذات مرکز ایجاد
بزرگ آیت حق، پیشوای اهل یقین
نه می توانم خواندش قدیم و نه حادث
کز آن فزونتر و کمتر بود بسی از این
فتاد زلزله در طاق کسروی و شکست
وز آن شکستن شد، کار دین درست و متین
به هر کجا صنمی بود، رخ نهاد به خاک
زفر مقدم آن شهریار عرش مکین
از این قبیل بس آیات در جهان رخ داد
که شرح آن نتوان در همه شهور و سنین
عجب نبود از او، رد شمس و شق قمر
که پیش قدرش پست است قدر علّیین
گرفت جشنی شاهانه، گاه میلادش
بزرگ چاکر وی، شاه معدلت آیین
خدیو کیهان، شمس الملوک ظلّ الله
پناه ملت اسلام، شاه ناصر دین
خدیو ایران صاحب قران ملک عجم
که صیت عدل و سخایش گرفته روی زمین
هماره تا که کند کسب نور، ماه از شمس
همیشه تا به درخشنده زهره و پروین
مدام تا که بود نام از این همایون عید
زدست و تارک شه باد زیب تاج و نگین
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۷ - در تهنیت جلوس مظفرالدین شاه و نیایش صدراعظم
به شاه باد مبارک، قبای سلطانی
به همت شه مردان، علی عمرانی
ابوالائمه، امام مبین، لسان الله
مبین حکم و معضلات فرقانی
به حکم آن که یدالله بود، توان گفتن
که هست عالم ایجاد را، علی بانی
به انبیاء همه زآدم گرفته تا خاتم
مدد رسید از او، آشکار و پنهانی
ابوالبشر چو از و علم یافت، گردیدند
فرشتگان، بر او معترف به نادانی
زناخدایی الطاف او سفینه ی نوح
زچار موج حوادث، نگشت طوفانی
نسیم عاطفتش بر خلیل چون به وزید
نمود آتش سوزان، او گلستانی
نموده اند زلعلش، مسیح و هارون وام
یکی طریقه ی احیا، یکی سخندانی
به کوه طور، تجلی نمود چون روشن
کلیم یافت رهایی، زتیه حیرانی
نظر به جانب یوسف چو داشت، روشن گشت
به لمس پیرهنش، چشم پیر کنعانی
چو موم در کف داود، نرم شد آهن
زعون قوت بازوی او، به آسانی
زیمن بندگی او، شهنشه اسلام
گرفت خاتم شاهی و یافت سلطانی
غلام شاه ولایت، مظفرالدین شاه
که ذات فرخ او آیتی است یزدانی
به پاکی گهر و خلق خوب و خلق نکو
فرشته ای است عیان، در لباس انسانی
شهنشهی که پی کسب عز و جاه و شرف
به خاک درگه او، چرخ سوده پیشانی
زبیم گرگ ستم ایمنند گله ی خلق
خدای تا که به او داده شغل چوپانی
اگر زدست و دل شه، نشانه ای خواهی
ببین به بحر محیط و به ابر نیسانی
ملک به حشمت و شوکت، دوم سلیمان است
چنان که صدر فلک قدر آصف ثانی
ابوالصدور علی اصغر بن ابراهیم
که کاخ فضل و کرم راست همتش ثانی
به هر چه رأی نماید، ظفر رسد او را
زدست حق، شه مردان علی عمرانی
ز وصف خاتم شه شد جهان مسخر من
نداشت فیض چنین خاتم سلیمانی
به میمنت شه اعلی جلوس کرده نگاه
خور سماوی سال جلوس شه دانی
به دست و تارک او جاودان و فرخ باد
نگین سلطنت وافر جهانبانی
گرفت روی زمین را «محیط» تا گردید
لالی سخنش، شمع بزم خاقانی
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۰ - در تاریخ آئینه کاری حرم محترم حضرت امام زاده حمزه علیه السلام
