عبارات مورد جستجو در ۵۰۱ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۳ - عدد مقامات بطریق اجمال
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۶ - قسم معاملات
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
خط بر سرهر حرف چو تقویم کشندت
زان به که خطی بر سر تسلیم کشندت
ای خاک نشین رتبه ات از دولت خواری است
مگذار که در پله تعظیم کشندت
چون گرد از این جاده بکش دامن همت
حیف است که اقلیم به اقلیم کشندت
بر صفحه رحمت رقم حرف امید است
تیری که بر هر مو به تن از بیم کشندت
بی شان ادب صورت دیوار وجودی
هر چند که با خانه تعلیم کشندت
هر چند اسیر غمی از حرف میندیش
در چشم کند سرمه گر از بیم کشندت؟
زان به که خطی بر سر تسلیم کشندت
ای خاک نشین رتبه ات از دولت خواری است
مگذار که در پله تعظیم کشندت
چون گرد از این جاده بکش دامن همت
حیف است که اقلیم به اقلیم کشندت
بر صفحه رحمت رقم حرف امید است
تیری که بر هر مو به تن از بیم کشندت
بی شان ادب صورت دیوار وجودی
هر چند که با خانه تعلیم کشندت
هر چند اسیر غمی از حرف میندیش
در چشم کند سرمه گر از بیم کشندت؟
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۶ - بقیه ی قصه گرگ و خر
خر لگد زد بر دهان و بر سرش
کرد خالی سر ز سودای زرش
یک لگد زد خر بر آن گرگ کهن
هم شکستش آسیا و هم دهن
کام نگرفته هنوز از نعل زر
در سر زر کرد دست و پا و سر
هر که را حرص و طمع از راه برد
عاقبت ناکامش اندر چاه برد
چون سرش بشکست و دندانش بریخت
ترک خر کرد و سوی صحرا گریخت
با سر و رخسار خونین آن اویس
برگرفته راه کوه بوقبیس
زار و نالان لنگ لنگان می دوید
روبهی او را بدین حالت بدید
پیش آمد کایها الفحل الامیر
این چه حالت هست کافکندت به تیر
دست و پایت را چه شد دندان کجاست
این سر و صورت چنین خونین چراست
گفت بر من از من آمد این بلا
زانکه کردم پیشه ی خود را رها
پیشه ام قصابی آمد از ازل
بود سلاخی مرا شغل و عمل
هم پدر هم جد من قصاب بود
خون گاوان و خرانشان آب بود
کی دکان نعلبندی بد مرا
نعلبندی از کجا و من کجا
گرگ صحرا خویش را رسوا کند
چون دکان نعلبندی واکند
ور بانداز خود آن کوپا کشید
هیچ سودی غیر پاسازی ندید
کار دوران را قراری داده اند
هرکسی را کار و باری داده اند
هرکه پا از کار خود بیرون نهاد
جامه و کالای خود در خون نهاد
می نبیند هرکس از هر پیشه سود
ای بسا کسها که خود را آزمود
کسب هرکس را معین کرده اند
بهر هر شغلی کسی آورده اند
گر به دست مردم استی کارشان
دیگری ناکرده است افسارشان
از چه کرد این پینه دوزی اختیار
کفش دوزی را بود بیش اعتبار
این چرا پالانگری بر خود گماشت
جامه و زربفت و دیبا را گذاشت
از چه کرد آن عطرها را خیر باد
بار کناسی به دوش خود نهاد
ریش و سبلت در نجاست پرورید
هرکه رید او رو به آنجا آورید
خلق را گر حق به خود بگذاشتی
گر نه هرکس را به کاری داشتی
ای بسی از کارها مهمل شدی
بس دکان بیرونق و مختل بدی
هر کسی جستی بپادار گزین
کارهای پست ماندی بر زمین
زین ره این دانای پنهان و پدید
هرکسی را بهر کاری آفرید
هرکه پا از کار خود برتر نهاد
داد هم سرمایه هم سودش بباد
هرکه دست از کسب و شغل خود کشید
تیغ غیرت دست و پایش را برید
هر که جز از شغل خود گوید سخن
مشتها از غیبش آید بر دهن
کرد خالی سر ز سودای زرش
یک لگد زد خر بر آن گرگ کهن
هم شکستش آسیا و هم دهن
کام نگرفته هنوز از نعل زر
در سر زر کرد دست و پا و سر
هر که را حرص و طمع از راه برد
عاقبت ناکامش اندر چاه برد
چون سرش بشکست و دندانش بریخت
ترک خر کرد و سوی صحرا گریخت
با سر و رخسار خونین آن اویس
برگرفته راه کوه بوقبیس
زار و نالان لنگ لنگان می دوید
روبهی او را بدین حالت بدید
پیش آمد کایها الفحل الامیر
این چه حالت هست کافکندت به تیر
دست و پایت را چه شد دندان کجاست
این سر و صورت چنین خونین چراست
گفت بر من از من آمد این بلا
زانکه کردم پیشه ی خود را رها
پیشه ام قصابی آمد از ازل
بود سلاخی مرا شغل و عمل
هم پدر هم جد من قصاب بود
خون گاوان و خرانشان آب بود
کی دکان نعلبندی بد مرا
نعلبندی از کجا و من کجا
گرگ صحرا خویش را رسوا کند
چون دکان نعلبندی واکند
ور بانداز خود آن کوپا کشید
هیچ سودی غیر پاسازی ندید
کار دوران را قراری داده اند
هرکسی را کار و باری داده اند
هرکه پا از کار خود بیرون نهاد
جامه و کالای خود در خون نهاد
می نبیند هرکس از هر پیشه سود
ای بسا کسها که خود را آزمود
کسب هرکس را معین کرده اند
بهر هر شغلی کسی آورده اند
گر به دست مردم استی کارشان
دیگری ناکرده است افسارشان
از چه کرد این پینه دوزی اختیار
کفش دوزی را بود بیش اعتبار
این چرا پالانگری بر خود گماشت
جامه و زربفت و دیبا را گذاشت
از چه کرد آن عطرها را خیر باد
بار کناسی به دوش خود نهاد
ریش و سبلت در نجاست پرورید
هرکه رید او رو به آنجا آورید
خلق را گر حق به خود بگذاشتی
گر نه هرکس را به کاری داشتی
ای بسی از کارها مهمل شدی
بس دکان بیرونق و مختل بدی
هر کسی جستی بپادار گزین
کارهای پست ماندی بر زمین
زین ره این دانای پنهان و پدید
هرکسی را بهر کاری آفرید
هرکه پا از کار خود برتر نهاد
داد هم سرمایه هم سودش بباد
هرکه دست از کسب و شغل خود کشید
تیغ غیرت دست و پایش را برید
هر که جز از شغل خود گوید سخن
مشتها از غیبش آید بر دهن
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۸۹ - در بیان حدیث العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان
عقل می دانی چه باشد ای پسر
آنکه باشد سوی جنت راهبر
عقل می دانی چه باشد ای رفیق
آنکه برهاند تورا از هر مضیق
عقل همراهی بود سلطان شناس
می شناسد شاه را در هر لباس
عقل را باشد دوچشمی دوربین
وز هزاران میل چشم دوربین
دیده ای دارد حجب سوراخ کن
پرده ها را بر درد از بیخ و بن
دیده ی بس تیزبین دیدار جوی
در شب دیجور نقش پای جوی
دیدهای عقل باشد شاه بین
شاه را بی پرده اندرگاه بین
پایگاهش را در ایوان جلال
عرش در ایوان او صف نعال
شاه را بیند به حکمت حکمران
بر مکان و لامکان حکمش روان
در حریمش ذره ای بی یار نیست
ذره ای از کار او بیکار نیست
چرخ را بیند کمر بسته وشاق
مهر و مه را هم دو مشعل در رواق
بر در او شب یکی زنگی غلام
صبح رومی بچه ای کافور فام
شاه را با هر گدا بیند عیان
می نبیند هیچ تن را بی روان
عقل را باشد دو گوش حق نیوش
گوشها دارد به آواز سروش
می نیوشد گوش او ذکر ملک
هم نوای نغمه ی سوق فلک
سر ما من شیئی الا یافته
حمد و تسبیح حصارا یافته
عقل را باشد زبانی راست گوی
هر سخن را بی کم و بی کاست گوی
حکمتش از لب فرو ریزد جواب
فهو عین الصدق ینبوع الصواب
عقل را پایی بود گردون نورد
پیش پایش پست سقف لاژورد
پایهای عقل باشد عرش پوی
عرش را در یک قدم تا فرش پوی
عقل جان را سوی جانان می برد
قطره ها را سوی عمان می برد
عقل جانت را رها سازد ز غم
هم دل از اندوه و هم تن از سقم
هم بود در روز وحدت یار تو
هم بود در شام غم غمخوار تو
هرکه را عقل و خرد انباز شد
بر رخش درهای شادی باز شد
هرکه را در خورد اینها داده اند
هرچه او را داد باید داده اند
گر تورا همت شکم پروردن است
جمع آن و این برای خوردن است
هم مزاج گاو و خر باشی یقین
پیش و بالایی برای خود گزین
آخوری از بهر او بنیاد کن
وز علف زاران هم او را یاد کن
هرکجا بینی خری در آخوری
یاد او کن کز جوانی برخوری
ور تورا همت به خلق آزاری است
حمله ی دریدن خونخواری است
خویش را بشناس هستی از سباع
انما الاجناس یعرف بالطباع
سوی مردم حمله چون آری سگی
ور زنی زخمی سگی پس بدرگی
عفعف سگ دان همه دشنام خود
حک کن از دیوان مردم نام خود
ور بدرّی یا تو گرگی یا پلنگ
هست انسان را ز هم نامیت ننگ
همچنان خود را از اینسان کن قیاس
خویش را از طبع و خوی خود شناس
نزد دانایان بود این آشکار
ای صفایی این سخن را واگذار
آنکه باشد سوی جنت راهبر
عقل می دانی چه باشد ای رفیق
آنکه برهاند تورا از هر مضیق
عقل همراهی بود سلطان شناس
می شناسد شاه را در هر لباس
عقل را باشد دوچشمی دوربین
وز هزاران میل چشم دوربین
دیده ای دارد حجب سوراخ کن
پرده ها را بر درد از بیخ و بن
دیده ی بس تیزبین دیدار جوی
در شب دیجور نقش پای جوی
دیدهای عقل باشد شاه بین
شاه را بی پرده اندرگاه بین
پایگاهش را در ایوان جلال
عرش در ایوان او صف نعال
شاه را بیند به حکمت حکمران
بر مکان و لامکان حکمش روان
در حریمش ذره ای بی یار نیست
ذره ای از کار او بیکار نیست
چرخ را بیند کمر بسته وشاق
مهر و مه را هم دو مشعل در رواق
بر در او شب یکی زنگی غلام
صبح رومی بچه ای کافور فام
شاه را با هر گدا بیند عیان
می نبیند هیچ تن را بی روان
عقل را باشد دو گوش حق نیوش
گوشها دارد به آواز سروش
می نیوشد گوش او ذکر ملک
هم نوای نغمه ی سوق فلک
سر ما من شیئی الا یافته
حمد و تسبیح حصارا یافته
عقل را باشد زبانی راست گوی
هر سخن را بی کم و بی کاست گوی
حکمتش از لب فرو ریزد جواب
فهو عین الصدق ینبوع الصواب
عقل را پایی بود گردون نورد
پیش پایش پست سقف لاژورد
پایهای عقل باشد عرش پوی
عرش را در یک قدم تا فرش پوی
عقل جان را سوی جانان می برد
قطره ها را سوی عمان می برد
عقل جانت را رها سازد ز غم
هم دل از اندوه و هم تن از سقم
هم بود در روز وحدت یار تو
هم بود در شام غم غمخوار تو
هرکه را عقل و خرد انباز شد
بر رخش درهای شادی باز شد
هرکه را در خورد اینها داده اند
