عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۷
این جهان بر مثال مرداریست
کرکسان گرد او هزار هزار
این مر آن را همی زند مخلب
آن مر این را همی زند منقار
آخرالامر برپرند همه
وز همه باز ماند این مردار
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
اگر ریش خواجه ببرند پاک
رسن گر بگیرد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۷
از زهر به مغزم رسید بویی
بفگند هم اندر زمان ز پایم
زهری که به بویی بیازمودم
آن به که به خوردن نیازمایم
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۲
پسری دیدم پوشیده قبای
گفتم او را که به نزدیک من آی
گفت من دیر بمانم نایم
گفتم او را که بیا ژاژ مخای
دیر کی مانی جایی که بود
سیم در دست و گروگان در پای
من اگر ایستاده‌ام مسته
خویشتن گر نشسته‌ای مستای
زان که تو فتنه‌ای و من علمم
تو نشسته بهی و من بر پای
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۱ - هم در هجای معجزی شاعر
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بی‌نهادی پلید و پر هوسی
بی‌زمانی دراز و بی‌خبری
هم ازو بود و از کفایت او
که بهر کار دارد او هنری
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - ایضا در مرثیه
مه اوج سیادت میر جعفر
ز علم جعفری چون کامجو شد
به ملک دانش از نوسکه‌ای زد
که نقد علم ازو بس تازه رو شد
چو باد آن گاه راه کعبه سر کرد
وزان خاک وجودش مشگ بو شد
بر او بارید چندان ابر رحمت
که غرق لجه لاتقنطو شد
پس از طغیان طوفان حوادث
چو یونس سیر بحرش آرزو شد
سرشک بحر بر افلاک زد موج
که موجش دام مرغ روح او شد
چو تاریخش طلب کردند گفتم
به دریای اجل یونس فرو شد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۵ - در مرثیه یکی از اکابر فرماید
پادشه ملک صباحت که بود
هم به صفا پادشه وهم به نام
گلبن گلزار سیادت که داشت
سرو حسد بر قد آن خوش‌خرام
ناگهش ایام ز بامی فکند
راست چو مهر از فلک نیل‌فام
وز پی سال اجلش عقل گفت
پادشه حسن فتاده ز بام
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۰ - قطعه
ای شمع سرکشان که به سر پنجهٔ جفا
سر رشته وفای مرا تاب داده‌ای
گر سارمت فکار به زخم سخن مرنج
چون خنجر زبان مرا آب داده‌ای
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴ - در عزل گوید
سرور عادیان سر غولان
آن که نبود به هیاتش دگری
وان بزرگ شترلبان که بود
پیش او صد نواله ماحضری
بودی او را برادر کوچک
دادی ار عوج را خدا پسری
قلب بسیار بوده رد عالم
لیک از وی نبوده قلب تری
خر دزدیده رنگ کرده فروخت
کس به این رنگ دیده دزد خری
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹
خواجه یک هفته اضطرابی داشت
دو شش افتاد چرخ ازرق را
رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجهٔ مزبق را
زیبقی را به رنگ باید کشت
که به حنا کشند زیبق را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲ - در هجو شهر زوری
سیزده جنس نهاده است نبی
که همه مسخ شدند و همه هست
ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع
دیگری پیل که شد فسق پرست
من خری دیدم کو مسخ نبود
خوک شد چون ز خری کردن جست
بود اول خر و آخر شد خوک
چون به بنگاه خسان دل دربست
سفله‌ای بود سفیهی شد دون
پشه‌ای آمد و شد پیلی مست
بتر خلق بدی دان که به طبع
در بدی سفله‌تر از خود سست
تا مقر ساخت به شه زور ظلم
چون دل از مولد کم کاست گسست
نیک بد گشت در این منزل بد
گرچه بد بود در آن، مولد پست
احمقی بود سیاهی در دل
ظالمی گشت سپیدی در دست
ظلم خیزد چو طبیعت شد حمق
درج آید چو دقایق شد شصت
چون پس از حمق عوان طبع شود
شهر زوری که به بغداد نشست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - در مدح جمال الانام حسام الدین
دوش آن زمان که چشمهٔ زراب آسمان
سیماب‌وار زین سوی چاه زمین گریخت
مه را گرفته دیدم گفتم ز تیغ میر
جرم فلک پس سپر آهنین گریخت
لرزان ستارگان ز حسام حسام دین
چون سگ گزیده‌ای که ز ماء معین گریخت
سیمرغ دولت از فزع دیو گوهران
در گوهر حسام سلیمان نگین گریخت
حرزی است کز قلادهٔ اهریمن خبیث
بگسست و در حمایل روح المین گریخت
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت
طفلی است ماهروی که از مار حمیری
در ماه رایت پسر آبتین گریخت
شمشیر دین نگر که ز شمشیری اهرمن
همچون سروش مرگ ز صور پسین گریخت
خاقانی از تحکم شمشیر حادثات
اندر پناه همت شمشیر دین گریخت
پندار موری از فزع نیش سگ مگش
اندر مشبک مگس انگبین گریخت
یا عنکبوت غار ز آسیب پای پیل
اندر حریم کعبهٔ پیل آفرین گریخت
چون رنجه شد بپرسش من رنج شد ز تن
گفتی که جم درآمد و دیو لعین گریخت
از من گریخت حادثه ز اقبال او چنانک
علت ز باد عیسی گردون نشین گریخت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست
آن را که کردگار برآورد، شد بلند
و آن را که روزگار فرود برد گشت پست
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد
زان تیر کز کمان کمینه کسی بجست
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر
واندر برم ز گریهٔ شادی نفس ببست
من خاک آن، عطارد پران چار پر
کو بال آن ستارهٔ راجع فرو شکست
نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری
از لاف آفتاب او خلق باز رست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵
گیرم که دل درست ما نیست
آخر نام درست ما هست
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل زبان فروبست
این هم ز عجایب خواص است
کالماس به ضرب سرب بشکست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی می‌جست
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
که خری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کاب نیکو کشم و هیزم چست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
قبلهٔ ابدال قلهٔ سبلان دان
کو ز شرف کعبه‌وار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد
جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خوانده‌ام فضیلت آن را
خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان
کوست عروسی که امهات جبال است
چادر بر سر کشید تا بن دامن
یعنی بکرم من این چه لاف محال است
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است
موسی و خضر آمده به صومعهٔ او
صومعه دارد مگر فقیر مثال است
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است
گفتم چادر ز روی باز نگیری
بکر نه‌ای شرم داشتن چه خصال است
از پس بکران غیب چادر غیرت
بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
مرغکی را وقت کشتن می‌دوانید ابلهی
گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است
ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار
می‌دواند وین دویدن را فذلک کشتن است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۹ - در وصول ده شتر از امیر الحاج
میر چون هفت بیت من خوانده است
ده شتر بارگیر فرموده است
با نه افلاک همبرند مرا
این ده اشتر که میر فرموده است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۲
مرد مسافر حدیث خانه کو گوید
زان غرضش زن بود که بانوی خانه است
بود مرا خانه‌ای نخست و دوم خوب
نیست سوم خانه خوب اگرچه یگانه است
گوئی خاقانیا ز خانه خبر ده
خانهٔ من همچو چوبه زیر میانه است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۰ - در نکوهش مقلدان
خاقانی آن کسان که طریق تو می‌روند
زاغند و زاغ را روشن کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خرد که ترازو کندز پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست