عبارات مورد جستجو در ۳۷۳ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۱ - زین گر
خانه زین آن بت زینگر عمارت می کند
هر که زین گوید به پشت خود اشارت می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۴ - فوطه دار
فوطه دار امرد به پیشم فوطه ای را ماند و رفت
طاس جستم کاسه چوبین خود گرداند و رفت
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
بگو به آنکه موفق بحسن تدبیر است
بخود مناز که این هم بحکم تقدیر است
بلی اگر نه به تقدیر بسته سیر‌ام ور
بگو که چیست ز تدبیرها عنان گیر است
بس اتفاق فتد اینکه با تمام قوا
فلان‌ امیر جهان را به فکر تسخیر است
هنوز تیر مرادش نرفته سوی هدف
که از کمان فلک خود نشانهٔ تیر است
بسا شده است که شه خفته شب بروی سریر
علی الصباح بزندان و زیر زنجیر است
به پیل پشه و بر شیر مور چیره شود
در این بیان سخن افزون ز حد تقدیر است
اگر ارادهٔ خالق نباشد اندر کار
بگو اراده مخلوق را چه تأثیر است
به غیر بندگی حق که نیمه مختاریست
بدست بنده کدام اختیار و تدبیر است
خدا مصور و مخلوق عالمی تصویر
صغیر مات مصور ز حسن تصویر است
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۲۶ - مصاحبت دو نادان
بود یکی مرد تهی مغز خام
با زن خود خفته شبی روی بام
کرد به حیرت سوی گردون نظر
وز زن خود جست ز انجم خبر
زن ز کسان آنچه که بشنیده بود
گفت و در آن مرد تحیر فزود
داد از آن جمله خط کهکشان
با سر انگشت به شوهر نشان
گفت که این جادهٔ بیت‌الله است
قافلهٔ حاج روان زین ره است
مرد چو این مسئله از زن شنید
سخت غمین گشت و زبان در کشید
گفت مباد اشتری از حاجیان
بر سر من اوفتد از آسمان
بود در این فکر که از بخت بد
اشتر همسایه ز دل بانگ زد
گفت همانا شتر‌ آمد فرود
به که گریزم من بیچاره زود
جست شتابان و به ره رو نهاد
از زبر بام به زیر اوفتاد
چونکه در افتاد ز بالا به پست
دل شده را دست و سر و پا شکست
ابله از ابله سخنی کرد گوش
نیم چراغ خردش شد خموش
نامده اشتر ز سما بر سرش
گشت لگد کوب بلا پیکرش
زین مثل ار باخردی بی‌سخن
کشف شود بهر تو مقصود من
بین دو نادان ز جواب و سئوال
فایده چبود؟ غم و رنج و ملال
روی دل از صحبت نادان بتاب
چونکه ندانی بر دانا شتاب
صحیت دانا چه بود؟ کیمیا
میشود از آن مس قلبت طلا
صحبت دانات معظم کند
کعبه وشت قبله عالم کند
هرکه به هر رتبه و هرجا رسید
از اثر صحبت دانا رسید
همدم دانا شوی ار یک نفس
حاصل عمر تو همانست و بس
مردم دانا که جهان دیده‌اند
نیک چو بینی به جهان دیده‌اند
دیده چو بینا بود و برقرار
هست یقین باقی اعصار بکار
رونق هر ملت و هر کشوری
نیست جز از همت دانشوری
حاصل مطلب چو صغیر حزین
در همه جا همدم دانا گزین
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - قطعه
شنیدم که هارون به بهلول گفت
ز دنیا گذشتی و این نادر است
بگفتا گذشت تو از من فزود
که دادی نعیم ابد را ز دست
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۲ - قطعه
خون که افسرد چه نفعش ز عناب رسد
تشنه چون مرد چه حاصل که بدو آب رسد
موقعیت مده از دست که سودی ندهد
نوش دارو که پس از مرگ به سهراب رسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون می‌کشد مرا
می‌افکند به خاک و به خون می‌کشد مرا
ما خون گرفته‌ایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون می‌کشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
سودای عاشقی به جنون می‌کشد مرا
خواری به آن رسیده که بی گفت او، رقیب
از بزم همچو شحنه برون می‌کشد مرا
میلی لب فسونگر افسانه‌ساز یار
در تنگنای غم به فسون می‌کشد مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳
تا نشستن، ده خطر گل می کند در میکده
چون سبو استاده باید خورد از خمها شراب