هرچه او را داد باید داده اند
گر تورا همت شکم پروردن است
جمع آن و این برای خوردن است
هم مزاج گاو و خر باشی یقین
پیش و بالایی برای خود گزین
آخوری از بهر او بنیاد کن
وز علف زاران هم او را یاد کن
هرکجا بینی خری در آخوری
یاد او کن کز جوانی برخوری
ور تورا همت به خلق آزاری است
حمله ی دریدن خونخواری است
خویش را بشناس هستی از سباع
انما الاجناس یعرف بالطباع
سوی مردم حمله چون آری سگی
ور زنی زخمی سگی پس بدرگی
عفعف سگ دان همه دشنام خود
حک کن از دیوان مردم نام خود
ور بدرّی یا تو گرگی یا پلنگ
هست انسان را ز هم نامیت ننگ
همچنان خود را از اینسان کن قیاس
خویش را از طبع و خوی خود شناس
نزد دانایان بود این آشکار
ای صفایی این سخن را واگذار
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مطلب اول - در بیان دو جنس رذیله و ضد آنها
اما دو جنس رذیله، پس اول «جربزه» است، که باعث خروج از حد اعتدال است و در فکر، و موجب آن است که ذهن به جائی نایستد، بلکه پیوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقیقه، غیر مطابق واقع باشد، و از حد لایق تجاوز کند و بر حق قرار نگیرد و بسا باشد که در مباحث عقلیه و علوم الهیه منجر به الحاد و کفر و فساد عقیده شود بلکه می رسد به جائی که صاحب آن، انکار همه اشیاء و نفی حقایق جمیع چیزها را می نماید، همچنان که طایفه «سوفسطائیه»، در علوم شرعیه و مسایل عملیه منجر به وسواس می گردند.
و علاج این رذیله، بعد از آنکه آدمی قبح آن را برخورد، و دانست که این موجب بازماندن از مراتب علم و عمل و محرومی از فیض معارف و نیل سعادات است، و آدمی را به درجه هلاکت می رساند، آن است که رجوع کند به استدلالات و معتقدات علمای مشهور به استقامت سلیقه، و معروف به افهام مستقیمه، و خواهی نخواهی خود را بر متقضای ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال آنها نکند و بداند که بعد از آنکه جمعی کثیر و جمی «غفیر از علمای اعلام و صاحبان افهام مستقیمه بر این طریق هستند، و او به تنهائی در آن طریقه تشکیک نماید، لامحاله از «اعوجاج سلیقه یا اعتیاد ذهن اوست به شبهه، پس نفس خود را به تکلیف بر طریقه آنها بدارد تا عادت کند به ثبات و اطمینان و در تعلم علوم تعلیمیه، مانند: حساب و هندسه و هیئت، مدخلیه تمام است در حصول استقامت ذهن، و بسیار نادر اتفاق می افتد که کسی در این علوم «صاحب ید» باشد و «مزاول آنها باشد، ولی سلیقه او مستقیم و ذهن او «قویم نباشد.
دوم: جهل بسیط است، و آن از طرف تفریط است و عبارت است از: خالی بودن نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون اینکه هم چنین داند که می داند، یعنی بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد و در ابتدای امر، این صفت مذموم نیست بلکه ممدوح است، زیرا که آدمی تا به جهل خود برنخورد و نداند که نمی داند در صدد تحصیل علم برنمیآید بلی باقی بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات بر آن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقای آن از جمله مهلکات است و کسی که متصف به این صفت باشد باید سعی در ازاله آن کند، و تأمل کند در قبح جهل و حکم عقل به اینکه جاهل، فی الحقیقه انسان نیست، و اگر آن را انسان گویند به جهت مشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که انسان در سایر چیزها که بجز علم و دانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایر حیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است پس، اگر آن را نیز نداشته باشد حیوانی خواهد بود مستقیم القامه و از این جهت است که اگر شخصی عامی در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزی نفهمد، نسبت به ایشان با چهارپایان فرقی ندارد و چون این را فهمید تأمل کند که چه هلاکتی از این بالاتر، و چه صفتی از این بدتر که او را از حدود انسانیت خارج و در زمره بهایم داخل نماید و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخباری که در مذمت جهل و نادانی رسیده.
و در بعضی از احادیث آن را موجب دخول نار فرمودهاند از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که شش طایفه به جهت شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکی از آنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعی که از اهل علم خالی است به سبب جهل و نادانی که دارند» و بعد از این ها متذکر شرافت علم شود و ملاحظه آنچه در فضیلت آن رسیده بنماید همچنان که بعضی از آن مذکور خواهد شد، پس از خواب غفلت بیدار و سعی و اجتهاد در دفع جهل خود نماید و جد و جهد در تحصیل علوم ضروریه از اهل آن کند.
و علاج این رذیله، بعد از آنکه آدمی قبح آن را برخورد، و دانست که این موجب بازماندن از مراتب علم و عمل و محرومی از فیض معارف و نیل سعادات است، و آدمی را به درجه هلاکت می رساند، آن است که رجوع کند به استدلالات و معتقدات علمای مشهور به استقامت سلیقه، و معروف به افهام مستقیمه، و خواهی نخواهی خود را بر متقضای ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال آنها نکند و بداند که بعد از آنکه جمعی کثیر و جمی «غفیر از علمای اعلام و صاحبان افهام مستقیمه بر این طریق هستند، و او به تنهائی در آن طریقه تشکیک نماید، لامحاله از «اعوجاج سلیقه یا اعتیاد ذهن اوست به شبهه، پس نفس خود را به تکلیف بر طریقه آنها بدارد تا عادت کند به ثبات و اطمینان و در تعلم علوم تعلیمیه، مانند: حساب و هندسه و هیئت، مدخلیه تمام است در حصول استقامت ذهن، و بسیار نادر اتفاق می افتد که کسی در این علوم «صاحب ید» باشد و «مزاول آنها باشد، ولی سلیقه او مستقیم و ذهن او «قویم نباشد.
دوم: جهل بسیط است، و آن از طرف تفریط است و عبارت است از: خالی بودن نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون اینکه هم چنین داند که می داند، یعنی بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد و در ابتدای امر، این صفت مذموم نیست بلکه ممدوح است، زیرا که آدمی تا به جهل خود برنخورد و نداند که نمی داند در صدد تحصیل علم برنمیآید بلی باقی بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات بر آن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقای آن از جمله مهلکات است و کسی که متصف به این صفت باشد باید سعی در ازاله آن کند، و تأمل کند در قبح جهل و حکم عقل به اینکه جاهل، فی الحقیقه انسان نیست، و اگر آن را انسان گویند به جهت مشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که انسان در سایر چیزها که بجز علم و دانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایر حیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است پس، اگر آن را نیز نداشته باشد حیوانی خواهد بود مستقیم القامه و از این جهت است که اگر شخصی عامی در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزی نفهمد، نسبت به ایشان با چهارپایان فرقی ندارد و چون این را فهمید تأمل کند که چه هلاکتی از این بالاتر، و چه صفتی از این بدتر که او را از حدود انسانیت خارج و در زمره بهایم داخل نماید و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخباری که در مذمت جهل و نادانی رسیده.
و در بعضی از احادیث آن را موجب دخول نار فرمودهاند از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که شش طایفه به جهت شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکی از آنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعی که از اهل علم خالی است به سبب جهل و نادانی که دارند» و بعد از این ها متذکر شرافت علم شود و ملاحظه آنچه در فضیلت آن رسیده بنماید همچنان که بعضی از آن مذکور خواهد شد، پس از خواب غفلت بیدار و سعی و اجتهاد در دفع جهل خود نماید و جد و جهد در تحصیل علوم ضروریه از اهل آن کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب و شروط تعلیم و تعلم
فایده اول: بدان که از برای هر یک از تعلیم و تعلم، آداب و شروطی چند است، اما آداب تعلم، چند چیز است:
اول آنکه طالب علم احتراز کند از پیروی شهوات نفسانیه و هواهای جسمانیه، و آمیزش با اهل دنیا و مصاحبت ارباب هوی و هوس، و بداند که همچنان که چشم ظاهر هرگاه «مأوف باشد، از شعاع خورشید محروم است و همچنین دیده باطن هرگاه مبتلا به متابعت هوا و هوس و مصابحت اهل دنیا باشد از اشعه انوار قدسیه که محل افاضه علوم است بی نصیب است.
دوم اینکه باعث تعلم محض، تقرب به خدا و رسیدن به سعادات بی منتها و ترقی از مرتبه «بهیمیت و دخول در عالم انسانیت باشد و مقصود او مراء و جدال یا رسیدن به منصب و مال یا مفاخرت و تفوق بر امثال و اقران نباشد.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «طلبه علم، سه طایفه هستند، پس بشناس ایشان را: صنف اول کسانی هستند که طلب علم می کنند از برای استخفاف به مردم و استهزای به ایشان، که طریقه جهال است و از برای مراء و جدال با اقران و امثال.
صنف دوم کسانی هستند که آن را طلب می کنند از برای مفاخرت نمودن و خدعه کردن صنف سوم کسانی هستند که آن را می طلبند به جهت تحصیل بصیرت در دین و تکمیل عقل و تحصیل یقین.
و علامت صنف اول آن است که در مقام جدال با اقران و امثال برمیآید و در صدد ایذای ایشان و غلبه بر آنها است، و در مجالس و محافل متعرض گفتگوی با ایشان می شود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذکر علم و بیان صفت حلم را می کند، خضوع و خشوع را بر خود می بندد مثل اینکه سر به زیر می افکند و نفسهای بلند می کشد و ناله های ضعیف برمیآورد و گاهی در راه رفتن پشت خود را خم می کند و گاهی سر می جنباند و دستی حرکت می دهد و دل از ورع خالی، و باطن او از تقوی بریء است خدا او را ذلیل و خوار کند و بینی او را بر خاک بمالد و او را هلاک و مستأصل سازد.
علامت صنف دوم آن است که صاحب مکر و خدعه و نرمی و همواری است با امثال خود، از اهل علم تکبر نماید و از برای اغنیائی که پست رتبه هستند تواضع و فروتنی می کند و حلواهای ایشان را می خورد و دین ایشان را ضایع می کند خدا نام او را بر طرف کند و اثر او از میان علما قطع نماید.
