عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال‌زاده بایند
هرگز زن و مرد و کفر و اسلام
نفس از تو خبیث‌تر نزایند
اطفال عزیز نازپرورد
از دست تو دست بر خدایند
طفلان تو را پدر بمیراد
تا جور وصی بیازمایند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۴
ناکسان را فراستیست عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند
چون دو کس مشورت برند به هم
گویند این عیب من همی گویند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵
امیر ما عسل از دست خلق می‌نخورد
که زهر در قدح انگبین تواند بود
عجب که در عسل از زهر می‌کند پرهیز
حذر نمی‌کند از تیر آه زهرآلود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
کهن سخت که بر سنگ صلابت راند
نتواند که لطافت نکند با داود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸
متکلف به نغمه در قرآن
حق بیازرد و خلق را بربود
آن یکی خسر آن دگر باشد
مایه وقتی زیان و وقتی سود
ناخوش‌آواز اگر دراز کشد
نه خداوندی خلق ازو خشنود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹
مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد
مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
سفله گو روی مگردان که اگر قارونست
کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
برین مثال که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۳
نگر تا نبینی ز ظلم شهی
که از ظلم او سینه‌ها چاک بود
ازیرا که دیدیم کز بد بتر
بسی اندرین عالم خاک بود
چو شد روز آمد شب تیره رنگ
چو جمشید بگذشت ضحاک بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
روز قالی فشاندنست امروز
تا غبار از میان ما برود
چون مگس در سرای گرد آمد
خوان نباید نهاد تا برود
هر که ناخوانده آید از در قوم
نیک باشد که ناشتا برود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۵
گر خردمند از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بی‌قیمت اگر کاسهٔ زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۶
هر که بینی مراد و راحت خویش
از همه خلق بیشتر خواهد
و آن میسر شود به کوشش و رنج
که قضا بخشد و قدر خواهد
ای که می‌خواهی از نگارین کام
با نگارش بگوی اگر خواهد
دختر اندر شکم پسر نشود
گرچه بابا همی پسر خواهد
تیز در ریش کاروانسالار
گر بدان ده رود که خر خواهد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - ظاهرا در مدح صاحب دیوان است
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود
که ای خزانهٔ ارزاق را کف تو کلید
به لطف و خوی تو در بوستان موجودات
شکوفه‌ای نشکفت و شمامه‌ای ندمید
چنانکه سیرت آزادگان بود کرمی
به من رسید که کردی ولی به من نرسید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
ناگهان بانگ در سرای افتد
که فلان را محل وعده رسید
دوستان آمدند تا لب گور
قدمی چند و باز پس گردید
وان کزو دوستر نمی‌داری
مال و ملک و قباله برد و کلید
وین که پیوسته با تو خواهد بود
عمل تست نفس پاک و پلید
نیک دریاب و بد مکن زنهار
که بد و نیک باز خواهی دید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۰
حقیقتیست که دانا سرای عاریتی
ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم
که پنج روز بقا اعتماد را شاید
خلاف عهد زمان بی‌خلاف معلومست
که هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
بلی به نیت آن تا چو رخت بربندم
به جای من دگری همچنین بیاساید
ازین قدر نگریزد که مرغ و ماهی را
به قدر خویش حقیر آشیانه‌ای باید
سرای دام همایست نیک‌بختان را
بود که در همه عمرت یکی به دام آید
بسا کسا که گرش در به روی بگشایی
سعادت ابدت در به روی بگشاید
حلال نیست که صورت کنند بر دیوار
که رد شرع بود زو خلل بیفزاید
همین نصیحت سعدی به آب زر بنویس
که خانه را کس ازین خوبتر نیاراید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۲
نه آدمیست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می‌برد شاید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۴
صانع نقشبند بی مانند
که همه نقش او نکو آید
رزق طایر نهاده در پر و بال
تا به هر طعمه‌ای فرو آید
روزی عنکبوت مسکین را
پر دهد تا به نزد او آید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۵
یکی نصیحت درویش‌وار خواهم کرد
اگر موافق شاه زمانه می‌آید
اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیر آه سحر با نشانه می‌آید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۶
ای غره به رحمت خداوند
در رحمت او کسی چه گوید
هر چند مثرست باران
تا دانه نیفکنی نروید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۷
بندگان را ز حد به در منواز
این سخن سهل تستری گوید
کانکه با خود برابرش کردی
بیم باشد که برتری جوید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۸
بود در خاطرم که یک چندی
گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو
سخن نظم، نظم دانهٔ در
تا مگر گردد از ایادی تو
تنگم از مرده ریگ مردم پر
چون نبودیم در خور خدمت
گفت عفوت که السلامة مر
بندگی درت کنم چندی
بی‌ریا همچو ایبک و سنقر
ترک کردیم خدمت و خلعت
نه دیار عرب نه شیر شتر