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
آشی که به رشک افتدش آش بهشت
از آب حیاتش کف طباخ سرشت
گرم است بسی مگر که دهقان قضا
هیمه اش به دشت فرقت یار بکشت
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
بی‌مهر علی که هست میزان فلاح
سودی ندهد به هیچکس علم و صلاح
تا باب نجات بر تو گردد مفتوح
از نام علی بدست آور مفتاح
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶ - الاصطلام
یکی از اصطلاحات اصطلام است
که آن را گر وله گوئی به نام است
وله بر هیمنه معنا قریب است
کزان پس هیمنه بر دل نصیب است
هیمان گر بدل گردید غالب
شود درویش از کونین غایب
نماید هر دو عالم را فراموش
شود از قیل و قال خلق خاموش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶ - الانزعاج
دگر از اصطلاحات انزعاج است
که نزد سالکان حق رواج است
تحرک قلب را سوی خداوند
ز تأثیر سماع و صحبت و پند
دلی کو را به حق رفتار باشد
ز حق توفیق استشعار باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۸ - البسط
بود بسط آن ورود ناگهانی
به قلب از غیب سلطان معانی
دلیل بّر و اکرام و قبول است
نشان انس و لطف بی‌غلولست
گر از مکری نباشد نیک حالیست
غنیمت دان که بس فرخنده فالیست
گهی باشد که محض امتنان است
بدل از وی بس آفات و زیانست
چه برنا اهل لطف پادشاهی
ندارد بهر او غیر از تباهی
ولی چون در مقام قابل آید
مراد دل زشاهش حاصل آید
زحال خود به بسطی برنگردد
لبش گر بحر نشود تر نگردد
اگر در قلب خود بینی گشایش
نظر کن تا نباشد آزمایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۴ - جنه‌‌الافعال
شنو از جنه‌‌الافعال واضح
که پاداش است بر اعمال صالح
خود آن مر نفس ار باشد مناسب
که هست او را مطاعم هم مشارب
از آن خوانند او را جنّت نفس
که باشد پر زنوش و نعمت نفس
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۸ - الجنائب
جنائب صاحب اعمال خیرند
که دایم در نفوس آنها بسیرند
بحمل زاد تقوی ره نوردند
مقام قلب را واصل نگردند
همی بانشد در سیر الی الله
جدا از سیر فی الهند در راه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۱۶ - الزجاجه
زجاجه قلب صاحب سینه باشد
که وجه الله را آئینه باشد
مناسب باشد اینجا آیه نور
بشرح آن دل از حق یافت دستور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۵ - صبیح الوجه
صبیح‌الوجه شمس بذل و داد است
حقیقت مظهر اسم جواد است
کسی کو این صفت را هست مصداق
بود قلبش ببذل وجود مشتاق
نباشد باب خودش بر کسی سد
نگردد سائلی از حضرتش رد
کسی کارد شفیع او را خدایش
رساند بر اجابت هر دعایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۵ - العید
خود آن عودی که بر قلبت پدید است
بنزد اهل قلب و دید عید است
بود آن از تخلی یا تجلی
تو را یابد دل از هر یک تسلی
از آن گفتند ارباب معارف
بود هر دم دو عید از بهر عارف
یکی زان شد تخلی از ذمائم
دگر باشد تجلی ملایم
بدینان هم در اسلامت مبارک
دو عید آمد که باشد تاج تارک
تو را زین هر دو نیکو انبساطیست
که بر عیدین اصلی ارتباطیست
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۳۷
ز دیگ ترشی ای، قسام روزی
به جا می کرد ترشی، ای برادر
به ناگه دیدم اندر دیگ ترشی
که گم شد گوشت سربر زد چغندر
صوفی محمد هروی : ده نامه
بخش ۲۴ - آمدن خادمه از بر معشوق
خادمه باز آمد و بر گفت حال
آنچه شنود از مه فرخ جمال
گفت جوان کار تو بس مشکل است
آه ازین غم که ترا بر دل است
نیست ترا قوت دیدار او
از چه شدی پس تو خریدار او
بی رخ او صبر نداری دگر
چون که ببینی بشوی بی خبر
پس چه کند یار، گنه آن تست
رحم مرا بر دل بریان تست
صوفی درویش صبوری گزین
باش به درد و غم او همنشین