علامت صنف سیم آن است که پیوسته شکسته و محزون است و بیداری را شعار خود ساخته، جامه عبادت پوشیده و در ظلمتهای شب به عبادت پروردگار کوشیده، و عبادت می کند از برای خدا، و از تقصیر خود خائف و ترسان، و همیشه از اعمال خود مضطرب و لزران است خدا را می خواند و می ترسد که دعای او را نشنود و متوجه است به اصلاح نفس خود و بیناست به اوصاف اهل زمان و گریزان است از دوستان به برادران خدا محکم کند اعضا و جوارح او را بر عمل کردن و عطا فرماید به او امان و آسایش در روز قیامت سوم آنکه آنچه را فهمید و دانست به آن عمل کند، که هر که به علم خود عمل نکرد آنچه را دانسته فراموش می کند، و هر که به علم خود عمل کند خدا به او کرامت می فرماید علم آنچه را نمی داند.
از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «علمی که به آن عمل نشود زیاد نمی کند از برای صاحبش مگر کفر و دوری از خدا را» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «اهل دوزخ متأذی می شوند از بوی عالمی که به علم خود عمل نکرده باشد» و فرمودند «اشد مردم از جهت حسرت و پشیمانی کسی است که دیگری را به خدا خوانده باشد و او قبول نموده و به آن سبب داخل بهشت شود و آن شخص خواننده خود به جهت ترک عمل به آنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» بلی:
چون علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
چهارم آنکه حقوق معلم خود را بشناسد، و ادب او را نگاهدارد، و فروتنی و خشوع نسبت به او به جا آورد، و در برابر او سخنی را بر او رد نکند، و به دل او را دوست دارد، و اگر بد او مذکور شود رد کند، و اگر نتواند برخیزد، و حقوق او را فراموش نکند، زیرا که او پدر معنوی و والد روحانی اوست و حقوق او از سایر آباء بیشتر است و همچنین ملاحظه ادب و احترام سایر علما را بکند، خصوصا کسانی که از علم آنها منتفع شده و یا علم آنها با واسطه به او رسیده که آنها نیز پدران با واسطه او هستند.
و به مجرد اینکه چیزی از مطالب آنها به فهم او نرسد زبان اعراض و طعن نگشاید و نسبت غلط به ایشان ندهد و اگر بعد از سعی و جهد مطلبی از ایشان در نظر او صحیح نباشد و خواهد اعتراض نماید بر وجهی «مستحسن و عبارتی مقرون به ادب آن را ادا نماید.
پنجم آنکه نفس خود را از اخلاق رذیله و اوصاف ذمیمه پاک کند، زیرا که مادامی که «لوح» نفس از نقوش باطله پاک نشود انوار علوم بر او نتابد، و تا آئینه دل از زنگ صفات رذیله پرداخته و پاک نگردد صور علمیه در آن عکس نیندازد
و اما آداب تعلیم، آن نیز چند چیز است:
اول آنکه معلم، در تعلیم، قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و ریاست و بزرگی و شهرت، و مقصودش مجمع آرایی و خودنمائی نباشد، و طمع وظیفه سلطان یا مال دیگران او را به تعلیم نداشته باشد، بلکه منظور او به غیر از ارشاد و احیای دلهای مرده و رسیدن به ثوابهای پروردگار، دیگر چیزی نباشد.
و شکی نیست هر که کسی را تعلیم نماید شریک خواهد بود در ثواب تعلیم آن کس دیگری را و در ثواب تعلیم آن دیگر غیر او و همچنین إلی «غیر النهایه» پس به سبب یک تعلیم به ثوابهای بی نهایت می رسد و ستم باشد که کسی چنین امری را «مشوب» به نیتی کند که همه از دستش به در رود.
دوم آنکه بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خیرخواهی او را ملاحظه نماید و او را نصیحتهای مشفقانه گوید و در تعلیم، به قدر فهم او اکتفا کند، و با نرمی و گشاده روئی با او سخن گوید و درشتی و غلظت با او نکند.
سوم آنکه چون او را سزاوار علمی داند از او مضایقه نکند و ضنت و بخل نورزد و کسی را که قابل مطلبی نداند آن مطلب را با او در میان ننهد و با او نگوید.
چهارم آنکه چیزی که خلاف واقع باشد به او نگوید و نخواهد امری را که مطابق واقع نیست به او بفهماند، بلکه چنانچه شبهه ای وارد شود که نداند، سکوت کند و تأمل نماید تا جواب صحیح به دست آورد و تعلیم کند و این شرطی است مهم در تعلیم، زیرا که اگر ملاحظه نشود، ذهن متعلم به خلاف واقع معتاد می شود، و سلیقه او اعوجاج به هم می رساند، و از ترقی باز می ماند.
و آنچه مذکور شد، شرایط کلی تعلیم و تعلم است، و یمکن که آداب جزئیه دیگری هم باشد که متفحص در احادیث و علم اخلاق بر آنها مطلع گردد و کسی که معرفت با اهل این زمان داشته باشد، می داند که آداب تعلیم و تعلم، مثل سایر اوصاف کمالیه «مهجور»، و معلم و متعلم از ملاحظه شرایط دورند، زمان و اهل آن فاسد و بازار هدایت و ارشاد «کاسد گشته، نه نیت معلم خالص است و نه قصد متعلم، و نه غرض استاد صحیح است و نه منظور شاگرد، و از این جهت است که از هزار نفر یکی را رتبه کمال حاصل نمی شود، و اکثر در جهل خود باقی مانند، و با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در مدارس به سر می برند.