چو روزگار شهنشاه کامکار آمد
سپاس ملت و اسلام استوار آمد
غلام شاه ولایت مآب ناصر دین
که تاج بخش سلاطین روزگار آمد
به روزگار شهنشاهیش بسیط زمین
بسان صحن چمن فصل نوبهار آمد
زیمن مقدم او خاک شد عزیز چو زر
به پیش همت او زر چو خاک خار آمد
فروغ صبح سعادت ز رأی انور او است
نشان روز عدویش شبان تار آمد
زسال هجرت ختم رسل حبیب خدا
که ماسوی زطفیل وی آشکار آمد
گذشته بد نود و یک و با هزار و دویست
بزرگ چاکر او را خدای یار آمد
امیر دوست محمد خدایگان زمن
که صِهر و خازن شاه جهان مدار آمد
جهان مجد که نقد همت او
بسان جد و پدر کامل العیار آمد
بنای آینه ی این حرم که تربت او
زخاک پاک نکوتر هزار بار آمد
نمود دولت جاوید یافت خدمت او
قبول درگه بخشنده کردگار آمد
ز اهل بیت رسالت که بهر کسب شرف
به پاک درگهشان عرش خاکسار آمد
درین حرم شده مدفون شهی که درگه او
پناه خلق زآسیب روزگار آمد
سلیل اطهر هفتم امام حمزه که جان
برای خاک درش کمترین نثار آمد
مدیح حضرت او را که هست مظهر حق
زهی چگونه نماید که بی شمار آمد
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۱ - ایضاً در تاریخ آئینه کاری حرم مطهر حضرت امام زاده حمزه علیه السلام
ایزد بخشنده در پناه شهنشاه
میر زمن را دهاد عمر مؤبد
گشت به دوران شهریار مؤید
ملت اسلام را اساس مشیّد
ماحی آثار کفر و ظلم و ظلالت
حامی شرع مبین متقن احمد
سایه ی یزدان خدیو عادل باذِل
فخر سلاطین غلام آل محمد
ناصر دین شاه بی همال که او را
دولت جاوید بادو ملک مخلد
یافت به دوران زدادگستری او
ملت بیضا شکوه فر مجدد
هریک از چاکران درگه شاهی
پیشه نمودند کسب دولت سرمد
این حرم محترم که تربت پاکش
صد ره بهتر بود ز روح مجرّد
سال هزار و دویست و نود و یک
چون به شد از هجرت رسول مسدّد
کرد خجسته بنای آینه اش را
صِهر شهنشه امیر اکرم امجد
فخر خوانین سپهر شوکت و حشمت
خان معیر جهان همت و سودّد
زاده ی گنجور شاه دوست محمد علی خان
خازن خسرو و امیر دوست محمد
وارد این بقعه چون شوی که بروبد
خاک درش حور عین ز زلف مجعّد
آن چه به خواهی طلب نما که خداوند
هیچ دعا را درین مکان نکند رد
سجده کن و خاک را به بوس که اینجا
آمده مدفون سلسل اطهر احمد
زاده ی هفتم امام حمزه که هر دم
بادا بوی درود و رحمت بی حد
روز قیامت سفید رو بود و شاد
هرکه بساید به خاک درگه او خّد
در حرمش مهر و مه بود چو دو قندیل
روز شبش خادمان ابیض و اسود
عارف او ناجی است و صالح و مؤمن
منکر وی هالک است و طالح و مرتد
آل پیمبر همه مظاهر حقند
مدحتشان چون ثنای حق شده بیعد
نیست چو ممکن مدیح حضرت حمزه
ختم سخن بر دعا نمود محمد
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۲ - در تهنیت ولادت امیر دوست محمد خان گوید
رسید مژده که سرسبز گشت نخل امید
نهال دولت و اقبال بارور گردید
بهار خرمی آمد گل مراد شکفت
زشوق لعل لب دوست جام مُل خندید
فروغ بزم طرب را به نغمه ی دف و چنگ
بیار ساقی روشن ضمیر جام نبید
زفیض تربیت آفتاب لطف آله
کهن درخت جلالت جوان شد و بالید
نمود اختر سعدی طلوع در طهران
که کرده کسب سعادت زمطلعتش ناهید
مهی برآمد از آسمان عزّ و جلال
که پرتوی است ز رخشنده طلعتش خورشید
هزار و سیصد و ده سال رفته از هجرت
طلوع ماه نوی را سروش داد نوید
به روز هفدهم مه جمادی الاولی
خطا سرودم در شب گه سحر تابید
به قوس داشت مکان آفتاب و مه باشد
مه مبارک گردون سروری چو دمید
زچهر شاهد مقصود پرده برگیرم
چه عذر قافیه خواهم رسید عید سعید
قدم به عرصه عالم نهاد مولودی
که مولدش زشرف سر به اوج چرخ کشید
سلیل دخت شهنشاه عصمت الدوله
که برتر است مقامش ز حد گفت و شنید
امیر دوست محمد سمّی راد پدر
که دست همت او گنج جود راست کلید
نکو نهاد امیری که نقد طینت وی
بصیر صیرفی پیر عقل به پسندید
خدایگان امیران معیّر ایران
که روزگار چو او کامل العیار ندید
ثنای خواجه نیارم چنان که باید گفت
زخواجه زاده شنو تا شود حدیث پدید
نیای رادش صاحب قران دادگر است
که هست وارث اورنگ و افسر جمشید
پناه ملت اسلام ناصرالدّین شاه
که باد عهدش پاینده دولتش جاوید
بزرگ مام میهن مام بانوی آفاق
که شهریار لقب تاج دولتش بخشید
مهین برادر وی اعتصام سلطنت است
کز او کمال به سر حدّ اعتدال رسید
دو خواهر است ورا هر یکی به نیکی طاق
به غیر این دو مگر دیده جفت طاق ندید
نخست زآن دو گهر عصمت الملوک بود
که مام دهر همالش ندید و نی زائید
سپس کریمه ی فرخ سرشت فخر التّاج
که روزگارش محمود باد بخت سفید
چو آن خجسته قدم گشت زیب بزم جهان
نوید مقدم فرخنده اش محیط شنید
قدم نموده زسر سوی آستانش شد
غبار فرّخ آن آستان به چشم کشید
به دفع چشم حسود از بلند درگاهش
وان یکاد بسی خواند و بر فراز دمید
پی نثار مبارک قدوم حُجّابش
زبحر طبع برآورد عقد مروارید
نمود عرضه به تاریخ عید میلادش
امیر دوست محمد شده به قوس پدید
به دهر تا بود از خاندان عصمت نام
به ظلّ شاه به مانند این مهان جاوید
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۴ - در ستایش سلطان مظفرالدّین شاه قاجار
به گه کودکی مرا استاد
داد پندی که مانده است به یاد
گفت چون بر تو کار گردد سخت
از جفای سپهر سست نهاد
عرض حاجت برِ کریمی کُن
تا زقید غمت کند آزاد
به تمامی عمر من یک بار
کار بستم نصیحت استاد
عرضه کردن نیازمندی خویش
در بر شهریار باذل راد
سایه ی حق مظفرالدّین شاه
آفتاب ملوک پاک نژاد
دادخواهی که دست معدلتش
از بلند آسمان ستاند داد
تاجداری که مادر ایام
نه چه او زاده و نخواهد زاد
شاه در بندگی آل الله
بود چون ثابت و قوی بنیاد
دید غیر از مدیح احمد و آل
فنّ دیگر رهی ندارد یاد
صلتی جاودانه بخشیدم
ایزدش ملک جاودان بخشاد
در دو سال و سه ماه با صد رنج
به صدور برات گشتم شاد
بردمش در بر معین الملک
تا دهد وجه نقدم از ره داد
او حوالت به خان موسایی
داد و میقاتش اربعین به نهاد
لیک عاید نگشت دیناری
گرچه از وعده روز شد هشتاد
دوستانم به طنز می گویند
جیره ات را به یخ حوالت داد
من به فکر وصول وجه برات
که فلک دست انتقام گشاد
بیدقی راند شاه پیل افکن
باخته رخ وزیر ز اسب افتاد
گشت طی نوبت معین الملک
آسمان برد عهد او از یاد
دال گو باش قافیه کردم
بعد عزلش برات استر داد
لاجرم بر کشیده با شنجرف
خط بطلان برات را پس داد
زین تطاول غریق در شطرنج
گشته ام با خرابی بغداد
چشم دارم که دست همت شاه
زین گرفتاریم نجات دهاد
هم به ایصال وجه پار و کنون
هم به تبدیل بعد حکم کناد
تا بود نام از برات و محیط
می شود از وصول زر دلشاد
ثبت در دفتر دوام و خلود
تا ابد عهد شاه عادل باد
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح سلطان سعید شهید ناصرالدین شاه
فرخنده باد نوروز بر شهریار آفاق
بوالنّصر ناصرالدین شاه خجسته اخلاق
خورشید تاجداران فرخنده ظلّ یزدان
فرمانده ی سلاطین مولی الملوک آفاق
گر ظلّ کردگارش خواندم بود سزاوار
باشد خدیو عادل بر خلق ظلّ خلّاق
در جمع خسروانش نتوان نظیر جستن
این بی همال خسرو باشد زخسروان طاق
باشد فروغ رویش بهتر زچارمین نجم
باشد اساس قدرش برتر زهفتمین طاق
چون مفلساتن به دولت خستگان به راحت
دل ها به او است راغب جان ها به او است مشتاق
تیغ خجسته ی او است مفتاح هفت کشور
با این خجسته مفتاح مفتوح گردد آفاق
جستم زنکته دانی مصداق سوره ی فتح
گفتا که رایت او این آیه راست مصداق
برهان فیض سرمد ذات ستوده ی او است
که آسوده عالمی را دارد زفرط اشفاق
هر روز او چو نوروز فیروز باد تا هست
روز وصال معشوق عید سعید عشاق
دیوان نظم من گشت حِرز شهان محیطا
تا نام نیک شاهش گردیده زیب اوراق
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۱۰ - )
شد زدار محن به دار نعیم
رادمردی بزرگوار و حکیم
فخر دوران طبیب پاک سرشت
که دمش بد شفای جان سقیم
مَلک الطّب سلیل نادر شاه
شاهزاده محمد ابراهیم
آن که او مستشار اطبّا را
بود از حسن رأی و ذوق سلیم
در سپنجی سرا و دار بقا
بود پنجه و هشت سال مقیم
به دو سال هزار و سیصد و شش
در محرم نمود جان تسلیم
نیمه عشر سومین از ماه
شد ز دار محن به دار نعیم
چون به خاکش گذر نمود محیط
بهر تاریخ آن یگانه حکیم
هست پای ادب به پیش و سرود
به جان باد مستشار مقیم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۱۲ - در رثاء و تاریخ رحلت سلطان سعید ناصرالدّین شاه
سزد بگرید گردون اگر به حال زمین
زبعد خسرو اسلام شاه ناصر دین
میر ملوک جهان شهریار ذوالقرنین
گه قرنهایش نیاید یکی به دهر قرین
دریغ و حیف از آن خلق خوب و کریم
دریغ و حیف از آن منطق خوش و شیرین
دریغ و حیف از آن زور بازو و مردی
دریغ و حیف از آن عزم و جزم و رأی متین
دریغ و حیف از آن شهریار بنده نواز
دریغ و حیف از آن تاجدار عدل آیین
شهی که چاره ی یأجوج ظلم را عدلش
به ملک بودی سدّ سدید و حِصن حصین
تنی که رنجه بدی از حریر و قاقم و خز
زخاک و خشتش گردید بستر و بالین
قدی که طعنه به سرو سهی زدی از ناز
بسان سایه ی سرو افتاد روی زمین
اگر نه کوه بنالد ازین مصیبت سخت
چرا کند به زبان صد افغان و حنین
اگر نه گردون گرید در این بزرگ عزا
چرا زدیده عیان کرده اشک چون پروین
اگر ندارد داغ فراق شه به جگر
چرا زخاک دمد لاله با دل خونین
نموده صبح گریبان در این مصیبت چاک
بریده شام از این سوک طره ی مشکین
سنین عمر ملک شصت و هفت و سلطنتش
رسید بر چهل و نه شماره اش ز سنین
هزار و سیصد با سیزده چو از هجرت
گذشت شه زجهان شد به سوی خلد برین
به جمعه هفتدهمین روز ماه ذیقعده
زتختگاه شه پاک دین به صد تمکین
طواف روضه ی عبدالعظیم را اِحرام
به بست از سر صدق و خلوص قلب و یقین
نکرد منع تنی را ز زایران و بُدند
در آن مقام بسی خلق از کهین و مهین
قدم نهاد در آن آستان عرش مقام
ز روی صدق و ارادت به خاک سود جبین
فروتنی را بی دور باش سلطنتی
ورود او در آن روضه ی بهشت آیین
حکایت آن که دیو خوی تیره روان
که باد لعن بر او تا به روز بازپسین
زخبث باطن و اغوای بد نهادی خویش
کمر به قتل شهنشاه بسته بود زکین
چو ابن ملجم دون انتظار فرصت را
کشیده بود کمان و نموده بود کمین
چو دید شه را با یاد حق زخود غافل
به حیله شد پی انجام مقصد دیرین
به رسم اهل تظلّم گرفت طوماری
بدست حیلت و شد سوی شهریار مهین
یکی طپانچه نهان کرده بود در طومار
گشاد داد سوی شهریار روی زمین
به خون طپید دل اهل کشوری چون تیر
رسید خسرو نیکو ضمیر را به وطین
زپا درآمد سرو بلند قامت شاه
فتاده لرزه به ارکان ملک و دولت و دین
سرور قرن دوم شد به دل به سوک قران
سرود عیش مبدّل به اشک و آه و انین
چو صدر اعظم اشرف بدید حالت شاه
نمود پیشه صبوری زفکر آخر بین
برای آن که مباد از ظهور این فتنه
شود گسسته زهم عقد نظم دولت و دین
اگرچه بود پریشان تر از همه عالم
ز روی ظاهر ننمود خویش را غمگین
به بر گرفت تن شاه را چون جان و سرود
هزار شکر گذشت از ملک قران چنین
به طور پاسخ خسرو گهی سخن گفتی
گهی گشودی چون شاه منطق شیرین
زبعد آن که ره فتنه را زشش سو بست
به فکر صائب و رأی زرین و عزم متین
وقوع حادثه را عرضه تلگرافاً کرد
به درگه شه گردون سریر مهر نگین
پناه دولت و ملت مظفرالدّین شاه
که بهر فتح و ظفر نامش آیتی است مبین
ازین قضیه چنان شهریار محزون گشت
که عالمی را به نمود حزن شاه حزین
به غیر صبر و تحمل چو هیچ چاره ندید
به حکم صبر و سکون داد سوز دل تسکین
برای حفظ رعایا ودایع یزدان
نمود صدر فلک قدر را ملک تعیین
به عون ایزد زاقبال شهریاری گشت
امور دولت و دین جمله در خور تحسین
چنان منظّم گردید کشور ایران
که کس نشان ندهد أمن کشوری چونین