عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید
به تجربت بزند بر محک دانایی
اگر چه رای تو در کارها بلند بود
بود بلندتر از رای هر کسی رایی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
مرا گر صاحب دیوان اعلی
چرا گوید به خدمت می‌نیایی
چو می‌دانم قصور پایهٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم
و کل الصید فی جوف الفراء
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۷
بشنو از من سخنی حق پدر فرزندی
گر به رای من و اندیشهٔ من خرسندی
چیست دانی سر دینداری و دانشمندی
آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۸
رحم الله معشر الماضین
که به مردی قدم سپردندی
راحت جان بندگان خدای
راحت جان خود شمردندی
کاش آنان چو زنده می‌نشوند
باری این ناکسان بمردندی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۹
نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد
همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت
جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۱
دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت
گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد
یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری
ور به سختی و درشتی پی او خوای بود
تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد
تو به نادانی تعجیل سرش را ببری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۲
غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟
همصحبت تو همچو تو باید هنروری
امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو
فردا نکوهش تو کند پیش دیگری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۳
اگر ممالک روی زمین به دست آری
وز آسمان بربایی کلاه جباری
وگر خزاین قارون و ملک جم داری
نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۴
ای پسندیده حیف بر درویش
تا دل پادشه به دست آری
تو برای قبول و منصب خویش
حیف باشد که حق بیازاری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۵
شنیده‌ام که فقیهی به دشتوانی گفقت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
که فرق نیست میان دو جنس بسیاری
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست
نیامدست به دستم به وجه آزاری
وزان دگر پسرانم به غارت آوردند
حرام را نبود با حلال مقداری
فقیه گفت حکایت دراز خواهی کرد
ازین حرامترت هست صد به دیناری؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۶
گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۸
هر کجا خط مشکلی بکشند
جهد کن تا برون خط باشی
چون غلط بشنوی شتاب مکن
تا نباید که خود غلط باشی
خامشی محترم به کنج ادب
به که گویندهٔ سقط باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۹
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۰
مکافات بدی کردن حلالست
چو بی‌جرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۱
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقی
پایمال معاشرت کردم
هر چه سالوس بود و زراقی
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
که همین بود حد مشتاقی
دیگر از بامداد می‌بینم
طلب نفس همچنان باقی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۲
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند
توان دانست ریحان از دو برگی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۳
بس دست دعا بر آسمان بود
تا پای برآمدت به سنگی
ای گرگ نگفتمت که روزی
ناگه به سر افتدت پلنگی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۵
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بر دوز
ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت
که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بی‌نظیرش
نگردد هرگز از حالی به حالی