اول آنکه طالب علم احتراز کند از پیروی شهوات نفسانیه و هواهای جسمانیه، و آمیزش با اهل دنیا و مصاحبت ارباب هوی و هوس، و بداند که همچنان که چشم ظاهر هرگاه «مأوف باشد، از شعاع خورشید محروم است و همچنین دیده باطن هرگاه مبتلا به متابعت هوا و هوس و مصابحت اهل دنیا باشد از اشعه انوار قدسیه که محل افاضه علوم است بی نصیب است.
دوم اینکه باعث تعلم محض، تقرب به خدا و رسیدن به سعادات بی منتها و ترقی از مرتبه «بهیمیت و دخول در عالم انسانیت باشد و مقصود او مراء و جدال یا رسیدن به منصب و مال یا مفاخرت و تفوق بر امثال و اقران نباشد.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «طلبه علم، سه طایفه هستند، پس بشناس ایشان را: صنف اول کسانی هستند که طلب علم می کنند از برای استخفاف به مردم و استهزای به ایشان، که طریقه جهال است و از برای مراء و جدال با اقران و امثال.
صنف دوم کسانی هستند که آن را طلب می کنند از برای مفاخرت نمودن و خدعه کردن صنف سوم کسانی هستند که آن را می طلبند به جهت تحصیل بصیرت در دین و تکمیل عقل و تحصیل یقین.
و علامت صنف اول آن است که در مقام جدال با اقران و امثال برمیآید و در صدد ایذای ایشان و غلبه بر آنها است، و در مجالس و محافل متعرض گفتگوی با ایشان می شود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذکر علم و بیان صفت حلم را می کند، خضوع و خشوع را بر خود می بندد مثل اینکه سر به زیر می افکند و نفسهای بلند می کشد و ناله های ضعیف برمیآورد و گاهی در راه رفتن پشت خود را خم می کند و گاهی سر می جنباند و دستی حرکت می دهد و دل از ورع خالی، و باطن او از تقوی بریء است خدا او را ذلیل و خوار کند و بینی او را بر خاک بمالد و او را هلاک و مستأصل سازد.
علامت صنف دوم آن است که صاحب مکر و خدعه و نرمی و همواری است با امثال خود، از اهل علم تکبر نماید و از برای اغنیائی که پست رتبه هستند تواضع و فروتنی می کند و حلواهای ایشان را می خورد و دین ایشان را ضایع می کند خدا نام او را بر طرف کند و اثر او از میان علما قطع نماید.
علامت صنف سیم آن است که پیوسته شکسته و محزون است و بیداری را شعار خود ساخته، جامه عبادت پوشیده و در ظلمتهای شب به عبادت پروردگار کوشیده، و عبادت می کند از برای خدا، و از تقصیر خود خائف و ترسان، و همیشه از اعمال خود مضطرب و لزران است خدا را می خواند و می ترسد که دعای او را نشنود و متوجه است به اصلاح نفس خود و بیناست به اوصاف اهل زمان و گریزان است از دوستان به برادران خدا محکم کند اعضا و جوارح او را بر عمل کردن و عطا فرماید به او امان و آسایش در روز قیامت سوم آنکه آنچه را فهمید و دانست به آن عمل کند، که هر که به علم خود عمل نکرد آنچه را دانسته فراموش می کند، و هر که به علم خود عمل کند خدا به او کرامت می فرماید علم آنچه را نمی داند.
از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «علمی که به آن عمل نشود زیاد نمی کند از برای صاحبش مگر کفر و دوری از خدا را» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «اهل دوزخ متأذی می شوند از بوی عالمی که به علم خود عمل نکرده باشد» و فرمودند «اشد مردم از جهت حسرت و پشیمانی کسی است که دیگری را به خدا خوانده باشد و او قبول نموده و به آن سبب داخل بهشت شود و آن شخص خواننده خود به جهت ترک عمل به آنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» بلی:
چون علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
چهارم آنکه حقوق معلم خود را بشناسد، و ادب او را نگاهدارد، و فروتنی و خشوع نسبت به او به جا آورد، و در برابر او سخنی را بر او رد نکند، و به دل او را دوست دارد، و اگر بد او مذکور شود رد کند، و اگر نتواند برخیزد، و حقوق او را فراموش نکند، زیرا که او پدر معنوی و والد روحانی اوست و حقوق او از سایر آباء بیشتر است و همچنین ملاحظه ادب و احترام سایر علما را بکند، خصوصا کسانی که از علم آنها منتفع شده و یا علم آنها با واسطه به او رسیده که آنها نیز پدران با واسطه او هستند.
و به مجرد اینکه چیزی از مطالب آنها به فهم او نرسد زبان اعراض و طعن نگشاید و نسبت غلط به ایشان ندهد و اگر بعد از سعی و جهد مطلبی از ایشان در نظر او صحیح نباشد و خواهد اعتراض نماید بر وجهی «مستحسن و عبارتی مقرون به ادب آن را ادا نماید.
پنجم آنکه نفس خود را از اخلاق رذیله و اوصاف ذمیمه پاک کند، زیرا که مادامی که «لوح» نفس از نقوش باطله پاک نشود انوار علوم بر او نتابد، و تا آئینه دل از زنگ صفات رذیله پرداخته و پاک نگردد صور علمیه در آن عکس نیندازد
و اما آداب تعلیم، آن نیز چند چیز است:
اول آنکه معلم، در تعلیم، قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و ریاست و بزرگی و شهرت، و مقصودش مجمع آرایی و خودنمائی نباشد، و طمع وظیفه سلطان یا مال دیگران او را به تعلیم نداشته باشد، بلکه منظور او به غیر از ارشاد و احیای دلهای مرده و رسیدن به ثوابهای پروردگار، دیگر چیزی نباشد.
