عبارات مورد جستجو در ۴۹۶ گوهر پیدا شد:
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۵۹ - در تشبیه خربزه گفته و به هلال و بدر در دو حالت وصف کرده است
آن زبرجد رنگ مشکین بوی و طعمش طعم شهد
رنگ دیبا دارد و بوی قماری عود خام
چون تو ببریدی شود هر یک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد او در ذات خود ماه تمام
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
عشاق که آفتاب عالمتابند
در دیده کشند خاک من گر یابند
شد دشمن من ز جهل آن مشتی دون
چون شبپر گان که دشمن آفتابند
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۰
غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز
صد شکست از دار خوردم لیک منصورم هنوز
رفتم از دل ها ولیکن در زبان ها مانده ام
همچو عنقا گم شدم از چشم و مذکورم هنوز
با وجود آن که صبح صادق از من می دمد
چون شب قدر از نظرها باز مستورم هنوز
خورده بودم از شراب عشق جامی در الست
محتسب بیرون میا با من که معذورم هنوز
شادی روز وصال او کی از سر می رود
هجر شب ها با غمم پرورد و مسرورم هنوز
گفت موسی راز چندی و مطالب شد تمام
گفتگوی عشق دارد بر سر طورم هنوز
چشم دل هرگز نگردد سیر از چشم بتان
کاوشی دارد به مژگان زخم ناصورم هنوز
با وجود آن که در زنجیر زلفم کرده اند
صد بیابان من ز عقل ذوفنون دورم هنوز
روزگار پرستم هرگز فراموشم نکرد
هر کجا دردی سعیدا هست منظورم هنوز
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
تا درد و غم عشق تو درمان گیر است
بی دردی تو هنوز دامان گیر است
یک موی درون دیده، یک خربار است
عیسی است که سوزنی گریبان گیر است
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در دار جهان که خاص و عامی چندند
بدنامی چند و نیکنامی چندند
عالم چو تنور، خلق چون قرص خمیر
چسبیده در او پخته و خامی چندند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
تا کرد قبای ناز را بر تن گل
در پایش ریخت رنگ از دامن گل
آن موی میان بر آن سرین دانی چیست
موری است که گشته صاحب خرمن گل
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۷
آن میگساری شب و این دور باش صبح
شکر مدار شام کنم یا معاش صبح
عکس پری و شوخی آیینه هواست
پرواز نشئه در چمن انتعاش صبح
تارش نگاه حسرت شب زنده دار کیست
دیبای آفتاب ندارد قماش صبح
در باغ چهره نرگس دیر آشنای او
خوابیده مست باده شب بر فراش صبح
شب زنده داریت چه بهاری کند اسیر
گر باد آرزو نشود بت تراش صبح
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا
چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا
در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست
خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا
نهاد سر به بیابان ز غم دل وحشی
چو دید آهوی شیر افکن غزال مرا
هزار نکته ز اسرار عشق می گفتیم
نبسته بود اگر غم زبان لال مرا
به کوی باده فروشان قدم گذار و ببین
به دور جام چو جمشید جم جلال مرا
خیال طره ی آشفته تو تا دل شب
هزار بار پریشان کند خیال مرا
به صد امید نشاندم نهال آزادی
خدا کند، نکند باغبان نهال مرا
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ای آنکه تو را به دل نه شک است و نه ریب
آگاه ز حال خضر و چوپان شعیب
خوش باش که گر خبر به طوفان ندهند
هر روز بگیرد خبر از مخبر غیب
عمعق بخاری : مقطعات و اشعار پراکنده
شمارهٔ ۲۴
گویی که هست مردم چشمم چو آبخو
یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۶
که می گوید که چشمش نرگسینست
که می گوید که زلفش عنبرینست
گیاهی را چه نسبت با دو چشمش
توان کردن دلم زان رو حزینست
دو ابرویش هلال عید خوانند
رخش را چون بگویم یاسمینست
چه نسبت زلف او با مشک و عنبر
که بوی او مرا دنیی و دینست
دو زلفش همچو شب بر روی خورشید
ز سر تا پا هزارش آفرنیست
به وصلم گر نوازد بهتر آنست
صلاح کار ما باری در اینست
مرا گویند ترک عشق او گوی
نمی یارم که یارم نازنینست
ز دل بیرون نیارم کرد مهرش
که عشقش در دلم نقش نگینست
جهان گشتم بسی در عشق رویش
مرا مهر رخ او دل گزینست
جفا بر من بسی کرد آن ستمگر
همانا گردش گردون برینست
نمی سوزد دلش بر حال زارم
چه چاره چونکه آن دل آهنینست
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۳
نوروز و عید و هفته و ایام و ماه و سال
بر پادشاه صورت و معنی خجسته باد
درهای شادی و طرب و عیش و خرّمی
بر روی او گشاده و بر خصم بسته باد
نوشین روان و خسرو و فغفور و کیقباد
بر خاک بارگاه رفیعت نشسته باد
هرکس که سرکشید ز رای تو چون اسد
پشتش به گرز کوب حوادث شکسته باد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
رنگ رخ تو گلست و لعل تو شکر
نقل لب تو نبات و نقل تو شکر
قند و شکر و نبات فرع لب تست
حقّا که تو خود قندی و اصل تو شکر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
من سوخته در فراق یارم چون شمع
با درد دل و گریه زارم چون شمع
از آتش غم که در دلم می سوزد
خوناب ز دیده چند بارم چون شمع
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
رخسار تو چون دمشق و زلف تو چو شام
در شام دو زلف تو دلم کرد مقام
صبح رخ دوست مطلع کام دلست
زان گوش چو روزه دار دارم بر شام
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
بنگر به گل دو رنگ ای ماه عجم
یک روز زر طلا و یک روز بقم
مانند دو عاشقند بنشسته به هم
او سرخ شده ز شرم و او زرد ز غم
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
تا بمن از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش بجان افتاده است
خواهش دنیا دگر در دل نمی گنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
دل جدا از حلقه زلفش نمی گیرد قرار
همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است
تا بسیر گلستان برخاست آن رشگ بهار
گل زبیقدری ز چشم باغبان افتاده است
از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی
دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
عاشقان را نگر از خاره تنی ساخته اند
که به بیداد چو تو دلشکنی ساخته اند
بحذر باش درین بزم که جادو نگهان
کار ما مژه برهمزدنی ساخته اند
غافلند از گل رخسار تو ای رشگ چمن
بلبلانی که به خار چمنی ساخته اند
خورم افسوس باین مرده دلانی که ز کف
داده جان را و بفرسوده تنی ساخته اند
آهوانی که درین صید گهند از هرگام
بخدنگ چو تو ناوک فکنی ساخته اند
محفل عشق کجا و دل غمناک طبیب
ای خوش آنان که به بیت الحزنی ساخته اند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
دست تو به جود طعنه در میخ زند
در معرکه تیغ گهر آمیغ زند
از کار خود آفتاب را شرمی باد
کو تیغ تو دیده هر سحر تیغ زند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند
بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند
نرگس که بود؟ که از سر بی مهری
در مجلس شاه سیم و زر عرضه کند