و شکی نیست هر که کسی را تعلیم نماید شریک خواهد بود در ثواب تعلیم آن کس دیگری را و در ثواب تعلیم آن دیگر غیر او و همچنین إلی «غیر النهایه» پس به سبب یک تعلیم به ثوابهای بی نهایت می رسد و ستم باشد که کسی چنین امری را «مشوب» به نیتی کند که همه از دستش به در رود.
دوم آنکه بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خیرخواهی او را ملاحظه نماید و او را نصیحتهای مشفقانه گوید و در تعلیم، به قدر فهم او اکتفا کند، و با نرمی و گشاده روئی با او سخن گوید و درشتی و غلظت با او نکند.
سوم آنکه چون او را سزاوار علمی داند از او مضایقه نکند و ضنت و بخل نورزد و کسی را که قابل مطلبی نداند آن مطلب را با او در میان ننهد و با او نگوید.
چهارم آنکه چیزی که خلاف واقع باشد به او نگوید و نخواهد امری را که مطابق واقع نیست به او بفهماند، بلکه چنانچه شبهه ای وارد شود که نداند، سکوت کند و تأمل نماید تا جواب صحیح به دست آورد و تعلیم کند و این شرطی است مهم در تعلیم، زیرا که اگر ملاحظه نشود، ذهن متعلم به خلاف واقع معتاد می شود، و سلیقه او اعوجاج به هم می رساند، و از ترقی باز می ماند.
و آنچه مذکور شد، شرایط کلی تعلیم و تعلم است، و یمکن که آداب جزئیه دیگری هم باشد که متفحص در احادیث و علم اخلاق بر آنها مطلع گردد و کسی که معرفت با اهل این زمان داشته باشد، می داند که آداب تعلیم و تعلم، مثل سایر اوصاف کمالیه «مهجور»، و معلم و متعلم از ملاحظه شرایط دورند، زمان و اهل آن فاسد و بازار هدایت و ارشاد «کاسد گشته، نه نیت معلم خالص است و نه قصد متعلم، و نه غرض استاد صحیح است و نه منظور شاگرد، و از این جهت است که از هزار نفر یکی را رتبه کمال حاصل نمی شود، و اکثر در جهل خود باقی مانند، و با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در مدارس به سر می برند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصناف حیوانات
و لحظه ای تأمل کن در اصناف حیوانات که کمیت آنها را بجز خالق آنها احدی نمی داند از مرغان و سباع و بهایم و وحوش و حشرات هر یک را چگونه ساختن خانه و منزل یاد داد و تحصیل قوت و آب و دانه تعلیم کرد راه مجامعت نر و ماده را به ایشان نمود و تربیت نسل بچه را به ایشان آموخت آنچه را انسان به آن محتاج بود رام و فرمانبردار او گردانید، و آنچه را به آن احتیاجی نبود وحشی کرد و در هر یک، از عجایب و مصالح این قدر آفرید که عقلها حیران می ماند، عنکبوت را نگر که چگونه خانه خود را مشبک می سازد و آن را دام پشه و مگس می نماید و در کنجی کمین می نشیند تا چون مگسی در آنجا افتاد آن را صید می کند و غذای خود را می سازد و مگس را ببین که از مسافت بعیده بوی شیرینی را می فهمد و بر آن حاضر می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در اولاد و تربیت او
و اما مقتضای غیرت بر اولاد، آن است که در ابتدای امر، مراقب احوال او باشی و از برای پرستاری و شیر دادن او زنی صاحب عفت و صلاح معین نمائی و غذای او را از حلال مهیا سازی، زیرا که طفلی که گوشت او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده متکون شود طبع او خبیث می شود، و طینت او از خباثت سرشته می گردد و چون به سرحد تمیز رسد باید او را از آداب نیکان بیاموزی و آداب خوردن و گفتن و نشستن و برخاستن و غیر اینها به او یاد دهی.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۸۵ - پند دوم
دوم پند آنکه با نادان مشو یار
که از نادان، کشی اندوه بسیار
ز نادان، عاقل آن به کو گریزد
که از او جز سیه رویی نخیزد
ز دانا گر رسد صد جور بهتر
که نادانت دهد صد بدره زر
ببر از مرد جاهل تا توانی
که با او هست ضایع، زندگانی
مکن هم صحبتی با هیچ جاهل
که خوش زد این مثل، آن مرد کامل
که با ناجنس، صحبت داشت یک دم
اگر جنت بود، باشد جهنم
اگر خواهی که هرگز نبودت بد
نشین تا می توان، با بهتر از خود
سخن بشنو ز دانا، تا که بتوان
مبین نادان که بادا مرگ نادان
تو شیرینی شنو این پند شیرین
که دانایان پیشین گفته اند این
که با ناجنس منشین و میامیز
بود تا سعیت از نادان بپرهیز
که یک نادان، برانگیزد از آن گرد
که صد دانا نیارد چاره اش کرد
که از نادان، کشی اندوه بسیار
ز نادان، عاقل آن به کو گریزد
که از او جز سیه رویی نخیزد
ز دانا گر رسد صد جور بهتر
که نادانت دهد صد بدره زر
ببر از مرد جاهل تا توانی
که با او هست ضایع، زندگانی
مکن هم صحبتی با هیچ جاهل
که خوش زد این مثل، آن مرد کامل
که با ناجنس، صحبت داشت یک دم
اگر جنت بود، باشد جهنم
اگر خواهی که هرگز نبودت بد
نشین تا می توان، با بهتر از خود
سخن بشنو ز دانا، تا که بتوان
مبین نادان که بادا مرگ نادان
تو شیرینی شنو این پند شیرین
که دانایان پیشین گفته اند این
که با ناجنس منشین و میامیز
بود تا سعیت از نادان بپرهیز
که یک نادان، برانگیزد از آن گرد
که صد دانا نیارد چاره اش کرد
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۸۷ - پند چهارم
چهارم پند من این است ای ماه
که سوی خود مده غماز را راه
مکن غماز را تمکین که غماز
به دیگر کس بگوید حال تو باز
نداری مردم غماز را دوست
که نیک ار باز بینی، دشمنت اوست
بود تا سعی و جهد از وی بپرهیز
که غماز است هر جا آتش انگیز
به خود غماز اشک بی ترحم
از آن رو می فتد از چشم مردم
مشو با مردم غماز همدم
مساز او را بر خود هیچ محرم
که پیش مرد دانا روشن است این
که در دوزخ بود مرد سخن چین
سخن چین را به دانا محرمی نیست
چرا کان بی سعادت آدمی نیست
ببر تا می توانی زو ارادت
جدایی زو نباشد جز سعادت
که سوی خود مده غماز را راه
مکن غماز را تمکین که غماز
به دیگر کس بگوید حال تو باز
نداری مردم غماز را دوست
که نیک ار باز بینی، دشمنت اوست
بود تا سعی و جهد از وی بپرهیز
که غماز است هر جا آتش انگیز
به خود غماز اشک بی ترحم
از آن رو می فتد از چشم مردم
مشو با مردم غماز همدم
مساز او را بر خود هیچ محرم
که پیش مرد دانا روشن است این
که در دوزخ بود مرد سخن چین
سخن چین را به دانا محرمی نیست
چرا کان بی سعادت آدمی نیست
ببر تا می توانی زو ارادت
جدایی زو نباشد جز سعادت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
فرخی یزدی : دیگر سرودهها
شمارهٔ ۱۴ - چکامه وطنی
تا نشود جهل ما به علم مبدل
پیش ملل بندگی ماست مسجل
توده ی ما فاقد حقوق سیاسی است
تا نشود جهل ما به علم مبدل
ما همگی جاهل و ز دانش محروم
پیر و جوان شیخ و شاب کامل و اکمل
وین همه ناقصی است زان و مپندار
کار صحیح آید از گروهی محتل
فی المثل آن آهنی که اهل اروپا
ساخته ماشین از آن و توپ و مسلسل
در کف ما چون فتاد از عدم علم
با همه زحمت کنیم انبر و منقل
بهر چنین جهل راه چاره آنی
بهر چنان درد یک علاج معجل
نیست به جز از طریق مدرسه و کار
وین به عموم است بی دلیل مدلل
هست ز درباریان دو فرقه و دایم
دولت ما می شود از این دو مشکل
فرقه ی اول جسور لاکن خائن
دسته ثانی فکور اما مهمل
در وسط این دو دسته مملکت ما
گشته آمورش ز چار جانب مختل
گه بردش این دوان دوان بچه ویل
گه کشدش آق کشان کشان سوی مقتل
فرقه ی اول نظیر فرقه ی ثانی
دسته ی ثانی مثال فرقه ی اول
مالیه ی ما که خون بهای عمومی است
در کف ارباب پارکهای مجلل
گاه رود در بهای تابلو و مبل
گاه شود صرف چلچراغ و سجنجل
آه که جای قباد و تهمتن و نیو
داد که مأوای طوس و گستهم یل
یکسره گردیده ز انحطاط عمومی
دستخوش و پایمال مشتی تنبل
کشور کسری که بود از فلک اعلی
دوده ساسان که بود از همه افضل
این شده رجاله زرنگی ادنی
وآن شده ویرانه ز غبرا اسفل
پیش ملل بندگی ماست مسجل
توده ی ما فاقد حقوق سیاسی است
تا نشود جهل ما به علم مبدل
ما همگی جاهل و ز دانش محروم
پیر و جوان شیخ و شاب کامل و اکمل
وین همه ناقصی است زان و مپندار
کار صحیح آید از گروهی محتل
فی المثل آن آهنی که اهل اروپا
ساخته ماشین از آن و توپ و مسلسل
در کف ما چون فتاد از عدم علم
با همه زحمت کنیم انبر و منقل
بهر چنین جهل راه چاره آنی
بهر چنان درد یک علاج معجل
نیست به جز از طریق مدرسه و کار
وین به عموم است بی دلیل مدلل
هست ز درباریان دو فرقه و دایم
دولت ما می شود از این دو مشکل
فرقه ی اول جسور لاکن خائن
دسته ثانی فکور اما مهمل
در وسط این دو دسته مملکت ما
گشته آمورش ز چار جانب مختل
گه بردش این دوان دوان بچه ویل
گه کشدش آق کشان کشان سوی مقتل
فرقه ی اول نظیر فرقه ی ثانی
دسته ی ثانی مثال فرقه ی اول
مالیه ی ما که خون بهای عمومی است
در کف ارباب پارکهای مجلل
گاه رود در بهای تابلو و مبل
گاه شود صرف چلچراغ و سجنجل
آه که جای قباد و تهمتن و نیو
داد که مأوای طوس و گستهم یل
یکسره گردیده ز انحطاط عمومی
دستخوش و پایمال مشتی تنبل
کشور کسری که بود از فلک اعلی
دوده ساسان که بود از همه افضل
این شده رجاله زرنگی ادنی
وآن شده ویرانه ز غبرا اسفل
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳۸
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۲